يلدا
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
يلدا
مرگِ آتشكدهها بود
در خروسخوانِ قبيله
و گيسوپريشيِ دختركانِ پردهنشين
در يورتمه رفتن ميرِ حرمسرا؛
شب كه از پوستمان گذشت
خاكسترِ باربَد
در رؤياي برهمنان غرق شد
و بر دروازهها آويختند
معصوميتِ سربريدهمان را؛
آنگاه شتربانانِ مخنّث
خرماهاي سرخ را با خدايان خويش قسمت كردند
و بر تفالههامان رقصيدند
دُژآهنگ
ناروا.
تاريخِ قبيله ورق خورده است
خدا را در خون رَصَد كردهاند
و چاههاي بي روزن را
در قلبمان نشاندهاند؛
زوزهها جان ميگيرند
از دشتِ بيتنفسِ حجاز
يلدا در همآغوشيِ چركينِ باديه ميپوسد
و نالان و رها فرا ميآيند
كنيزكانِ سينهدريده شيراز، غزنه، فرارود و بخارا
از دندهی چپ برخاستهاند
و در چشمخانههاشان
پرندهاي نيست تا بتابد و دانه بروياند
سركش
بيپروا.
يلدا بنويس!
از خودت بنويس!
از پرچمي كه عقيم مانده است بر فراز زايندهرود
و زمزمههايي كه ميميرند در سرزمينِ تفتيدهی شعر؛
بنويس
از هجاهاي بيشماري كه بر گلدستهها
پرپر ميشوند
و از بهار و خزاني كه تبعيد كردهاند.
گوشمان سنگيني ميكند؛
بيصدا پلك ميزنيم
و شهرزادِ قصهها را
در انبوه كلاغهاي خبرچين به دنيا ميآوريم؛
دلمرده
شرمزا.
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...