از هوش بهره نیست کسی را که مست نیست...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
از هوش بهره نیست کسی را که مست نیست...
"جمعیت حواس در آغوش بی خودی ست
از هوش بهره نیست کسی را که مست نیست"
تعبیر" جمعیت حواس " می تواند اشاره به مجموع حواس یا حواس چندگانه ی آدمی باشد،مانند: حواس بینایی، چشایی، شنیداری،بویایی و لمس کردن (لامسه ). بیدل با توجه به این می گوید: مجموع ی حواس در آغوش ( اشاره به جایگاه) بی خودی است؛یعنی جایش درعالم بی خودی است.
" بی خودی " ازدید بیدل ،به معنای عالم نا خودآگاهی مطلق و بیرون شدن از پوسته ی " خود " و فرو رفتن در لایه ی " بی خودی " به تعبیر سوریالیستی آن است. این عالم " بی خودی " به معنای از خود کاستن "عقل قاصر" و رفتن به وادی "بی خودی عشق" است؛ زیرا عشق (بی خودی) پدید ه یی است که با توجه به جدال تاریخی اش با "عقل" ، عالم "خود" ( عقل ) را منتفی می کند و آدمی را از این وادی خود ، به جغرافیای نا محدود " بی خودی " ؛ یعنی "عشق" می کشاند و "وجود آدمی را از عشق می رساند به کمال" و او را از هر عیب و نقصی مبرا می سازد. (وجود آدمی از عشق می رسد به کمال + گر این کمال نداری، کمال نقصان است)
شرح روشن مصرع نخست این است که مجموعه ی حواس آدمی در عالم "بی خودی" است، نه در عالم "خودی" ( و این خودی جدا از بحث خودی مساوی به خودشناسی است.)
آنلاین : http://darakht.blogfa.com/post-195.aspx