بدون عنوان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
عجیب شبی است امشب، عجیب دلهره ای، پاهایم عاشق شدند، عاشق راه رفتن بر کوچه پس کوچه های خاکی شهر، در پس شکستن سکوت سهمگین شب، امشب پاهایم عجیب غبطه می خورند به سگ های ولگرد شهر، عاشق قدم زدن در تاریکی این شهرفرسوده، شهر گناه، شهر وحشت! و من در هراس از این جوانه نورس هوسی سرشار،
عجیب دلشان برای ساعت ها پیاده راه رفتن تنگ شده، می خواهند خودشان باشند امشب، می خواهند در دل این تاریکی گم شوند، عاشق شده اند، عاشق صدای قدم های دیوانه، دیوانه ای ...
می ترسم دیوانه تر شوند و تو از خود نپرسی که چرا؟
آنلاین : http://ravin.blogfa.com/post-37.aspx