ما سرطانیم وقتی ما مهاجریم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
معصومه موسوی، شاعر متولد دهه 1360 که سرایش شعر را
در مشهد آغاز کرد و در قم ادامه داد، اکنون در آستانه مهاجرت به استرالیاست. او به
تازگی به خانه ادبیات افغانستان پیوسته بود و در ششمین قند پارسی (1390) هم از او
در بخش شعر آزاد قدردانی شد.
بدرقهنامهای برای او نوشتم که از لابهلای شعرهای
خودش برگزیدهام.
«ما سرطانیم
وقتی ما مهاجریم».
معصومه «به سرزمینی فکر میکند که رودهایش
به هر اسبی آب میدهند».
«این جا زبانش را نفهمیدند
صدایش را نمیشنیدند
مدرسهها
پارکها
پیادهروها
حتا صحن حرم
به او میخندید».
خدا کند آنجا هم چنین چیزی برایش رخ ندهد
«و دلش برای اذان گلدستهها نسوزد».
«گویا نوبت باز شدن بخت اوست».
«شاید روزی «مولانا» زنده شود»
و او «را به «بلخ» برگرداند»
تا «وطن با آن نام بلندش
او را در رگهای جهان فریاد کند».
این شعر نیز گویای کامل حال و هوای اوست هنگام این
مهاجرت دوباره:
وقت رفتن است
با جارو
و خاكاندازی بزرگ
فكر میكنم توفان تمام شده است
این بار باید دیوار محكمی بچینم
و برای پنجرهها، شیشهی نشكن بگذارم
همسایه بچههای بدی دارد
نارنجكبازی میكنند
و گنجشكها از درختها دور میشوند
درخت را باید در «باغ بالا» كاشت
تا همهی پرندهها بازگردند
آرام
آرام
مانند من
كه میدانم
« هیچ جایی خانهی خود آدم نمیشود».
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...