پلنگ در پرانتز
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
نگاهی به «پلنگ در پرانتز» مجموعه شعر زهرا حسینزاده
در شهریور 1391 به مناسبت برگزاری جلسهی نقد این کتاب در حوزه هنری مشهد، برای برای چاپ در نشریهی تاک نوشته شد.
چاپ اول، مشهد، 1390
ناشر: سپیدهباوران ـ مؤسسهی فرهنگی درّ دری
طرح جلد: وحید عباسی
102 صفحه، رقعی
صفر
«پلنگ در پرانتز» دومین مجموعه شعر از سلسلهی «درّ دری» است، سلسلهای از مجموعه شعرها که به شعر امروز افغانستان اختصاص دارد و همزمان توسط دو ناشر در دو کشور ایران و افغانستان انتشار مییابد، یعنی نشر سپیدهباوران در ایران و مؤسسهی فرهنگی درّ دری در افغانستان. پیش از همه چیز باید این اتفاق را به فال نیک گرفت، یعنی نشانهای از همراهی و همسویی میان اهل ادب فارسی دو کشور که در این سالها به وضوح احساس میشود.
این دومین مجموعه زهرا حسینزاده است. مجموعه شعر قبلی او، «نامهای از لالهی کوهی» در سال 1382 توسط نشر عرفان چاپ شد و به عنوان اولین مجموعه شعر یک شاعر جوان مهاجر، ظهور شاعری تواناتر در آینده را نوید میداد، آیندهای که اکنون برای این شاعر فرا رسیده است و آن نوید را تا حدود زیادی تحقق یافته میبینیم.
یک
به نظر من عمده نقطهی قوت شعر زهرا حسینزاده طرحهای ابتکاری و غالباً روایی شعرهای اوست. او مدتهاست که بیان کلی و فضای عام شعرهای دههی هفتاد را به کنار گذاشته و توانسته است کارش را در همین قالبهای کلاسیک، با تحولات غزل دههی هشتاد همراه و همسو سازد. او در شعرهای روایی غالباً به طور عینی و ملموس به اجتماع پیرامون میپردازد و ماجراهایی را که غالباً پیرنگی از مسایل اجتماعی مربوط به زنان دارد، روایت میکند.
معرفی کرد خود را، منم کبوتر چاهی
مرا فروخته مادر به پنج سکهی شاهی
مداد سبز و گلیام کنار مدرسه جا ماند
و خطّ چشم بدل شد به سایههای سیاهی
دوازدهسالگیام دو بچه در بغلش داشت
پسر که مثل پدر شد شلوغ، هر چه بخواهی
و دختری که از اول درست نیمهی من بود
به جای سرسرهبازی، نشست خیره به راهی
... سکوت، گریه، و شوهر طلاقنامه فرستاد
ولی به دیدنم آمد برای مسخره گاهی
من از خدا گله دارم، خبرنگار! نوشتی؟
دچار میشود امشب به رودخانه سه ماهی
البته باید پذیرفت که روایتهای زهرا حسینزاده با همه درونمایهای که از درد و رنج دارد، از نظر صورت تا حدودی ساده و خطی است و در محور کلی روایت نوگرایی خاصی دیده نمیشود.
دو
برجستگی دیگر شعر زهرا حسینزاده، تعهد اوست، تعهد نسبت به چیزهایی که او را به عنوان یک جوان مهاجر ـ که بیشتر عمرش در غربت سپری شدهاست ـ در بر گرفته است. گویا در هر شعر، معنایی در باطن شاعر بوده که تاب مستوری نداشته و از روزن ابیات، سر بیرون میآورده است. در این مجموعه کمتر شعری میتوان یافت که از سر بیدردی و تفنن سروده شده باشد.
عمده دلمشغولی شاعر ما مضامین اجتماعی و مذهبی است. ولی جالب این است که او در شعرهای مذهبی نیز از دغدغهی انسان و اجتماع امروز فارغ نیست و میکوشد که در سایهی ستایش بزرگان دین یا راز و نیاز با آنها نیز از دردهایی که او را به عنوان یک مهاجر افغانستان در خود گرفته است، فارغ نباشد. به گمان من این یک رویکرد خوب در شعر مذهبی است، یعنی پیوند دادن آن با مسایل و دغدغههای انسان امروز، چنان که در این غزل دیده میشود.
عجب تحویل میگیری نماز نابلدها را
به شور آوردهای در من «هوالله احد»ها را
دِهام را جنگ با خود برد، آهی در بساطم نیست
برایت مو به مو گفتم حدیث آن جسدها را
پدر پیوسته گاری را نصیب «سدّ معبر» کرد
و پنهان خانه آورد آخرین مشت و لگدها را
همین امضای سروان ردّ مرزم میکند فردا
به شهرت باز دعوت میکنی ما نامبدها را؟
چه کیفی دارد آب از حوضتان برداشتن، آقا!
اجازه! بشکند بادام چشمم جزر و مدها را
سه
زبان فارسی افغانستان و ایران در بعضی واژگان اندک، تفاوتهایی با هم دارد، بهگونهای که در فارسی هر نیمه از این قلمرو زبانی واژگانی میتوان یافت که در نیمهی دیگر رایج نیست. ما فارسیزبانان سالها از امکانات زبان همدیگر یا بیخبر بودهایم، یا بر اثر تعصبات ملی، از آن استفاده نکردهایم، همانند همسایگانی در یک محلهی غریب، که با هم قصد مراوده و مفاهمه ندارند. بعضی شاعران و نویسندگان افغانستان در این سالها کمکم راهی برای خروج از این دایرهی بسته پیش گرفتهاند. آنها دریافتهاند که میتوان با اعتماد به نفس و خوشبینی کافی، با همزبانان خویش وارد داد و ستد شد و با بیرونآمدن از پیلهی انزوا و بدبینی، در چمنزار شعر فارسی پرگشود. اینان، همهی قابلیتهای این زبان را به استخدام میگیرند و مردم را به سوی معقولترین مسیر، که همان یافتن یک زبان مشترک در سطح منطقه است سوق میدهند. گویا ما فارسیزبانان کمکم از نگاه قبیلهای به زبان را به کنار مینهیم و به نگاهی جهانی دست مییابیم و به زبانی که دیگر فارسی (یا دری) مطلق است و نه مضاف. حالا در این معامله، ما تا چه حد میتوانیم رنگ و بوی محلی خود را به این زبان فارسی مطلق بزنیم، بستگی به همت و ذکاوت ما دارد.
حسینزاده در شعرهایش در این مسیر گام برمیدارد و این نیز از هوشمندی و آگاهی اوست. در شعر او بسیاری واژگان خاص فارسی ایران دیده میشود، مثل «ایست»، «اتوبان»، «بطری»، «النگو»، «بلیت» و «سرسره» که در افغانستان رایج نیست. این عملکرد، وسعتی به زبان او بخشیده است و این چیزی است که غالب دوستداران زبان فارسی در افغانستان در پی آناند، یعنی گسترش دایرهی واژگان زبان، با استفاده از امکانات زبان فارسی در خارج از افغانستان.
از جانبی دیگر شاعر بعضی واژگان خاص فارسی افغانستان را به کار برده است، مثل «نامبد» (بدنام)، «اسکت» (جلیقه)، «چوکی» (صندلی). اینها به تقویت لحن بومی شعر او کمک کرده و لاجرم برای مخاطبان ایرانی نوعی تمایز و شیرینی خواهد داشت.
البته پنهان نمیتوان داشت که شاعر ما، نتوانستهاست بدان پیمانه که از زبان فارسی رایج در ایران کنونی بهره میگیرد، زبان فارسی افغانستان کنونی را نیز بهکار کشد. البته این نسل از مهاجران افغانستان، در این امر چندان هم مقصر نیستند، چون بزرگشدهی ایران هستند و مأنوس با فارسی اینجا.
چهار
با نگرشی در قالبهای مختلف شعر در کتاب زهرا حسینزاده، او را یک غزلسرای حرفهای میبینیم که به تفنن، به دوبیتی و رباعی و نیز شعرهای کوتاه سپید روی آورده است. به نظر من او نباید این تفنن را جدی بگیرد و زیاد بدان بها بدهد، و اگر هم جدی میگیرد، در این قالبها جدیتر وارد شود. به هر حال به راحتی میشود حس کرد که شاعر ما در غزل بسیار موفقتر بوده است، به ویژه در غزلهایی که طرح ابتکاری و فضای ویژهای بر آنها حاکم است.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/796