
دشمنان و دوستان مسعود هردو به یک سویه راه اغراق را می پیمایند
نباید در دوستی ودشمنی باشخصیت های تاریخی کشور راه غلو وافراط را درپیش گیریم
درین روزها که سخن از مسعود است ونهم سپتامبر، بد نیست که دربین هزاران مقالهء موافق ومخالف یک مقاله نسبتتا بیطرفانه نیز تقدیم خواننده گان گردد.
هیچ جای شک نیست که احمدشاه مسعود ، ازجمله فرماندهان افسانوی مجاهدین در دهه هشتاد میلادی علیه حملات سهمگین شوروی وقت در درهء استراتیژیک پنجشیربحساب می آمد. اماامروز باگذشت هفت سال ازشهادتش هررساله ومقاله ای را که مرور میکنیم، نوع ازکتمان حقایق در آن مشاهده میشود چه ازطرف دوستان مسعود وچه هم دشمنانش.
دوستان وی درقهرمان سازی وی بدلایل مختلف قومی سمتی وزبانی از وی چنان قهرمان میسازند که گوئی نظیروی درتاریخ دیده نشده است اما دشمنانش نیز بهمان اندازهء دردشمنی باوی غلو میکنند که وی را یک عنصر وابسته به سازمانهای استخباراتی بیرونی معرفی نموده وازتمام ابعاد مثبت وی انکار می ورزند که این امر هیچ کمک به روشن شدن حقایق تاریخی کشورما نمیکند.صاحب این قلم که خود در دوران اشغال افغانستان بوسیله قوای شوروی بین پشاور وساحات کنترولی مجاهدین حزب اسلامی وجمعیت اسلامی درشمال در رفت و آمد بودم خود شاهد وحشیانه ترین بمباردمان ها وحملات زمینی وهوائی قوای سرخ در آن مناطق خصوصا درهء پنجشیر بوده ام.
یادآوری وتصویر نمودن آن صحنه های وحشتناک درمقاله کنونی از حوصله خودم وخواننده گان خارج است اما بد نیست که دشمنان ودوستان امروزی مسعود را متوجه یک حقیقت بسازیم که مسعود مجموعهء از اشتباهات ودرعین حال خوبیها بود نه بیشتر ونه هم کمتر. وی نقاط خیلی ضغیف نیزداشت که به هیچ صورت از آن منکر شده نمی توانیم اما درپهلوی آن نقاط خیلی برجسته وممتازیکه وی را از سایر همقطارانش متمایز میساخت وجود داشت. درین مقاله تااندازهء زیاد کوشش بعمل آمده است که به هردو بعد مثبت ومنفی آن توجه شود که بنا به مثل معروف نه سیخ بسوزد ونه هم کباب ویا هردو بسوزد که عدالت برقرار شود.
در دوران اشغال افغانستان بوسیله قوای شوروی،شمار فرماندهان باسوادیکه میتوانستند جنگ را به شیوهء درست آن دربرابر لشکرسرخ رهبری کنند خیلی ها اندک بود.
شکی نیست که فرماندهان خیلی دلاورتر از مسعود نیز درساحات شمالی ودر مجموع ولایات پروان وکاپیسا فرماندهان مانند: نیازی شهید ، بریال شهید ،کریم شاهد شهید از ولسوالی قره باغ ، پادشاه رباط( وغیره شهدای که ذکر هرکدام آنها وقت وحوصله ء زیادی میخواهد، که واقعا شهامت ومردانگی هریک آنها ستودنی است).
وجود داشت که اکثر آنها نظر به تهور وشجاعت که داشتند جام شهادت را نوشیدند.
فراموش نباید کنیم که میان شجاعت وتهور فرق وجود دارد ، درشجاعت میتواند اندک ترس ازمرگ و اقدامات پیشگیرانه بخاطر نجات جان ، وجود داشته باشد، اما درتهور هیچگاه چنین پدیده های وجود ندارد انسانهای متهور گاه به اعمال دست میزنند که نودو نه نیم فیصد میتواند مرگ آفرین وخطر زا باشد.
بیاد دارم آن لحظات را که بنده باهریک از اشخاص بالا که ذکر شان رفت زمانییکه می نشستم وقتی راپور رسیدن قوای مهاجم روس وغیره به ایشان میرسید ، تو گوئی که اصلا چیزی بوقوع نمی پیوندد آنها با اعصاب آرام وخیلی با تأنی به افر اد خویش دستورات لازم نظامی را صادر میکردند ،هیچ اثر از ترس وجبن وفرار دروجود آنها دیده نمیشد.

بیشتر این فرماندهان درحزب اسلامی حکمتیار بودند، اما مسعود از جنس فرماندهان متهور نبود هیچگاه خود وافرادش را به تهلکه نمی انداخت چیزیکه مسعود را نسبت به دیگران، برجسته ساخت نفس در کنترول داشتن خود درهء استرتیژیک پنجشیر بود که وی به دو دلیل توانست که از آن منطقه استفادهء بهتر را دربرابر قوای شوروی سابق بکند.
یکی بلد بودن وی به راه های صعب العبور دره ، چون خودش زادهء همان دره بود، دوم محبوبیت وی نزد اهالی پنجشیر که همه در اطاعت از اوامر وی ازیکدیگر سبقت جسته وحتی از قربان نمودن اولادهای خویش نیز دریغ نمی ورزیدند.
درپهلوی این دوعامل اگر یک عامل فرعی دیگررا نیز برآن اضافه کنم که کار استخباراتی مسعود، در بدنهء دولت دست نشااندده بود که مسعود بدرستی میتوانست از اختلافات خلقی وپرچمی به سود خویش بهره ببرد.
درابتدای هجوم قوای شوروی برخاک کشور تعدادی زیادی افراد ازجناح خلق ، که خودرا حقیر احساس مینمودند، هم بدلایل قومی بامسعود وهم بدلیل مخالفت شان باحضور قوای شوروی وامر ونهی مشاورین روس ،خواستند بامسعود تماس بگیرند.
معروف ترین این اشخاص میرتاج الدین معاون ریاست کشف وزارت دفاع بود که خودش از پنجشیر بود اما توانسته بود که رئیس کشف را موسوم به جنرال خلیل که از ولایت غزنی بود بخود جذب کند، وهردو یکجا مسعود را از نقشه های عملیاتی روسها وپلان های آنها خبرسازند.
هردوی این صاحبمنصبان ارشد وزارت دفاع بعداز کشف فعالیت های شان توسط کی گی بی ،اعدام گردیدند. تعداد مانند همایون صافی از ولسوالی تگاب ، که احتمالا برادر شوهر(ایور) خانم شریفه وردک یکی از نطاقه های رادیو تلویزیون کابل بود به حبس طویل المدت محکوم و دراثر شکنجه وتعذیب طاقت فرسا در زندان، نامبرده اعصاب خویش را از دست داد.البته قابل یاد آوری است که درتیم ریاست کشف آنوقت تنها اشخاص یاد شده نبودند بلکه افراد دیگری نیز وجود داشتند که بعداز دستگیری آن سه نفرمذکور، آنها بدخاطر نجات جان شان به پاکستان فرار نمودند که ازجمله میتوان از جنرال نعیم وردک یاد کرد. بنده آنچه که از زبان شریف صافی برادر همایون صافی شنیدم وی معتقد بود که گویا جنرال نعیم وردک عامل افشاسازی آن تیم به دولت دست نشاندهء کارمل شده بود اما بخاطر رازهای پنهان که تاهنوز درین زمینه افشا نشده است نمیتوان به یقین درین مورد حکم صادر کرد.
امضای آتش بس موقت باشورویها!
تاجائیکه آن دوره ها را بیاد می آورم مسعود توانست هشت تا نه حمله روسها را عقب بزند، اما حزب اسلامی حکمتیار متوجه میشود که اعضای حزبش از پنجشیر رانده شده اند وهیچ سهم نظامی وسیاسی به آنها داده نشده است، حکمتیار به فرماندهان خویش درولایات بغلان پروان وکاپیسا خصوصا اندراب دستور میدهد که باید راه های اکمالاتی مسعود را قطع کنند ،
درآن دوران ،ساکنان پنجشیر بیشتر مواد خوراکی وعلوفه حیوانات خویش را ازطریق ولسوالی اندراب تأمین مینمودند ولسوالی اندراب تنها راه بود که پنجشیریها میتوانستند به شمال افغانستان رفت وآمد نمایند و مواد غذائی موسمی خویش را بعداز مسدود شدن راه کابل از آنطریق اکمال نمایند.
اماچنانچه که گفته شد، حکمتیار از قوت گرفتن رقیب دیرینه اش که درپشاور نیز ازوی خاطرات خوش در ایام حکومت داود نداشت بفرماندهان خویش درولایات هم مرز باپنجشیر دستور میدهد که از آوردن هرنوع فشار لازم بالای قوتهای مسعود دریغ نورزند. دستورحکمتیار بالای فرماندهانش چنان بود که اگر حزب اسلامی می بیند که بین قوتهای مسعود وروسها درگیری رخ میدهد یا بیطرفی اختیار کنند یا علیه قوای مسعود بجنگند تا مسعود در دروجبهه نیست ونابود شود وبعد منطقه به تصرف عناصر حزب اسلامی یا شورویها بیفتد.
برای حکتسیار در آن دوران هیچ تفاوت نداشت که پنجشیر بدست روسها می افتاد یا بدست مجاهدین تحت فرمان مسعود باقی میماند زیرا هردو از دشمنان حزب اسلامی بشمار میرفتند.
استدلال اعضای حزب اسلامی مبنی براینکه اطلاق کلمه مجاهد ومجاهدین جز بالای حزب اسلامی به دیگر تنظیم ها جواز ندار به این منطق استوار بود که:
ازاینکه حکمتیار وحزب اسلامی که وارث حرکت جوانان مسلمان در دانشگاه کابل میباشند از اولین مهاجران در پاکستان وعلمبرداران جهاد علیه نظام داود بحساب می آیند تنظیم های دیگر همه شاخه های انشعابی از بدنه این حزب است که بنا به منافع سمتی وقومی وزبانی از حزب اسلامی جدا شده اند بهمان ترتیب که درعصر حضرت پیامبر اسلام منافقین ، اقدام به تأسیس مسجد جداگانه نمودند که در قرآن بنام مسجد ضرار یاد شد و برپیغمبر امرشد که وارد آن مسجد نشود، وسرانجام ،منافقان عصر پیغمبر رسوا شدند بناء احزاب وسازمان های منشعب شده ازبدنه حزب اسلامی همان حیثییت را نزد ما دارند واین ها همان منافقان عصر پیغمبر اند که بخاطر ایجاد رخنه در صف واحد مجاهدین ازطرف کشورهای غربی گماشته شده اند، بناء یک عضوحزب اسلامی مکلفیت شرعی اش این بود که هم در مقابل کفار اشغالگر بجنگد وهم در مقابل منافقین که همانا تنظیمهای دیگر مجاهدین بود که در آنجمله جمعیت اسلامی ومسعود در رآس آنها قرار داشت.
خوب بیاد دارم که در آخرین حملات روسها قبل ازامضای آتش بس، پنجشیر دریک قحطی کامل بسر میبرد، کندوهای آذوقه مردم تهی شده بود زمین های زراعتی نیز در اثر جنگ های ممتد ازبهره برداری افتیده بود همه مردم بطرف مسعود به چشم یک ولی خدا می نگریستند که شاید این ولی خدا معجزه بکند تا هم مردم آرام شود وهم منطقه بدست روسها نیفتد.
مسعود کاملا خودرا بیچاره احساس میکرد، تمام راه های مواصلاتی واکمالاتی به روی پنجشیر بسته بود، راه اندراب که بوسیله ء افرادجمعه اندرابی مربوط حزب اسلامی کنترول میشد چندین بار به مالداران ومواشی داران پنجشیری دست برد زد وتعدادی را هم بزندان افگند تا بار دیگر آرزوی آمذن اندراب را نکنند.
مناطق نجراب وتگاب نیز بدست حزب اسلامی بود پروان وکاپیسا هم چنان که قبلا ذکر شد بدست فرماندهان حزب اسلامی قرار داشت. راه کوه صافی وده سبز ولایت کابل که بدست افراد مولوی محمد نبی محمدی بود تااندازه باافراد مسعود کمک میکردند اما نچندان زیرا آنها خود آماج حملات پیهم قوای شوروی قرار داشتند.
درچینن یک وضعیت روسها بوساطت تعداد پرچمی های پنجشیری خواستند با مسعود ارتباط برقرار کنند در رأ س هیئت مذکور فرد بود بنام ولسوال داود که خود از اقارب نزدیک مسعود بود وازطرف رژیم کابل بحیث ولسوال پنجشیر مقررشده بود وی خواست بامسعود دیدار نماید در اولین دیدارش وی خودرا حامل پیام حسن نیت لشکر چهل مستقر درجبل السراج معرفی کرد
مسعود از وی پرسید که چه عوامل روسها را وادار ساخته است که این پیام را بمن بفرستند؟
داود خان درجواب گفت که روسها ازنحوه برخورد قوت های شما در برابر عساکر اسیر جنگی که مثل سایرگروپهای مجاهدین مثله نشده ودر آتش افگنده نشده اند خیلی به نیکوئی یاد میکنند.
دیگر اینکه آنها خودت را از جملهء باندها تبهکاری که دربین روسها شایع است که مجاهدین دربرابر تخریب وکشتن قوتهای روسی از امریکا دالر میگیرند حساب نمیکنند آنها بخودت یک احترام خاص قایل استند ومیخواهند با خودت به یک راه حل منطقی برسند.
مسعود بعداز شور ومشوره های زیاد باتعداد از ملاها وموسفیدان وفرماندهان نظامی خویش در پنجشیر مشکلات خویش را درمیان گذاشت، وبعداز کسب موافقه آنها وی تصمیم خودرا با مذاکره باروسها گرفت.
پیامدهای امضای آتش بس باروسها
باامضای متارکه فعالیتهای جنگی موقت در ساحات پنجشیر، مسعود با پیامدهای مثبت ومنفی آن رو برو گردید. یک پیامد مثبت آن برای مسعود این بود که سران رژیم کابل در رأس آن وزیر دفاع وقت موسوم به جنرال قادر سخت خویشتن را حقیر وذلیل احساس کردند بخاطریکه آنها ادعا دار یک رژیم مستقل وغیروابسته به شوروی بودند ، ونیروهای مسعود را جزیک گروه شورشی اشرار چیز دیگری نمیدانستند، اما با آغاز مذاکرات باروسها مسععود به کارمل وجنرالهای افغانی اش این پیام را داد که شما صاحب صلاحیت و تصمیم نیستید، ومن باشما هیچ کاری ندارم زیرا شما مزدوران بی صلاحیت استید بعباره واضحتر میتوان گفت که اولین مذاکرات رو در روی مسعود باجنرالهای شوروی ، شورویها پذیرفتند که آنها با مقاومتگران مشروع مواجه اند نه اشرار بی فرهنگ ،همچنان میتوان گفت که روسها قادر نشدند که مسعودرا کاملا بطرف خودبکشانند درین زمینه روسها هیچ توفیق نیافتند زیرا آرزوی روسها بیشتر از بدنامسازی مسعود بود آنها آرزو داشتند که مسعودرا کاملا از هرحیث چه نظامی وسیاسی خنثی سازند برعکس مسعود توانست که روسهارا درحالت بیم وامید نگاه دارد وقوتهای خودرا به شمال کشور خصوصا مناطق فرخار و ورسج واندراب گسترش داده ونقاط پایگاهی متحرک ایجاد کند که وی درین کار موفق شد.
مسعود توانست سه پایگاه قوی درخارج از پنجشیر منجمله فرخار ورسج ، خوست وفرنگ ونهرین، اندراب ایجاد کند وقوتهای حزب اسلامی را برهبری جمعه اندرابی وادار ساخت تا بدولت ببرک کارمل بپیوندد.
پیامد منفی
یگانه پیامد منفی آن بی اعتماد شدن رهبران مستفر درپشاور بشمول برهان الدین ربانی بود که دراثر تبلیغات شدید حزب اسلامی که گویا مسعود خود مستفلانه تصمیم میگیرد وامکان دارد که فردا وی بعنوان ستون پنجم روسها دربین مجاهدین فعالیت کند سخت مسعود را دربین مجاهدین سایر تنظیم ها منزوی ساخته وضربات مهلک برافراد وی وارد کرد.
این خود یک پیروزی برای روسها نیزتلقی میشد که آنها توانستند بین صفوف مجاهدین درز ونفاق وبی اعتمادی را بوجود آورند.
نفرت ازحکمتیار وحزب وی
زمانی بنده از مسعود درمورد اینکه چرا خواست پنجشیررا خالی ازحزب اسلامی وسایرتنظیمها نماید وی گفت:
"درزمان حفیظ الله امین من توسط افراد تحریک شده عناصر خلقی درقریه جنگللک زخم برداشتم، فرد مذکور تصمیم کشتن مرا داشت اما مرمی به قسمت های سرینم اصابت کرد فردای آنروز قوتهای خلقی با توپ وتانگ وارد دره پنجشیر می شدند خلقی ها که عمدتا از نزدیکان و وابستگان خودم بودند دربین مردم تبلیغ کرده بودند که اگر آنها مسعود را تسلیم حکومت کنند دیگر درپنجشیر جنگ ازبین رفته ومورد تقدیر حکومت قرار میگیرند. همان بود که این نزدیکان و وابستگان هنگامیکه من دربستر مریضی قرار داشتم بخانهء ما حمله درقریه خودما حمله کردند وخواهان تسلیم شدن من شدند.
من به آنها گفتم که چه میشود که خودتان بدست خود مرا بکشید تااینکه زنده مرا به حکومت خلقی تسلیم میکنید بالاخره در اثر همین جار جنجالها شب هنگام باهمه اعضای فامیل توسط فردی بنام خزانه دار مظفر ازقریه آستانه، خانهء خودرا ترک دادیم واز آنجا به منطقه پریان که آخرین نقطه مرزی بین پنجشیر وبدخشان است آواره شدم، آنجا مورد استقبال گرم مردم واهالی پریان قرار گرفتم .
درهمان وقت بود که برایم اطلاع رسید یک کاروان سلاح ومهمات نظامی وافراد مجاهدین حزب اسلامی برهبری اسدالله بنوال به صوب اندراب درحرکت است آنها توقف کوتاهی در پریان داشتند من بااستفاده ازفرصت چند نفر موسفید را بنامها وکیل قیوم وتعداد دیگر نزد آنها فرستادم واز آنها التماس نمودم که این دومین بار است که من در پنجشیر شکست میخورم هم درزمان داود ازشما خواهش میکنم که هیمین کاروان نظامی خودرا به اندراب نبرده همه را درهمین پنجشیر مصرف کنید وی بالای قوتهای دولتی حمله کنید من تعهد میسپارم در صورت که شفا یابم بحیث یک عسکر درخدمت شما قرار خواهم داشت.
اما آنها این پیشنهاد مرا قبول نکردند وبجوابم گفتند که حکمتیارصاحب بما دستور داده تا ولسوالی اندراب را از شر خلقی ها پاکسازی کنیم نه جای دیگررا.
مسعود گغت من از این پیشامد آنها سخت مایوس گردیدم وتوکل خورا بخدا نموده بعداز چندروز زخم بدنم دوباره شفا یافت ازهمان وقت تصمیم گرفتم که باید نوع حملات علیه قوای دولتی را باید ازشکل ایله جاری به شکل منظم آن تغیردهم. درهمان پریان بود که به آموزش نظامی تعدادی از جوانان پرداختم وبار دیگر به ولسوالی حمله کردیم که لله الحمد ایبار بیشتر ازگذشته ومنظم تر ازگذشته توانستیم دربین مردم نفوذ کنیم ومحبوبیت ما دردلهای مردم جا گیرد.
اما زمانی متوجه شدم که در قریه پیشغور عناصر حزب اسلامی آهسته آهسته فعال شده اند عکس این خبیث(حکمتیار) در دیوار را گرفته است که این دیدن عکس ها و مناظره چنین صحنه های مضحک با شناختیکه من از حکمتیار داشتم وآن خاطره تلخیکه از اسدالله بنوال دیده بودم سرانجام موسفیدان پنجشیر را جمع نمودم وهمه درجریان قرار دادم که اگر پنجشیر را میان تنظیم تقسیم کنیم آیندهء خیلی خونباری را درپیش رو خواهیم داشت بناء شما تصمیم بگیرید که کدام حزب مجاهدین را میخواهید که این جا باشد اگر به موجودیت دیگر تنظیم ها راضی استید من مزاحم شما نشده پنجشیررا برای همیشه ترک میگویم شما میدانید وآن تنظیم انتخائی تان.
مردم همه یکصدا فریاد نمودند که ما تنظیم وتنظیم بازی را نمی شناسیم خودت تاکنون ثابت کرده ای که درکنار مردم باقی میمانی و وفادار بع تعهد خود استی ما دیگر هیچ تنظیم را در پنجشیر نمیخواهیم. همان بود که بنده دستور اخراج وبسته نمودن دفاتر حزب اسلامی را در سرتاسر پنجشیر صادر کردم وکمتر با مقاومت مسلحانه روبروشدم."

نقاط ضعف!
باآنچه تااکنون گفته آمدیم مسعود ترکیب ازخوبیها وبدیها بحساب می آمد، حالا اگر دوستان شان برمن خورده نگیرند به نقاط منفی وی نیز باید توجه کنیم.
یکی ازبارزترین خصوسیت های منفی مسعود تاب نیاوردن وی درمقابل پیروزیهای کوتاه مدت بود، وی بابدست آوردن پیروزیهای خیلی اندک سرازپا نمی شناخت زود خودرا می باخت خیلی عاجل خودرا درجملهء فاتحین تاریخ بحساب می آورد هرچند چنین چیزی را خودش بزبان نمی آورد اما حرکات طفلانه وخیلی مضحک وی نمایانگر این بود که وی چنین هوای به سر دارد، از تحقیر وتوهین دوستان خود در ملاء عام نیز خود داری نمیکرد وی وقتی پی میبرد که شخص از نهایت حیا وشرم واخلاص نسبت بوی سکوت اختیار میکند با استعمال کلمات زننده خیلی تحقیر آمیز وی را درمیان دوستان ودشمنانش به یک پیسخ میساخت.
چاپلوسان ومداحان که دراطرافش به نشخوار نمودن همان کلمات بالای فرد مذکور ادامه میدادند، تا آن فرد خودرا همیشه ذلیل وخوار احساس مینمود.
هیچ طرح واضح وروشن سیاسی که میتوانست افغانستان را بعداز خروج قوای شوروی به ساحل نجات بکشاند نزدش وجود نداشت.
مطالعه تاریخی وی درباره أ افغانستان وعملکرد حکام آن خیلی محدود وضعیف بود گاه گاهی بالای یک تعداد افراد چنان اعتماد میکرد که دیگر هیچ نقطه منفی را در باره آنها نمی پذیرفت.
کسانیکه ازاعتماد وی سوء استفاده نمودند وخودرا به رده های نسبتتا بالای قدرت رساندند دیگر مسعود قدرت خورد ساختن دوبارهء آنها را نداشت.
نمونه بارز آن، مرحوم داکتر عبدالرحمن بود که وی دربین مجاهدین پنجشیر متهم به بی نمازی وخوردن روزه وغیره بود، اما مسعود هیچگاه ادعای کس را در مورد وی نمی پذیرفت و تا وقتیکه داکتر عبدالرحمن ، خودش وی را ترک نگفت وی از اعتماد زیاد مسعود برخورداربود.
بالاخره افراد مسعود دراثر کینه های که از داکتر عبدالرحمن به دل داشتند وی را در روز روشن درحضور صدها نفر عازمین بیت الله الحرام باضربات چاقو ازپا در آوردند که آن حادثه ،خود فصل جدید از دشمنی وبی اعتمادی بین حامد کرزی وافراد مسعود درحکومت بعداز طالبان را بازکرد که تا اکنون ادامه دارد.
عدم استقرار فکری
خوب بیاد دارم که دراولین جلسهء افتتاحییه شورای نظار در ولسوالی اشکمش ولایت تخار وی بدترین کلمات را نثار پادشاه سابق محمدظاهر وتنظیمهای به اصطلاح میانه رو، وشخص صبغت الله مجددی نمود، اما روزی رسید که ساعتهای متوالی ازطریق تیلفون ستلایت از اعلیحضرت تبعیدی در روم احوال گیری نموده وازخاطرات سیاسی وی استفادهء لازمی می برد.
این خود میرساند که مسعود، حتی بعداز شکست رژیم داکترنجیب نیز به بلوغ سیاسی نرسید، زمانی طالبان را کمک کرد تاعلیه حزب اسلامی بجنگد وزمانی دیگر در آخرین نفس های حکمتیار ازوی خواست که مقام صدارت را بعهد بگیرد هرچند وی گناه چنین اقدام را برگردن برهان الدین ربانی انداخت اما به هیچ صورت نمیتوان وی رانیز تبرئه کرد. روز ورود این صدراعظم به کابل نیز برای بنده خیلی سوال برانگیز است.
درین روز صدها راکت به هوتل انترکانتینتال ومناطق حومه آن اصابت کرد که درآن صدها فرد غیر نظامی کشته شدند اما طالبان مسوولیت آن حملات راکتی را بعهده نگرفتند پس معلوم نبود آن راکت ها از کدام قسمت کابل فیرشد درحالیکه طالبان تا آن هنگام در مسافت نبودند که راکت های شان هوتل انترکانتیننتال را هدف قرار میداد، معلوم بود که بعداز موافقت حکمتیار به آمدن کابل مسعود برقوایش دستور میدهد که ساحه را زیر آتش بگیرند تا هم طالبان بدنام شود وهم حکمتیار رسوا گردد.
چنانچه که گفته شدنزد من مسعود ترکیب بود، از عناصر متضاد خیانت وخدمت که باید هرکدام آنرا درجایش زیرمحاسبه دقیق قرارهیم.
واژه های کلیدی
دو قرن جنایت در افغانستان: جنایات نسل کشی، قتل عام، برده داری، جنگ های داخلی، جنایات جنگی و جنایات حاد علیه بشریت
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدهرکسی که هستی بسیار با رندی سخن گفتی. برخی از مسایل را تایید کردی اما در پهلوی پذیرفتن هر حرف مثبت یک دروغ نیز بار کرده ای.
نخست این که مسعود با خود حکمتیار قابل مقایسه نیست، با سرگروپ های حزب اسلامی چگونه میشود قابل مقایسه باشد؟
شما تلاش نکنید مسعود را با افراد حزب اسلامی مقایسه کنید. با وجودی که مسایلی زیاد قابل انگشت گذاشتن درین نوشته وجود دارد اما درحال حاظر به دو نکته اشاره میشود:
1- پروان و کاپیسا و حتی کوهدامن هیچگاهی به طور کلی در اختیار حزب اسلامی نبوده. پاچای رباط و نیازی یا کریم و شاهد قوماندانان خرده پایی بودند که هیچیک با مسعود قابل مقایسه نیستند. از شکردره تا کوتل سالنگ در پهلوی هر قوماندان حزب اسلامی یک قوماندان جمعیت هم وجود داشت. داکترخان آقا و انور خان، مستری سید بابا، منان کلکان، صوفی رسول، قاری محب، فقیر دیرگل، عبدالواهاب، ضابط نورآغا، شاهین خان شهید، دیوانه بسو، حاجی عنایت، جان احمد، قسیم جنگلباغ، فضل الدین... این ها همه قوماندان های جمعیت در منطقه بودند که از شکردره تا کوتل سالنگ افتیده بودند. پس این ادعا که پروان وکاپیسا در دست حزب اسلامی بود، یک ادعای به کلی دروغ و بی پایه است.
قابل یاد آوریست که در بگرام جبههء ابوبکر صدیق به آمریت عنایت الحق شفق از جمعیت قرار داشت که دارای تشکیلات منظمتری نسبت به قوماندان های حزب در منطقه بود.
شفق پیش از شهادت خودش سه قوماندان نظامی اش را در جنگ با روس ازدست داده بود. کاکا شهباز، خان آقای حقدوست و "خلیل". عبدالحکیم کمندر درزمان شهادت شفق قوماندان نظامی بود. پس از شفق پسرکاکایش گل آقای شفق آمر جبهه شد. اما درایت و کارآیی شفق شهید را نداشت. با آنهم جبهه را تا پیروزی مجاهدین نگاه کرد و خودش در جنگ دولت مجاهدین با حزب اسلامی در تگاب کشته شد.
قوماندان عببدالله نیازی یکی از عناصر شریر و خونریز حزب اسلامی بود که صد ها ن نفر را در مناطق بگرام و کوهستان با همان شیوهء خلقی ها کشتار کرد. همان گونه که با یک اتهام و گمان خلقی ها مردم را دستگیر و به کشتارگاه میفرستادند، عبیدالله نیازی نیز صد ها نفر را تنها با سوء ظن همکاری با دولت ویا شعله یی و غیره قتل کرد.
قصهء جالبی در منطقه وجود دارد به ارتباط نیازی. نیازی هرکسی را که خود میخواست نام میگذاشت و میکشت. اما این کشتار تنها شامل تاجک های منطقه میشد. درمورد پشتون های منطقه نیازی یا اقدام نمیکرد یا بسیار محتاط میبود. میگویند یکی از پشتون های منطقهء "سیم ها" به نام حاجی غفار پسری داشت که گفته میشد در سازمان آزادیبخش مربوط مجید کلکانی "ساما" است. چنان میشود که یکی از حزبی های دیگر منطقه معروف به ملاظاهر میخواهد این سامایی را "ترور" کند. ملاظاهر لشکر کشی میکندو خانهء شخص مذکور را محاصره میکند. پسر آن شخص در کدام زیرزمینی بود. آنها میدانستند که آن پسر مسلح است. ازینرو در قید قسم و قرآن و امان دادن ملا ظاهر او را از زیرزمینی برون میکشد. اما بدون این که به قسم و قولش ارزشی بدهد، آن جوان را میکشد.
وقتی روز دیگر نیازی از مساله خبر میشود، ملاظاهر را تهدید به کشتن مینماید. ملاظاهر استدلال میکند که ده ها "کافر" از منطقه را که پشتون نبودند، نیازی کشت هیچ گپی نبود، یک کافر را که من کشتم، باید تهدید شوم. همان بود که ملاظاهر از منطقه میگریزد، به پشاور میرود و تا آخر در پشاور میماند. وقتی مجاهدین پیروز شدند، ملاظاهر هم از پاکستان به وطن برگشت. اما به سزای اعمالش به گونه یی رسید که همراه با پسرش دیوار باغ بلند میکرد که مورد حمله قرار گرفت و یکجا با پسرش کشته شد.
پسان ها نیازی هم در یک جنگ تنظیمی علیه جمعیت کشته شد.
2- این ادعا که با پیروزی های کوچک مسعود خود را میباخت، هیچ مثالی ندارد. تنها یک حرف است. مثلاً درکجا و چگونه مسعود و درکدام پیروزی خود را باخته است و این خود باختگی به چه صورتی جلوه کرده است؟
وطندار گلی که این مضمون رندانه نوشتی! تصور نکن که عرصه خالیست و هرچه دلت بخواهد در مورد مسایل منطقه و رویداد های جهاد میتوانی بگویی و تحلیل هایت را روی دروغ استوار ساخته ذهنیت سازی کنی.
در مورد همین دو فقره دروغ بافی و اتهام زنی بی اساس که گفتم کافیست.... در خانه اگر کس است....ورنه در سراپای این نوشته دروغ های زیادیست که میشود روی آن انگشت گذاشت.
به سلامت.
شما در این نبشته در شمارش منفی های مسعود در اولین بخش آنکه توهین افراد همراه وی است، یک مثال نیاوردید این ضعف مقالهء شماست.
کرکتر و نبوغ نظامی مسعود در جنگهای وی در افغانستان خلاصهء نمیشود و فکر و نبوغ نظامی او را محققین بیگانه هم تأیید میکند.
شناخت مسعود از آی إس آی که در اولین روزهای جهاد در پشاور بدست آورده بود، بعد از پیروزی مجاهدین و عملکرد آی إس آی نشان میدهد که مسعود در شناخت خود از جریان ها کم اشتباه می کرد.
ولی فرق است میان خطا و خیانت. شما باید نقاط ضعف مسعود را به حساب شرائط خاص افغانستان و محدود بودن ذهن بشری آن هم در محیط افغانستان رشد یافته می گرفتید، نه به حساب خیانت ها و نام آن را بگذارید «او مجموعه ای از خوبی و خیانب ها بود»
بهر صورت مقالهء شما هم کمبو دی های زیادی دارد که باید در پهلوی هم قراردادن خوبی ها و بدی یک مقایسه میکردید و در نهایت پلهء وزنین را شخصیت او می شمردید. اگر چند از روح مقالهء معلوم میشود که مسعود پلهء های وزنینش بیشتر از سبکش است. بهر صورت انسان بسیار معاند و یک جانبه قضاوت کننده نبوده اید.
اگر سائر هموطنان ما به اندازه شما هم فکر میکردند خالی از خیر نبود.
هر باری که میخواستید چهره یک جنایتکار جنگی را به صورت واضح و درست ترسیم کنید قتل عام مردم افشار را به دستور جنایتکار ملی مسعود به خاطر بیاورید که در روزهای 21 و 22 دلو چه محشر آفریدند و بعداً بگویید که آیا او لکه ننگ بر جبین هر که از او دفاع میکند نیست ؟
ta chi waqt jinayat bozrgi jinayat kari afghan ra pihaan kard zira ba hama gaan malom ast ka ien yak shakhsi watan frosh wa bad naam konendahi tarikh afghanistan azizimaan boda wakhowahad bod zira tamami darba dari haay afghanista az dasti hamin shakhsy nabakari watan mibashado bas dar baarahi chonin jenayat kari bashari harchi ka benawisem hanoz ham kam ast
sohail khon aasham
آنلاین : jenayat kari taarikh
آیا درست است که که مسعود اصالتا" تاجیکستانی بوده است وپدر ش از تاجیکستان به هرات مهاجرت نموده است؟ لطفا" معلومات بدهید.
وقتی حرف از مسعود نامرد، بغیرت میشود افشار بیادم میاید.
امروز وقتی وارد انترنت شدم نام احمد شاه مسعود به چشمم خورد و ابن نام افشار در من جان داد. کاش میتوانستم همچون حیوانات خوشبخت و بیزمان در بهشتِ فراموشی زندگی کنم، اما نمیشود، برگی از ورقهای سرخ و فاجعهبار تاریخ جدا میشود و در پیش پایم میافتد با خود میگویم: «آه! من انسانم و به یاد میآورم» كه يكي از بازماندگانِ فاجعههايم. مدتها پيش یادداشتی کوتاهی تحت عنوان «نسلکشی و منظره» در «ساعت ۱۳» نوشتم و گفتم منظرهها اخلاقيتر از ما عمل ميكنند و معمولا فاجعههای انسانی را به خاطر دارند. امروز وقتی زخم افشار در روانم آشوب و توفان بر پاي ميدارد، در انترنت به دنبال منظرهای از افشار میگردم، تا گمشدگانِ و فراموششدگان تاريخ را در آن جستجو نمايم. به تصاویری از افشار بر میخورم؛ تصاویری سخت دلخراش که حکایت از آن دارد پس از سالها تجربهاي فاجعه ما هنوز در ظلمتِ شبهاي نسیان فرهنگی اسيريم. رهبران ما به دلیل اینکه رهبرند افشار را از یاد بردهاند و روشنفکران ما به دلیل روشنفکر بودن شان و ما که نه رهبریم و نه روشنفکر به خاطر غرق شدن در ابتذال روزمره گی افشار را از یاد بردهایم. اما افشار كه نميتوانم هنگام نوشتن آن بلند و كشيده جيغ نكشم «افـشـــــــــــار!»، هنوز خودش را به خاطر دارد. افشار هیچگاه خودش را فراموش نمی کند. کاش «فیض محمدکاتب» میبود تا خودش را به میخ کلمات به صلیب می کشید و افشا را روایت میکرد، اما او نیست. وقتی او نیست، این تنها خود افشار است که باید خاطرهاش جاودان نگه دارد، و قربانیانی را که در آن جان دادند. افشار همه ادعاهاي فريبآلود را تکذیب میکند. درست آن مدرسه علمیه شیخ آصف که چون کاخ فرعون در برابر ويرانههاي افشار سر به آسمان میساید تا حرص و ولع عالمان دینیِ بیدین و بیهدف و بيفرهنگ و بيخردِ ما را برانگیزد، توسط افشار تکذیب میگردد. افشار خوب به خاطر دارد که این مدرسه به قیمتِ ویرانی او ساخته شده است و اين شهر با فتواي او ويران شد. کاش میتوانستم برای افشار شعر بگویم، کاش میتوانستم زبان این ویرانهها را ترجمه کنم، کاش من هم یکی از قربانیان بودم که در آغوش مهربان افشار جان دادند، کاش میتوانستم افشار شوم، ویرانهای که خود را به خاطر دارد و فاجعهها را، اما افشار را به ما نيازي نیست، افشار حقیقت کامل و کمال حقیقت است، افشار خود را به خاطر دارد. افشار هیچگاه خودش را فرامو ش نخواهد کرد. بهتر است من سخن نگویم. اگر تو ای دوست، ای مخاطب ریاکار، گذرت به افشار افتاد و یا این تصویر را میبینی به ویرانهها نگاه کن، به دیوارهایی که سنگِ گور قربانیان گمنام هستند، آری فقط یک لحظه تامل کن و به این تصویر نگاهي بيانداز که بر افشار چه گذشته است و چگونه يك شهر مرگ و يك افشار قرباني تاريخ افغانستان را به سخره ميگيرد و من و تو را كه رياكارانه سكوت كردهايم. «أَفَلا تُبصِرون!»
«2»
میخواهم افشار را روایت کنم، اما اشتباه ميکنم، «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ». چشم ما کور تر آز آن است که افشار را روایت کنیم و تخیل ما حقیر تر از آن است که افشار در آن بگنجد، ما به مرض «آلزایمرفرهنگی» گرفتاریم كه قادر نيستيم گذشته را به ياد آوريم. یک «فیض محمد کاتب» شجاعت و بصيرت و از خود گذشتگی لازم است تا افشار را، این زخم تاریخ را روایت کنیم. دلم نمیشود از افشار بگويم و از فیض محمد کاتب که فاجعهای مجسم و تجسم فاجعهها است سخن نگویم. همانگونه كه افشار زخم دوران «جهاد» است، كاتب بخشي از زخم جنگهاي خونبار زمان عبدالرحمن بود و همانگونه كه افشار هنوز خود را به خاطر دارد، كاتب نميتوانست اين «زخمهويتي» را فراموش كند. كاتب كلام شد، خاطره شد و سالها پيش افشار شد. روايت او یک دغدغهاي شخصی و پشت میزی نيست، گفت و گويي است ميان او و بيشمار قربانيان. صداي او صداي جانخراش يك خاطرهنويس زخمخوردهاي است كه خاطرهي «اشرار هزاره»اي را روايت ميكند كه «به امر حضرتِ والا از ضربِ گلولة تفنگ كشته شدند»؛ او مينويسد و مينالد تا شايد كساني را كه «دختران و خواهران» وي را «در بغل آرزو كشيده و از بوسه و كنارش شكفته خاطرگرديده» در دادگاه تاريخ محاكمه نمايد. کاتب واقعهنگار فاجعهها و نسل کشیها است. او مثل امروزیها روشنفکر عاری از هر عیب و نقص نیست، او به قول خودش «قلیل الاستطاعه و کثیرالخطا» است. درست به دلیل کثیرالخطاء بودنش است که در لحظهای خطر درخشان شده و خودش را در فاجعهها نیست می کند تا لوحِ گور قربانیان گمنام باشد. کاتب از آن دسته کسانی است که با خون مینویسد، خون بیش آنکه به شکل کلمه روی کاغذ حک شود، لغزنده است، در رگهای کاغذ جاری میشود و در خیابان تاریخ جریان میباید. خون چشمهای جوشان حقیقت و «خِرَدِ سُرخ» است كه ما را به اسرار عالمِ اشراق و ملكوت و به عمق سرشت و سرنوشتِ تلخ بشر آگاه ميسازد. کاتب خون دلش را نوشت که خون قربانیان بود؛ در اوراق كتابهايش خون قربانيان موج ميزند، خون ياغيان محكوم و غارتشدگاني كه با وضوء خون حقيقت را به عبادت نشستند. او بيش از دههزار صفحه خون و فاجعه نوشت. اين همه خون دل خوردن، قساوت ميخواهد.
«3»
خون میجوشد، خون جاری میشود، فرقی نمیکند در قلب و زبان و قلم کاتب باشد، یا در ویرانههای افشار. خون، حقيقتِ حقیقت است، خون جوهر هر حقیقتی است. اما ما با افشار اين حقيقتِ حقيقت فاصلهاي بسيار داریم. ما آن قدر شجاع نیستیم که همچون کاتب در لحظههای خطر درخشان شویم و با خون بنویسم، تنها کسی میتواند از افشار بگوید که با «افشار یکی شده» است: قربانیان را میگویم. آنهایی را که در آغوش مهربان افشار نیست شدند، خون شدند، حقیقت شدند و حتی حقیقیتر از حقیقت اكنون به زبان ويرانهها سخن ميگويند. اگر میخواهی زبان افشار را بفهمی به این منظره نگاه کن. تاریخ در آن تکرار میشود. دشمنان انسان تماشاکنان و شکار افگنان به دنبال قرباني میگردد. به تو میگویم اي انسان، ای دوست، اي همخون، اي خواهر، اي برادر! لختی درنگ کن و به اين ويرانهها بيانديش! از این ویرانهها صدای قربانیان به گوش میرسد و این منظره همان «صحرای قیامت است» که كتابهاي آسماني چون عهد عتیق و عهد جدید و قرآن از آن سخن گفتهاند. از میان این ویرانهها جیغ و فریاد «روزِ جزا» به گوش میرسد. بر روی این دیوارها قربانیان با خون نوشته اند:«انسانیت مرده است و تا ابد مرده خواهد ماند». آی مردم! «آی انسانها که در ساحل نشسته شاد و خندانید» اینجا افشار است و در این خانهها کسانی میزیستند که مثل ما انسان بودند و جان و حیثیتِ شان را دوست میداشتند. این قبرستانِ و این مكان كه افق تا افق خرابه صف كشيده، گورستانِ فراموش شدگان تاریخ است، خراب آبادي كه اخلاق و انسانيت در آن بر باد رفت. این صداها برای ما و شما که در بهشتِ فراموشی حیوانی به سر ميبريم گنگ و مبهم و نا آشنا است. دور شوید از چشمانِ افشار! چشمانِ گناهکار شما ارزش دیدن این ویرانههای مقدس را که ذره ذره آن نشانهای عالم ملکوت است، ندارند و گوشهای بیاشتهای تان نمیتواند صدای برترین حقیقت را که از میان این ویرانهها به گوش میرسند، بشنوند. بگذارید، افشار در سكوتِ خويش خاطرهای قربانیانش را نگه دارد. بگذارید افشار سکوتِ مطلق و همچنان صحراي قيامت تاريخ ما باشد. بگذاريد افشار سرشتِ سرنوشتِ تلخ مرا روايت كند كه با جيل و تيغ و برچه و دار رقم خورده است. بگذارید افشار فطرتِ پاکِ انسان را تکذیب نموده و به دنائتِ فطري و گناهکاری ذاتی او شهادت دهد. بگذاريد افشار هميشه خونين مصلوب بر تاريخ و سرگذشتِ اين ديار لبخند زند. بگذاريد افشار براي هميشه افشار باقي بماند. «خدایا! تو چگونه اين سکوتِ مطلق افشا را تحمل میکنی و در عين حال خودت را «قادر»، «عالم» و «عادل» مطلق میدانی؟» مگر میشود از ویرانه افشار آگاه بود و توانایی گرفتن انتقام افشار را داشت، اما در خلسه سکوتِ آسمانی به خاموشي فرو رفت و عدالت را اجرا نکرد؟ مگر ميشود يك شهر قرباني و جنايت صورت گيرد اما آتشِ عذابت قاتلان را در كام خود نبلعد؟ در این صورت آیا تو با قاتلان همدست نخواهی بود؟ خدایا! به عظمتِ و جلال الهی و شکوه خداییات سوگند به ما قربانیان پاسخ ده که مردم بیگناه افشار «به کدامین گناه کشته شدند! به كدامين گناه؟» این مسعود که امروز قهرمان ملی نامیده میشود در حقیقت رشخند زدن مسعود است. تنها چیزی میشود مسعود را گفت یک جنگسالار و به معرفت ملی
آنلاین : دشمنان و دوستان مسعود هردو به یک سویه راه اغراق را می پیمایند
دوستان سلام ! بالای شخصیت مسعود و کارنامه هایش چه در عرصه نظامی و جه هم در عرصه سیاسی تاریخ قضاوت بیطرفانه خواهد داشت . یگانه اشتباه و یا هم خطای سیاسی نظامی مسعود که قابل بخشش نیست ، اعلان انحلال قوای مسلح اوغانستان است . اگر مسعود تشکیلات منظم قوای مسلح را که متشکل از ورزیده ترین و آبدیده ترین سر بازان و افسران بود نگهداری میکرد نه حکمتیاری و نه هم طالبی میتوانست مردم بیچاره اوعانستان را راکت باران و دره کاری نماید .
بردار محترم شما آقا شهید مسعود را یک جانبه ارزیابی کردید و در بسیاری مسئایل هم دروغگویی زیاد کردید و به مفکوره من این هم بعید نیست که آقا مسعود اشتباهات نداشته! اما رویهمرفته مسعود یک قهرمان، یک خدمتگذار، آزادی آور، و یکی از عیاران عصر ما بود و است. ما همیشه عادت کردیم که از خود کش بیگانه پرست باشیم! امریکایی ها می یایند اینجا اردو ملی و پولیس ملی ما را آموزش میدهند و در حین حال در دانشگاه های نظامی امریکا برای تدریس محصلین از روش های جنگی مسعود استفاده مینمایند ما ملت بد بختی هستیم که همه دنیا به قهرمان بودن مسعود باور و اعتقاد دارند اما بعضی از اشخاص مزدور،خود فروخته ، کینه طلب از روی عداوت وی را بدنام ساخته و برای شان قبول واقعیتی که همانا قهرمان بودن مسعود است متاسفانه دشوار بوده و هر روز که میگذرد مانند میکروب خود را میخورند که هیچ کمی و کاستی در شخصیت تمام عیار مسعود رونما کرده نمیتواند. و تا جای که قضیه جنگ ها تنظیمی داخلی مطرح میشود ما باید بدانیم که کی ها جنگجو و جنگ طلب بودند و کی ها مدافع مردم و حقوق مردم بودند خوب این واضح است که اگر مسعود در کابل نمی جنگید پس چه الترناتیف دیگر موجود بود آیا حکومت و میدان را برای وحشیان صحرایی رها میکرد؟ مسعود همیشه از مردم افغانستان دفاع کرده و مانند مدافع جوانمرد و آزادیخواه در مقابل مزدوران داخلی و دشمنان خارجی ایستاده که هیچ فرد حتی دشمنان قسم خورده وی از آن انکار کرده نمیتوانند من طالب قندهاری را بیاد دارم که در خط اول مصروف جنگ با مقاومت بود و دو بار اسیر شده و دو باره رها شده بود از وی پرسیدم که مسعود چه نوع انسان است؟ میدانید چه گفت:اینکه دشمن است برایش ماشین جنگی خطاب میکنم اما اینکه افغان است و مردانه وار در برابر این قدر قوه میجنگد و هرگز اسیران را از بین نمیبرد و همه یعنی هزاره، پشتون ، تاجک و غیره و غیره را به یک چشم میبیند و در باخت خطوط اول هیچوقت خود را از دست نمیدهد من وی را در یک کلمه تشریح میکنم که "د زمری زوی دی" یعنی بچه شیر است.این است مردانگی مسعود بزرگ و قهرمان تمام عیار جغرافیای فعلی که افغانستان نام دارد. لطفآ وقتی تان را به تخریب شخصیت های ملی و بین المللی صرف نکنید چون هیچ تاثیر بر شخصیت های مبارک و قابل پرستش آنها نخواهد گذاشت. با احترام
نویسنده عزیزی که با ادبیات کودکانه این مقاله را چاپ زدی خودت میدانی که دروغگو هستی و بنا بالاتر از بی ادبی تو بی ادبی خود توست. از محاسن تکنالوژی و انترنیت دسترسی به مدارک و حقایق در وقت کم و از معایبش نویسندگی و نویسنده شدن هر خلف و نا خلف در وقت کم. تو مصداق همان مثال هستی که گویند انتقاد میکنم تا انتقادی کرده باشم.
مداحان مسعود هر قدر در تمجید و قهرمان سازی مسعود بگویند، جایی را نمی گیرد، زیرا قضاوت تاریخ بی رحمانه است و اگر امروز هیچ کس از ترس زور و تفنگ اینان در مقابل مسعود چیزی گفته نمی تواند، فردا به یقین مسعود و مسعودیان را به خاطر ارتکاب جنایات و مزدوری شان به آی اس آی، سی آی ای، کی گی بی، فرانسه، ایران، هند و غیره محاکمه خواهند کرد. مسعود از آوان جوانی در کنار رهبر و پیشوایش (ربانی) در بغل آی اس آی بزرگ شد و برای ویرانی افغانستان آموزش دید. و بعد که به قدرت رسید، کابلیان را با همکاری برادر جهادی (گلبدین) از دم تیغ گذراند و کابل را به شهر ارواح مبدل ساخت. زمانی که طالبان آمدند، به پیشواز شان شتافت و وقتی جواب رد شنید، به "مقاومت" رو آورد و به روسها، تاجیک ها، هندی ها، فرانسوی ها، ایرانی ها وغیره دم جنباند و تا روز مرگش در هماغوشی با دشمنان مردم قرار داشت. اگر قرار باشد، نقاط مثبت و منفی یک خاین و جنایتکار به معرفی گرفته شود، هیچ انسانی در روی کره زمین صددرصد خاین و جنایتکار نیست و حتماً جنبه های مثبتی هم داشته است. چنگیزخان، سکندر، هلاکو، تیمور لنگ، هتلر، پینوشه، فرانکو، سوهارتو، اسامه وغیره نیز ازین قاعده مستثنی نیستند و اگر جنایات شان را یادآوری می کنند، باید جنبه های مثبت زندگی شان را هم یادآوری کنند، اما نمی کنند. به خاطر اینکه جنایات و خیانت های شان آنقدر زیاد است که جنبه های مثبت را بی رنگ می سازد. مهم سراسر زندگی یک انسان است که چقدر آن را در خدمت گذرانده و چه اندازه اش خیانت بوده است. مسعود شاید در برابر "برادران جهادی" مانند گلبدین از ترحم کار می گرفت، اما مردم فقیر و تهیدستش را به رگبار می بست و بنابرین به قضاوت تاریخ، یک جنایتکار و خاین به مردم و میهنش است.
آنلاین : "شیر پنجشیر، روباه کابل، بز شادگل"
تابستان سال 1361 در کوته قفلی های دومنزله صدارت تحت تحقیق قرار داشتم که آوردن آوردن پنجشیری ها شروع شد.تمام اطاق ها پر شد و اطاق های که ما دران محبوس بودم گنجایش 2 الی 3 نفر را داشت وما 5 نفر شدیم.از تازه واردین پرسیدیم خیرت خو است؟گفنتد والله نمیدانیم.تا انکه یکی از آنهارا که سماوارچی بود جهت تحقیق خواستند.وقتی دوباره برگشت پرسیدیم به خیر گذشت؟گفت :مراگفتند که تو به جبهه پنجشیر کمک کردی .و من که به خاطر زنده ماند سایر اعضای فامیلم مجبور بودم ماه 50افغانی به پنچشیر بفرستم گفتم شما از چی میدانید.گفتند آمر تان مسعود گریخت و ایزار خودرا ماند.منظور شان همان کتاب کمک های بود که پنجشیری های باشنده در کابل به جبهه پنجشیز کمک میکردند.و چنین بود یکی از قهرمانی های مسعود.
احمدشاه مسعود مجاهد (افتخار افغانستان جهان اسلام وآسیای میانه) بوده است وفیض جهادش نامبرده ها را زنده گی آبرو مندی نصیب کرده که میگزرانند .
کور دلان ومزدوران آی اس آی گندیده پاکستان که دور از مردم مجاهد پرور آن دیار باشد مثل سگهای دیوانه گرگی ودی دو در شان قهرمان ما هر چه بگو یند بی تفاوت است وطن دوستی اسلامیت وقهرمانی آن بزگ مرد به افغانستان نه بلکه به جهان معلوم شده است
آنلاین : http://سی
تو یگ گو ه اضافه خوردینوکرآی اس آی هستی لعنت الله علی الکذ بین
مسعود یک جنایتکار بود و مقاله شما نه میتواند جنایات او را برائت بدهد و نه چیزی از جنایات او کم میکند. او، طوریکه همه میدانند در سال 1974 در زمان ریاست جمهوری داود خان به پاکستان رفته نوکری آی اس آی را قبول کرد و بر علیه کشور خویش به نفع پاکستان اولین قیام دزدان را در پنجشیر سازمان داد. شاید شما بگویید او از نیات اصلی پاکستان آگاهی نداشت. بلی او یک جاهل بود و اگر بگویید که قرار داد آتش بس او با روسها هم از روی مجبوری بود ، پس شما میخواهید ما جنایات شخصی را نادیده بگیریم که با قاتل هزاران هزار افغان برای حفظ خود قرار داد آتش بس امضا کرده و خفاشانه با آنها همکاری میکرد. مگر هجوم او را به کابل که راه را برای دیگر دزدان و جنایتکاران هم مسلک خویش گشود چه نام میگذارید ؟
مسعود و شیطان الدین ربانی اولین اشخاصی بودند که به قوماندان هایشان در قندهار امر کردند که با طالبان همکاری کنند. این مسله طالبان را قادر ساخت تا دروازه های کابل در ظرف مدت کوتاه برسند و مسعود جنایتکار به وردک رفته و آنها را کبوتر های سفید خطاب کرد.
اینرا چه باید نام گذاشت ؟
مسعود را باید یک جاهل ، یک جنایتکار تشنه قدرت نام داد که برای رسیدن به قدرت از هیچ چیزی و هیچ وسیله فرو گذار نبود و از همینرو حتی از همکاری با همان روسهای جنایتکار صرف نظر نکرد ، که کشور ما و بیش از یک میلیون افغان را به شهادت رساندند.