بامیان مدینه ی فاضله 3
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
دربام طبقه دوم مشرف بربند هیبت ، زن پیری با چوب بلند روی چوکی نشسته است صف زنان را ازمردان جدا میکند . درعین حال با صدای قهرآلود به مردان هشدار میدهد این طرف نیایید که زنان غسل شفا می کنند . درگوشه ی ازبند هیبت درزیردرختان چند اصله درخت چنار، زنان درنوبت وبا لباس خودشان را به آب می اندازند . زنان بیماری که ازگوشه وکناردهات اطراف و حتی ازولایات دایکندی وغور، برای درمان آمده اند وشفای درد خودرا درآب سرد بند امیرجستجومی کنند . اکثراین بیمارانِ نحیف، زنانی اند که ازدهات اطراف وولسوالی های بامیان صرفا برای شفا ودرمان راه های دوری را طی می کنند وبا عقیده ی عمیق مذهبی وکرامات شاه اولیا حضرت علی خلیفه چهارم مسلمین ، خودرا به آب می زنند تا شفایابند.
ساحه ی دیگربندِ هیبت مملو ازقایق های پدالی است که برای هرکسی اگربخواهد سوارشود ودوری بزند 150 افغانی کرایه دارد . دیواره ی بند دراین قسمت چنان نازک است که هردم فکرمیکنی فروریزد وسیل به راه افتد ، ولی این دیواره ی نازک سال ها است که سد محکمی بوده دربرابرآب فیروزه رنگ این نقطه ی طبیعت که اززیباترین مناطق طبیعی دنیا است . ازکسی سوال میکنم چطوراین بند با این نازکی فرونمی ریریزد ؟ جواب می دهد؛ خود این آبشاررسوب سنگی ایجاد می کند که سال به سال محکم ترمی شود . اگریک سال آب این آبشارقطع شود دراثرآفتاب وخشکی این بند می شکند ولی ازعجایب طبیعت این است که خود جریان آب دراثررسوب سنگی که ایجاد میکند ، باعث استحکام بند می شود .
بند امیربنا به آنچه که درکتاب ها آمده است حدود 3000 متراز دریا ارتفاع دارد ودارای شش بند می باشد که عبارتند از"بند هیبت" ،"بند پودینه" ، "بند قنبر"، بند "ذوالفقار"،بند" پنیر" وبند "غلامان" . آب این بند ازچشمه ای معروف به نام "کپرک" سرچشمه میگیرد وبه اعتقاد اهالی بامیان ،این بند توسط حضرت علی ساخته شده است . پیرمردی درکنارم ایستاده است ازاو سول میکنم خبرنداری سابقه این بند چگونه بوده ؟ او مثل یک راهنمای توریست می گوید : سابقه شه به زمان حضرت علی برمی گرده . به همی خاطربند امیرمیگویند . منظورش امیرالمومنین است . امیرالمومنین فدایش شوم به خاطرنجات یک کسی که ازشاه بربرقرض داربوده، این بند را بست . شاه بربرازحضرت خواست که سه کارانجام بدی؛ یکی اینکه حضرت علی را دست بسته برایم بیار، چون نمیدانست که با خود حضرت گب می زند ، یکی اینکه بند را بسته کن که ما ازدست آب آن به عذاب هستیم ویکی اینکه اژدری را که درکوه های بامیان است بکشی . حضرت هرسه شرط را قبول می کند . اول بند را بسته کرد ، بعد با یک ضربه شمشیراژدررا به دونیمه کرد که درکوه اژد ر است . آنجا رفتی ؟
گفته های پیرمرد مرا به این باورمی رساند که بند امیربرای این مردم به اسطوره ی جاودان تبدیل شده است . همانگونه که اسطوره بنا به تعاریف؛ تلاشی برای بیان واقعیت های پیرامون با امورفراطبیعی است . انسان درتبیین پدیده هایی که به علت شان واقف نبوده به تغییراتی فراطبیعی روی آورده. به عبارتی انسان درتلاش برای ارتباط روحی میان طبیعت وخودش، اسطوره هارا خلق می کند . وبند امیریک اسطوره طبیعی است . به گفته ژان پل سارتر؛ مفهوم اسطوره بسیارنزدیک به معنی مدینه فاضله است با این تفاوت که مدینه فاضله ساخته ذهن بشرِروشنفکراست ، ولی اسطوره غریزه عمیق طبقات پایین دست جامعه است .
بزرگترین بند ازاین بند ها بند ذوالفقاراست که بنا به آنچه درمتون کتبی آمده است حدود 490 هکتارزمین را احاطه کرده است . کوچکترین بند ، بند غلامان است . ولی عمیق ترین بند درمیان این بند ها بند هیبت است که تا هنوز عمق واقعی آن توسط کسی به دست نیامده است وبه گفته ی یک تن ازباشندگان بامیان دونفرغواص آمریکایی تا عمق سه صد متری را رفته اند ولی بعد ازآن ترسیده برگشته اند . زیباترین بند ها ی این ساحه بند "پنیر"است که بلافاصله درزیربند ذوالفقارموقعیت دارد وبا دیوارهای سفید خود مثل پنیردرکناره ی کوه می درخشد . بیشتراهالی بامیان آبِ بند امیررا شفابخش می دانند .با همین باور، مردم گروه گروه به چشمه ی شفا هجوم می برند وبرای درمان خود ازآن چشمه آب می نوشند . چشمه شفا درگوشه ی غربی بند هیبت موقعیت دارد که باریکه راهی آدم را به آن می رساند . روزی که ما رفتیم هجوم مردم به اندازه یی بود که دراین باریکه راه، ترافیک سنگین ازآدم های دردمند درست شده بود ودرکنارچشمه نیزباید مدتی را منتظرمی ایستادیم تا نوبت می رسید . با همه ی این تجمع وجمعیت، ولی صدایی ازکسی برنمی خیزد ، نه جنجالی است نه هول وهراسی . همه به نوبت به آرام وبی صدا راهش راگرفته طی میکنند . یادم ازبعضی شهرهای دیگرمی آید که تا چند نفردرجایی تجمع می کنند درقدم اول به هم دیگرچپ چپ نگاه می کنند ورفته رفته درنهایت جنگی سرمی گیرد وجنجالی برپامی گردد واجتماع پراگنده می شود . ولی این مردم چنان خونسرد وآرام هستند که گویی دربهشت این ساحه نه روانِ پریشانی وجود دارد ، نه کدورتی است ونه عصبانیتی .
ازچشمه که برمی گردم صدای دمبوره فضای آرام بند امیررا پرکرده است . جمعیت زیادی که بهتراست بگویم " زایرین بند امیر" اکثرا ازدهات اطراف بامیان ، دربرابراستیژ، روی خاک وزمین خشک سرپا نشسته اند . زنان درکنارمردان . آنچنان صمیمی که انگاراعضای یک خانواده اند. چنان همدل ودوستانه کنارهم چیده شده اند که گویی همه باهم خواهرومادروبرادروپدراند . صدای شادی وهلهله لحظه به لحظه دره را پر می کند ودمبوره با صدای خوش شان شادی بخش فضای سبزبند می گردد . یادم ازشعرابوطالب مظفری می آید که ؛بیا دمبوره قصه ی سازکن ، سرعقد ه های کهن بازکن . زآتش تب ارغوانی بیار، کهن نغمه ی بامیانی بیار. نه ترسی ازاتتحاراست نه هراسی ازفیرراکت ، نه نشانی ازپولیس برای برقراری امنیت است ونه پاسبانی برای تلاشی . انگاراین گوشه ازافغانستان گوشه بهشتی درمیان جهنم است . جهنمی به نام افغانستان که دیارهمیشه درجنگ بوده است . دکان ها بازاست ولی دکانداران نشسته اند موسیقی گوش می دهند . نه هراسی ازدزد است ونه کسی درمخیله اش میگذرد که دزدی دراین ساحه وجود دارد . دردیگرشهرها اگرلحظه ی ازبایسکل ات غافل گردی به یک چشم زدن دزدی سوارشده برده است . موترسیکلت را که باید دو دستی تقدیم کنی اگرنه با گلوله مغزت را درمی آورند . ولی این جا؟ همه چی آرومه ،من چقدرخوشبختم . مدینه فاضله درقلب کشور . صدای کف زدن است وهلهله وصدای دمبوره . یک لحظه تصورمیکنم اگرچنین کنسرتی با موسیقی وسازدرگوشه ی دیگراین وطن برگذارگردد حداقلش این است که اولا برگزارنمی گردد.بعد اگربرگزارگردد ، چندین دیواردفاعی برای تامین امنیت ایجاد می شود وازچندین پست تلاشی باید گذر کرد تا به صحنه رسید ودنهایت با انفجاری ویا بمب صوتی ویا فتوای علمایی نیمه کاره به پایان می رسد. اما اینجا ، بند امیردرمرکزکشور، چقدرآرامش بخش است وچقدرامن وامان . به چهره هیچکسی نه ترسی می بینی ونه روحیه ی یک جانی . همه چیزطبیعی است درست مثل اینکه این مردم تازه ازمادرمتولد شده باشد ، به همان اندازه معصوم ، به همان اندازه بی خبرازدنیای اطراف شان وبه همان اندازه بی غرض . معصومیت مردم بامیان چنان طبیعی به نظرمی رسد که یک لحظه احساس میکنی دراین دنیا نیستی بلکه شاید با پریان پشت کوه قاف نشستی ودمبوره سازمیکنی .
دراین میان دوست عزیزم ساحل عکاس چیره دست زنگ می زند که کجایی وبه دنبالم میاید که بریم یک دوری بزنیم . داخل موترکرولای او به طرف بند غلامان میرویم . دربند غلامان استاد مسافروآقای الهام وآقای غلامی هرسه هنرمند عکاس منتظراند . بی درنگ می نشینیم مسیرمارپیچ وسنگلاخ قدیم یکاولنگ را ازدامنه ی کوه های صخره ی به پیش میگیریم . لحظه به لحظه موتررا توقف میدهند ازهرچی به چشم شان ناهنجارمی آید ویا خوش نما ، عکس می گیرند . من اما به عکاسی آنها تماشا میکنم . چنان با ولع وعلاقه ترق وترق عکس میگیرند انگاروارد دنیای ناشناخته ی درآن جهان شده اند . اوج این عکاسی درنقطه یی بود که تعداد ی ازده نشینان تا کمرداخل آب، نی درومی کردند وبا پشتاره هایی ازمیان آب عبورکرده به بیرون می آوردند . البته عکاسی ازخرها ورمه وچوپان های خردسال داخل دره نیزازصحنه های دیدنی بود . درمیان دره تنگ وخلوت ، درگوشه یی یک خانه می بینم که روی بام آن یک عد د بشقاب ماهواره نصب است . ازکودکی که کنارجاده به تماشای ما آمده است می پرسم این خانه ازشما است ؟ میگوید؛ آره . تلویزون را با چی روشن میکنید؟ جواب میدهد با سولر.تعجب می کنم که دراین خلوت خاموش یک خانه ودیگرهیچ . اینگونه زیستن برای مردمی که درشهرزندگی می کند غیرقابل زیستن وتحمل است . ازآنجا به طرف "نَیَک" دریکاولنگ پیش می رویم ومن اینگونه خودم رااسیرسه تا عکاس حرفوی وعلاقه مند می یابم وهردم خدا خدا میکنم برگردیم . استاد مسافرمیگوید: شب را به بند امیرمی مانیم فردا بخیرمی رویم طرف "چهل برج" . چهل برج درولسوالی یکاولنگ است وتا رفتن به آنجا وبرگشتن وقت گیراست وخسته کننده . با بهانه یی خودم را نجات میدهم . دوست عزیزم ساحل مرا با موترش برمیگرداند به بند امیر. همه رفته اند به بامیان وتنها موترهای لینی مانده اند . با موترکرایی شب دیروقت خودم را به بامیان می رسانم .
صبح وقت عارف رضایی مدیرهتل نوربند قلعه زنگ می زند که بیا هتل نوربند قلعه . باربندیلم را گرفته به نوربند قلعه کوچ میکنم . نوربند قلعه هتلی است زیبا با ظاهرسنتی با اطاق هایی به شکل سابق وسنتی با سقف چوبی . دیوارهایی با خشت خام ساخته شده است وکوشش شده است نشان ازبافت سنتی خانه ها دربامیان باشد . این هتل را داکترسیما سمرساخته است وعایدات آن بنا به گفته ی مدیرهتل خرج آشیانه ی سمرمی گردد. آشیانه ی سمردرچندین شهرافغانستان ایجاد شده است که محل نگهداری وپرورش اطفال بی سرپرست می باشد . امروز فرصتی دست می دهد که دربازارشهرغلغله بروم . فضای بامیان چنان آرامش بخش است که آدم احساس میکند برای درمان بیماری عصبی وروانی خود باید سال یکباری اینجا بیاید .
دومین روزمن دربامیان سومین روزبرگزاری جشنواره بود . این ششمین دوره جشنواره ی راه ابریشم بود که با همت یک تعداد ازهنرمندان وفرهنگیان مقیم کابل واداره توریزم بامیان هرسال برگزارمی گردد وبا توجه به هزینه ومشکلاتی که دراین راه وجود دارد، کاراین عزیزان واقعا قابل قدراست . ازیکی ازبرگزارکنندگان جشنواره پرسیدم ؛ هزینه آن چگونه است وازکجا تمویل می گردد ؟ به گفته ی ایشان تمام بودجه این جشنواره مبلغ 9 هزاردالراست که ازطرف دفترآغاخان پرداخت شده است. لحظه ی تعجب میکنم . این مبلغ پول یعنی چهارلک افغانی . هزینه ی مهمانی یک شبه ی بعضی رهبران ما می باشد . بیشترازاین مبلغ ، هزینه ی یک محفل ساده عروسی درغرب کابل می باشد . به عبارتی این هزینه ی محفل مهمانی یکی ازاساتید درتالارکابل دوبی می باشد . جای تاسف است که ولایت بامیان آنهم برای جلب توریست وبرای معرفی آثارتاریخی وفرهنگی بامیان به اندازه یک شب مهمانی ارزش ندارد؟ این بودجه صرف ایاب وذهاب ونیزاقامت چند نفرهنرمند آوازخوان می شود .هنرمندان نیزاکثرا ازیک قوم خاص وبا یک ویژگی می باشند که محلی خوان ودمبوره زن هستند . این درحالی است که بندامیرپارک ملی می باشد ودردنیا درصدرمناظرطبیعی جهان قراردارد . بنا براین ایجاب میکند ازهمه افغانستان مهمانانی با هنرهای مختلف دعوت گردند . همچنین لازم است دولت توجه بیشتری روی توسعه صنعت توریسم دربامیان داشته باشد .
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-803.aspx