درسهای نگارش و ویراستاری ـ پاسخ نمونه ویرایش 1
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
این مطلب، شرح گام به گام ویرایشی است که برای نمونه ویرایش شماره 1 انجام دادهام (ر. ک. پست قبلی همین وبلاگ).
در اینجا ابتدا همان متن را دوباره نقل میکنم:
تجربهی افغانستان نشان داده است که تعدد زبانی در یک کشور عقبافتاده، با ساختار قومی پیچیده و به ویژه نظام سیاسی ناتمام، نقش معیوبی در تکوین نظام سیاسی و تلفیق جامعهی ملی ایفا میکند. تعدد زبانی، به خودی خود، پدیدهی بازدارندهای در فرآیند تعامل اجتماعی و تبلور فرهنگ ملی محسوب نمیشود اما اگر این عنصر با عصبیت اجتماعی، بازماندگی فرهنگی و نظام پریشانرفتار و بدکردار سیاسی تولیت گردد، میتواند به تفرق فرهنگی و در نهایت به بدباوریهایهای زبانی میان اقوام مختلف منجر گردد. در چنین حالتی، تعدد زبانی بر شدت تیرگی روابط متقابل اجتماعی افزوده و بایستگی گزارهی تفاهم و تبادل فرهنگی را مجال ظهور نمیدهد. این روند، میتواند آسیب بزرگی به تکوین فرهنگ مشترک و تمرینمدارای ملّی برساند.
تعدد زبانی در افغانستان که از بافتار پیچیده و متنوعی برخوردار میباشد، عموماً به بیگانگی و جداسازی فرهنگها و خصلتهای قومی و اجتماعی ساکنان این کشور تأثیر شگرفی بر جای گذاشته است. بخش مهمی از کنشهای قومی در گذشته و اکنون، ریشه در تقابل و حتی تنفر فرسایندهی زبانی دارد که در مناسبات ملی به مثابه یک ابزار سیاسی جلوه کرده است. دلبستگی آمیخته با تعصب نسبت به زبان، قبایل و گویشوران زبانهای مختلف را عملاً در نوعی تعارض و تمارض فرهنگی قرار داده و شکافهای اجتماعی را فعالتر ساخته است.
و برای این که بحث شکل کارگاهی بیابد و روشنتر باشد، متن را جمله به جمله بررسی و ویرایش میکنم.
(به ادامهی مطلب مراجعه کنید.)
جملهی اول
تجربهی افغانستان نشان داده است که تعدد زبانی در یک کشور عقبافتاده، با ساختار قومی پیچیده و به ویژه نظام سیاسی ناتمام، نقش معیوبی در تکوین نظام سیاسی و تلفیق جامعهی ملی ایفا میکند.
در وضع فعلی به نظر میرسد که نویسنده از دو عامل نام میبرد، «تعدد زبانی در یک کشور عقبافتاده» و «ساختار قومی پیچیده و نظام سیاسی ناتمام». یعنی اینها دو عامل در کنار هم به نظر میآید. ولی در واقع چنین نیست، بلکه «با ساختار قومی پیچیده و بهویژه نظام سیاسی ناتمام» در واقع توصیفی برای کشور است نه عاملی در کنار «تعدد زبانی». پس باید «تعدد زبانی» را به جایی ببریم که مستقل عمل کند.
صفت «معیوب» برای «نقش» به ظاهر چنین میرساند که آن نقش به صورت معیوبی اجرا میشود، در حالی که منظور نویسنده، «نقش تخریبی» است، نه معیوب اجرا شدن نقش.
نویسنده میخواهد بگوید که تعدد زبانی، مانع تکوین سیاسی و تلفیق جامعهی ملی میشود. ولی با آن «نقش ایفا کردن» عبارت را پیچیده ساخته است. بهتر است همان «مانع شدن» را بیاوریم و «تعدد زبانی» را هم به کنار آن منتقل کنیم، تا معلوم شود که «تعدد زبانی مانع چیزی میشود».
«تلفیق جامعهی ملی» یعنی چه؟ شاید منظور «تلفیق ملی جامعه» باشد. یعنی تلفیق جامعه در یک مقیاس ملی.
حاصل ویرایش جملهی اول
تجربهی افغانستان نشان داده است که در یک کشور عقبافتاده با ساختار قومی پیچیده و به ویژه نظام سیاسی ناتمام، تعدد زبانی مانع تکوین نظام سیاسی و تلفیق ملی جامعه میشود.
جملهی دوم
تعدد زبانی، به خودی خود، پدیدهی بازدارندهای در فرآیند تعامل اجتماعی و تبلور فرهنگ ملی محسوب نمیشود اما اگر این عنصر با عصبیت اجتماعی، بازماندگی فرهنگی و نظام پریشانرفتار و بدکردار سیاسی تولیت گردد، میتواند به تفرق فرهنگی و در نهایت به بدباوریهایهای زبانی میان اقوام مختلف منجر گردد.
«پدیدهی بازدارنده در فرایند» در واقع یعنی «بازدارنده» و نه بیشتر. پس همان کفایت میکند و «پدیده» و «فرایند» لازم نیست.
محسوب شدن لازم نیست، چون اینجا سخن از «بودن» چیزی است، نه «محسوب شدن» آن.
نویسنده «تولیت» را به معنی «همراه» به کار برده است، در حالی که «تولیت» یعنی «سرپرستی». به هر حال باید به جای «گردد»، «شود» میآمد.
آن «منجر گردد» چنین میرساند که گویا خود «تعدد زبانی» به آن مسایل منجر میشود. در حالی که «تعدد زبانی» عامل آن مسایل است و خودش به آنها منجر نمیشود.
«تبلور فرهنگ ملی» یک عبارت گنگ است، بدون وضوح و شفافیت. یعنی تقریباً هیچ پیامی به جمله اضافه نمیکند. همچنین است «پدیدهای» و «این عنصر» که هیچ لازم نیست. «به خودی خود» و بقیه اجزای جمله هم میتوانند با کلماتی شفافتر و موجزتر جایگزین شوند تا عبارت سادهتر، صریحتر و شفافتر شود.
چون از فرهنگ و زبان قبلاً هم سخن گفتهایم، «تفرق فرهنگی» و «بدباوریهای زبانی» را هم میشود مختصرتر ساخت. در ضمن چون ابتدا «بدباوری» رخ میدهد و آنگاه «تفرق»، بهتر است که جای اینها را عوض کنیم. پس همان «بدباوری و تفرق میان اقوام» کافی است.
«پریشانرفتاری و بدکرداری نظام سیاسی» در وسط جملهی اصلی آمده و تمرکز خواننده را کم میکند. خوب است که آن قسمت را به انتهای جمله ببریم تا هم برجستهتر شود و هم جملهی اصلی را کدر نسازد.
حاصل ویرایش جملهی دوم
تعدد زبانی به تنهایی بازدارندهی تعامل اجتماعی و ملیشدن فرهنگ نیست، اما اگر با عصبیت اجتماعی، بازماندگی فرهنگی همراه شود، میتواند سبب بدباوری و تفرق میان اقوام مختلف شود، بهویژه اگر نظام سیاسی حاکم، پریشانرفتار و بدکردار باشد.
جملهی سوم
در چنین حالتی، تعدد زبانی بر شدت تیرگی روابط متقابل اجتماعی افزوده و بایستگی گزارهی تفاهم و تبادل فرهنگی را مجال ظهور نمیدهد. این روند، میتواند آسیب بزرگی به تکوین فرهنگ مشترک و تمرینمدارای ملّی برساند.
«بر شدت تیرگی چیزی افزودن» یعنی آن را «تیرهتر ساختن». پس چرا همین را نگوییم؟
«بایستگی گزاره» عبارتی است که فقط به درد لفاظی و عبارتپردازی میخورد.
«ظهور» در اینجا بیکاره است، چون برای وقتی است که چیزی پنهان باشد و قرار باشد که ظاهر شود.
«آسیب رساندن» یک فعل مرکب است. بهتر است که اجزای آن در کنار هم باشد. از این گذشته «آسیب» به «تکوین» و «تمرین» وارد نمیشود، بلکه به خود «فرهنگ متشرک و مدارای ملی» وارد میشود. پس بهتر است کلمهی دیگری به جای آن بیاید.
حاصل ویرایش جملهی سوم
در چنین حالتی، تعدد زبانی روابط متقابل اجتماعی را تیرهتر ساخته و تفاهم و تبادل فرهنگی را دشوار میسازد. این روند، میتواند مانع تکوین فرهنگ مشترک و تمرین مدارای ملّی شود.
جملهی چهارم
تعدد زبانی در افغانستان که از بافتار پیچیده و متنوعی برخوردار میباشد، عموماً به بیگانگی و جداسازی فرهنگها و خصلتهای قومی و اجتماعی ساکنان این کشور تأثیر شگرفی بر جای گذاشته است.
عبارت اکنون به گونهای است که گویا «تعدد زبانی» از «بافتار پیچیده و متنوعی برخوردار است» در حالی که این بافتار پیچیده فقط به افغانستان برمیگردد.
به جای «از بافتار پیچیده برخوردار است» بهتر است بگوییم «بافتار پیچیدهای دارد». حتی میشود «دارد» را هم به نوعی حذف کرد.
«بافتار» حالت مصدری دارد، در حالی که اینجا «بافت» رساتر است.
فعلاً مشخص نیست که چه نوع بافتاری در نظر است. بهتر است که آن «فرهنگ، قوم و اجتماع» که در آخر جمله آمده است، اینجا بیاید.
«عموماً» در اینجا بیکاره است. عموماً در جایی لازم است که صحبتی از عموم و خصوص یک موضوع باشد.
«تأثیر شگرف گذاشتن» با «به» سازگار نیست. باید «بر» میآمد. از این گذشته تأثیر شگرف به تنهایی روشن نمیکند که چگونه تأثیری منظور است. باید به جای تأثیر شگرف گذاشتن بر قضیه، بگوییم «سبب آن شده است».
«جداسازی» اینجا درست نیست. باید «جدا شدن» یا «جدایی» بیاید. از این گذشته چون به طور معمول ابتدا «جدا شدن» رخ میدهد و آنگاه «بیگانگی»، بهتر است که جای اینها عوض شود.
در وضع فعلی جمله، «بیگانگی» به «فرهنگها» برمیگردد، در حالی که در اصل باید به «ساکنان کشور» برگردد.
حاصل ویرایش جملهی چهارم
در افغانستان، با آن بافتار پیچیده و متنوع قومی، فرهنگی اجتماعی، تعدد زبانی سبب جدا شدن و بیگانگی ساکنان کشور شده است.
جملهی پنجم
بخش مهمی از کنشهای قومی در گذشته و اکنون، ریشه در تقابل و حتی تنفر فرسایندهی زبانی دارد که در مناسبات ملی به مثابه یک ابزار سیاسی جلوه کرده است.
کلمهی «مهم» در اینجا کارکرد درستی ندارد. چون قضیه اهمیت نیست، بلکه مقدار چیزی است. پس میشود به جای آن، «عمده» آورد.
«کنش» الزاماً معنی منفی ندارد. پس در اینجا که یک رفتار منفی در نظر است، بهتر است «درگیری» بیاید.
اجزای «ریشه دارد» بهتر است از هم جد نشود. از این گذشته اصولاً در اینجا نیازی به «ریشه در چیزی داشتن» نیست، بلکه عبارت را میشود سادهتر ساخت.
این عبارت در واقع دو پیام دارد. یکی این که «درگیریهای قومی در تقابل و تنفر زبانی ریشه دارد» و دیگری این که «این قضیه در مناسبات ملی به یک ابزار سیاسی بدل شده است.» پس بهتر است این جمله را دو جملهی مستقل بسازیم.
«به مثابه یک ابزار سیاسی جلوه کرده است» باز یک عبارتپردازی بیخود دارد.
حاصل ویرایش جملهی پنجم
تقابل و حتی تنفر فرسایندهی زبانی، عامل بسیاری از درگیریهای قومی در گذشته و اکنون بوده و به یک ابزار سیاسی در مناسبات ملی بدل شده است.
جملهی ششم
دلبستگی آمیخته با تعصب نسبت به زبان، قبایل و گویشوران زبانهای مختلف را عملاً در نوعی تعارض و تمارض فرهنگی قرار داده و شکافهای اجتماعی را فعالتر ساخته است.
میشود «آمیخته با تعصب» را سادهتر کنیم و بگوییم «تعصبآمیز»
ساختار کنونی جمله به گونهای است که خواننده گمان میکند «زبان، قبایل و گویشوران» یک فهرست هستند که با ویرگول و «و» عطف از هم جدا شدهاند. اگر «عملاً» را در میان اینها بگذاریم، مشکل حل میشود.
«نوعی» اینجا بیکاره است. همچنین «فرهنگی» هم لازم نیست.
«تمارض» در اصل به معنی «خود را به بیماری زدن» است و در این معنی هیچ ربطی به اینجا نمییابد.
«شکاف» قابل فعال شدن نیست. «شکاف» یا ایجاد میشود، یا بیشتر میشود، یا از بین میرود.
حاصل ویرایش جملهی ششم
دلبستگی تعصبآمیز نسبت به زبان، عملاً باعث تعارض میان قبایل و گویشوران زبانهای مختلف شده و شکافهای اجتماعی را بیشتر ساخته است.
حاصل نهایی
خوب حالا وقتی جملهها را دوباره کنار هم بگذاریم، میبینیم که باز هم قسمتهای موازی و غیرضروری دارند که میشود کوتاهتر شوند یا به همدیگر بپیوندند. همچنین گاهی جملات با شکلهایی مشابه یا فعلهایی یکسان ختم شدهاند که میشود آنها را هم اصلاح کرد. من بعد از این مرحله در نهایت به متن زیر میرسم.
تجربهی افغانستان نشان داده است که در یک کشور عقبافتاده با ساختار قومی پیچیده و به ویژه نظام سیاسی ناتمام، تعدد زبانی مانع تکوین نظام سیاسی و تلفیق ملی جامعه میشود. البته تعدد زبانی به تنهایی بازدارندهی تعامل اجتماعی و ملیشدن فرهنگ نیست، اما اگر با عصبیت اجتماعی و بازماندگی فرهنگی همراه شود، میان اقوام مختلف بدباوری و تفرق ایجاد میکند، بهویژه اگر نظام سیاسی حاکم، پریشانرفتار و بدکردار باشد. این روند، میتواند مانع تکوین فرهنگ مشترک و تمرین مدارای ملّی شود.
در افغانستان، با آن بافتار پیچیده و متنوع قومی، فرهنگی و اجتماعی، تعدد زبانی سبب جدا شدن و بیگانگی ساکنان کشور شده است. تقابل و حتی تنفر فرسایندهی زبانی، عامل بسیاری از درگیریهای قومی در گذشته و اکنون بوده و به یک ابزار سیاسی در مناسبات ملی بدل شده است. چنین است که عملاً تعارض میان قبایل و گویشوران زبانهای مختلف بیشتر شده و شکافهای اجتماعی افزایش یافته است.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/872