هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
از نامه فروغ به فریدون
آدمهایی که بیشتر از من و تو سرشان میشود، میگویند انسان متمدن آن کسی است
که در تنهایی، احساس تنهایی نکند. تو باید برای خودت، یک دنیای درونی داشته باشی و
همچنین تکیهگاههای ثابت روحی و فکری؛ یعنی در عین حال که در میان مردم زندگی میکنی،
خودت را کاملا از آنها بینیاز بدانی. مردم هیچ چیز به ما نمیدهند که ما خودمان
از به دست آوردنش بینیاز باشیم. از مردم فقط رنج و ناراحتی و سرو صدای بیخود
نصیب آدم میشود حتی از پدر و مادر و خانواده. تو باید به فکر آینده باشی و کار
کنی و مردم را فراموش کنی.
شعر فروغ فرخزاد
بر روی ما، نگاه خدا خنده میزند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبردهایم؛
زیرا چو زاهدان سیهكار خرقهپوش،
پنهان ز دیدگان خدا، مَی نخوردهایم
پیشانی اَر زِ داغ گناهی، سِیَه شود،
بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا.
نام خدا نبردن از آن بِه كه زیر لب،
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا.
ما را چه غم كه شیخ، شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی، در بهشت.
او میگشاید...؛ او كه به لطف و صفای خویش،
گویی كه خاك طینت ما را زِ غم سِرِشت.
توفان طعنه، خندهی ما را ز لب نَشُست،
كوهیم و در میانهی دریا نشستهایم.
چون سینه، جای گوهر یكتای راستی است،
زین رو به موج حادثه، تنها نشستهایم.
ماییم... ما كه طعنهی زاهد شنیدهایم،
ماییم... ما كه جامهی تقوا دریدهایم؛
زیرا درون جامه به جز پیكر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیدهایم
آن آتشی كه در دل ما شعله میكشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود،
دیگر به ما كه سوختهایم از شرار عشق،
نام گناهكارهی رسوا نداده بود.
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم، حكایت عشق مدام ما.
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریدهی عالم، دوام ما»
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...