دارم تو را نفس میکشم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
خیلی دوستت دارم. خودت
که نمیدانی. اصلا همین قسمت ماجرا را دوست دارم. هر وقت میبینمت، بال در میآورم.
دلم میخواهد ساعتها با تو راه بروم و خیابانها را گز کنم. نفس کشیدن با تو لذتی
دارد که خود زندگی کردن ندارد.
دوست داشتن چه
احساس غروری به من میدهد. دوستم داشته باشی، این احساس بیشتر میشود خود به خود.
من به همین دوست داشتن، البته قانعم. نمیخواهم کسی را آزار بدهم. خودم اگر آزار
دیدم، فدای سرت.
هر لحظه که خندههای
شیرینت در فضای اتاق میپیچد، تمام بدنم به رعشه میافتد. خودم را کنترل میکنم که
حالتهایم را نشان ندهم. این کار چه قدر سخت است خدایا. سرگرم نقش زدن میشوم.
انگار از چیزهایی که اطرافم میگذرند، بیخبر میمانم، ولی خدا میداند همه هوش و
حواسم پیش خندههای توست که در هوا پخش شدهاند. دارم تو را نفس میکشم.
شب 16/7/1392
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...