محاکمه قاتلان فرخنده نمی تواند جان 31 اسیر را نجات بدهند
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
قتل فرخنده نهایتِ وحشی گری این مردم را به نمایش گذاشت که به لطف خدا و حرکت نمادین و همگانی مردم در ولایت های مختلف کشور، دولت را وادار به تحقیق و گرفتاری عاملین این قضیه کرد. بدون شک جنایتِ فجیع تر از این ممکن نخواهد بود، اما چرا نمی خواهید به جای فکر کردن و ارج دادن به مردگان به زنده ها فکر کنیند؟ چه ضمانتی وجود دارد که با محاکمه قاتلان فرخنده دیگر فاجعه های این چنینی تکرار نمی شود؟ شکی نیست که فرخنده به جرم (باور) خود به فجیع ترین شیوه به قتل رسید. در کشوری که فرهنگ هم پذیری و احترام به باورها وجود نداشته باشند، چه ضمانتی وجود دارد که فردا اسیران ما با سرنویشت فرخنده دچار نمی شوند؟
امروز اگر ما خواهان هم صدای و همدردی تمام اقوام و گروه ها هستیم برهانی جز ادامه چنین فجایعی نیست. شاید حرکت همگانی شهروندان، عملن کمکی در زنده ماندن و یا آزادی اسیران نداشته باشند، اما مطمئنًا برای افکار بسته و به اسارت رفته ی ما کمک خواهند کرد. قتل فرخنده در دور ترین نقطه هزاره جات که با اطمنان می توان گفت در اکثر این مناطق هنوز رسانه های تصویری و ارتباطات الیکترونیکی به درستی راه نیافته اند، مردم را به عدالت خواهی و احترام به حقوق شهروندی واداشت. 31 مسافری که با هویت هزاره قریب، به چهل روز در بند به سر می برند هیچ صدای نه از جنوب و نه از شمال در آزادی اینها بلند نشد. این نشان دهنده شکاف های غیر منتظره در روابط شهروندی است.
هزاره ها همواره پیام هم صدای، برادری و هم دردی را به دیگر اقوام ساکن در افغانستان داشته بوده. از تجاوزات جنسی گرفته تا به خشونت های فامیلی در جنوب و شمال، صدای هزاره ها بلند تر و جلوتر از دیگران بوده. شاید خیلی معقول نباشد که تمام شهروندان این خاک را به عمق فاجعه که، همان ساری بودنش است دعوت به هم دردی نماییم. اما زمانی که از میان شصت یا هفتاد سرنشین، فقط هزاره ها گزینیش می شود، خود پیامی است که بقیه را به تأمل بیشتر وا می دارند.
به اسارت گرفتن 31 شهروند فراموش نمی شوند. تردیدی نیست که موضوع 31 اسیر هزاره بهانهی برای آغاز گفتگوها شده اند. شکی نیست که 31 اسیر هزاره فضای ساکت و خموشِ منازل، دفاتر و حتا فضای ساکت و خاموش داخل موتر ها را شکستانده اند. اینکه حس مشترک و صدای مشترک در بی گناهی و گروگان گیری غیر منصفانه 31 شهروند دیده نمی شوند نمی دانم. اینکه صدای مادری که از ذره ذره آب شدن خود در مقابل دوربین رسانه ها خبر می دهند اما، گوشی نیست که بشنوند نمی دانم. اینکه صدای دختری را که بغض گلویش را گرفته با گونه های نمناک از بی گناهی پدرش سخن می زند اما، چشم ها همه کور شده اند نمی دانم. اینکه پسری روزها در انتظار پدرِ به اسارت رفته ی خود که شاید هرگز نتواند ببیند دروازه (حولی) را رها نمی کند کسی نیست که درک کند نمی دانم. فقط می دانم در این دیار دلها همه سنگ گشته اند.
وقتی یادم می آید که (فرخنده) در میان صدها آدم نماهای این دیار مخاطبش را نمی یابند و فقط (باد) است که صدای فرخنده را در آغوش گرفته و با خود می برند به بیداری و حتا زنده بودنم شک می کنم. وقتی صدای مادری را می شنوم که از فراق پسرش انتظار تاریکی شب را می کشد تا به مخاطبش که همان دیوار های(گلی) (حولی) شان است به وجدان های این دیار نفرین می گویم.