تأمل کوتاه در مورد اینکه آیا انسان طبیعتن پلید است یا با فضیلت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اجداد انسان های مدرن (Homosapiens) در حدود هشتاد الی شصت هزار سال پیش آفریقا را ترک کرده و به نقاط مختلف کره ای زمین مهاجرت نمودند. در قاره اروپا، که تا حدود 45 هزار سال پیش سرزمین نیاندرتال ها (Neanderthals) بود، با شدت گرفتن مهاجرت اجداد انسان های امروزی به این قاره، رویارویی و نبرد ها میان این دو گونه ای انسان رو به افزایش گذاشت. در حدود چهل هزار سال قبل، نسل نیاندرتال ها که گونه ای قدیمی ترِ انسان نسبت به انسان مدرن بود، منقرض شد. هرچند که مطالعات ژنِتیک انسان های اروپایی و مقایسه آنها با ژنِتیک بدست آمده از بقایای نیاندرتال ها نشان دهنده ای اینست که حدود دو الی پنج درصد ژن نیاندرتال ها در ژِنوم انسان های اروپایی قابل تشخیص است. اما باور اکثر دانشمندان و خصوصا متخصصین زیست شناسی و تیوری تکامل این است که اجداد انسانهای مدرن (امروزی) در جنگ و خشونت بر نیاندرتالها، که آخرین گونه ای انسانِ غیر از انسانِ مدرن بود، غلبه کرده و باعث انقراض نسل شان شدند.
در آسیا اما قبل از وارد شدن اجداد انسان امروزی در آن سوی کره زمین، گونه ای قدیمی ترِ انسان نسبت به نیاندرتال ها و انسان مدرن بنام دِنیسووان(Denisovans) ها می زیستند. هرچند که از دِنیسووان ها به دلیل گذشتن زمان زیادی، بقایای کمتر بدست محققان آمده، اما موجودیت ژن های متفاوت تر در دی ان إِ انسان های آسیایی می تواند این حدس و گمان را بیشتر نماید که این ژن ها از اثر تعامل و ارتباط اجداد این مردم با دِنیسووانها به انسان های مدرنِ ساکن در این منطقه منتقل شده باشند. اما اکثر متخصصین تیوری تکامل، زیست شناسان و مردم شناسان به این باور هستند که دلیل انقراض دِنیسووان ها، رسیدن اجداد انسان های امروزی در آن مناطق نبوده است، بلکه دلایل طبیعی دیگر.
بجز این دو گونه ای ذکر شده در اینجا، گونه های مختلف دیگر انسان نیز وجود داشته که بقایای شان در اندونیزیا، آسترالیا و کشور های شرق میانه (مثل اسرائیل) توسط محققین و متخصصین کشف و مطالعه گردیده. ولی بخاطر اینکه از متباقی گونه های انسان بقایای ژنِتیکی در انسان های مدرن کمتر قابل شناسائی است و یا اصلا وجود ندارد، بصورت عموم برای بررسی سیر تکامل، اناتومی و شخصیت انسان مدرن بیشتر از بررسیء دو گونه ای یاد آوری شده که نسل شان در دوره های مختلف تاریخ منقضی گردیده، استفاده می گردد.
اما در مجموع، تفاوت ژنِتیکی دو انسان مدرن، در هر قسمت از کره زمین، صرفاً حدود 0.1 درصد هست؛ یعنی انسان ها از نگاه ژنِتیکی در حدود 99.9 در صد همسان هستند. جای تعجب نیست که می بینیم انسانها از نگاه ژنِتیکی به اندازه خیلی زیاد شبیه هم اند، به دلیل اینکه انسان های امروز با شامپانزه ها از نگاه ژنِتیکی حدود 98.8 درصد شباهت داشته و فقط 1.2 درصد تفاوت دارند. این تشابهات به دلیل داشتن نیاکان مشترک اما روند تکامل زیستی متفاوت و پیش آمدنِ اتفاقی تغییرات در ژِن ها (جهش یا mutation) بوجود آمده اند. آخرین آبای مشترک انسان ها و شامپانزه ها به 5 الی 7 میلیون سال قبل و آخرین اجداد مشترک انسان مدرن-نیاندرتال ها در حدود پنج صد هزار سال قبل حدس زده می شود.
ما در ادامه برای اختصار بجای انسان های مدرن صرفا واژه ای انسان را بکار می بریم.
ریچارد رانگ هام در کتاب «پارادوکس خوبی» خود خصوصیت "شوم بودن" و "خوب بودن" انسان را از دیدگاه های متفاوت تجزیه و تحلیل کرده. جالب اینجاست که رانگ هام با تحلیل دقیق و منحصر به فردش از صفات خوبی و بدی انسان بر اساس مطالعات دقیق و موشکافانه در مورد زندگیء جامعه های شکارچی-گردآورنده (در انگلیسی: Hunter-Gatherer) در جنگل های آفریقا، آمریکای جنوبی، آسترالیا، نیوگینه و هند که خود گواه چگونگی "زندگی اجتماعی انسان های اولیه و نیاکان ما" از زمان های دور(از حدود سه صد هزار سال پیش به اینسو) می باشد، با بررسی و تحلیل دقیقِ رفتارهای فردی و جمعیء انسانهای شهر نشین و دهات نشین، شامپانزه ها و بونوبو ها، حیوانات وحشی و اهلی (حیوانات که اصلا وحشی بودند اما توسط انسان ها رام شده اند) واضح می سازد که انسان ها به دلیل طی کردن روند طبیعی تکامل، به موجودات دارای قدرت تفکر و اندیشه - دارای دو قطب متخاصمِ "خوب بودن" و "بد بودن" تکامل یافته اند. به همان اندازه ای که انسانها و جامعه های انسانی از نقطه نظر های متفاوت از هم متمایز هستند، میزان شرارت افراد و جامعه ها نیز در مرحله ای اول به دلایل ساختار ژنِتیکی شان و در مرحله های بعدی براساس اخلاقِ غالب بر جامعه، فرهنگ و باور های دینی-سنتی شان متفاوت است.
در حالی که طرفداران نظریه ای ژان ژاک روسو، نویسنده، فیلسوف و کمپوزر معروف سویسی خصوصیت اهریمنی انسان را زاده ای روند رو به رشدِ اجتماعی شدنِ انسان ها میدانند، اما طرفداران نظریه ای توماس هابز فیلسوف مشهور انگلیسی و پایه گذار فلسفه ای سیاسی، خاصیت اهریمنی و بدجنسی انسان را جزء جدایی ناپذیر طبیعت انسانی میدانند. اما ریچارد رانگ هام به این باور هست که انسان ها طبیعتاً دارای هردوی این خاصیت (خاصیت اهریمنی و خاصیت فضیلت) هستند. تحقیقات متعددی نشان دهنده ای این واقعیت هستند که سرشت و نوع ژِنوم یک شخص به گرایش اخلاقی و رفتاری شخص سمت و سو میدهد؛ یا گرایش به تبهکاری، یا گرایش به فضیلت و یا گرایش به هردو قطب بصورت تناوبی ویا نسبی. این گرایش در کوره ای باور های دینی-سنتی، فرهنگ و قوانین (نوشته شده و نا نوشته شده) پخته تر و قویتر میگردد.
در نتیجه می توان گفت که طبیعت انسان به دلیل رشد و تکامل اولیه اش در جنگل و در رقابت های خونین برای بقا در روی زمین - ماجراجو، ظالم و شریر می باشد. اما روند تکامل، زندگی جمعی و گروهی، رام سازی-خودی (مدنیت خواهی)، قرارداد های اجتماعی و از همه مهمتر انکشاف زبان، انسان ها را به سمت فضیلت و خیرخواهی سوق میدهد. روند تکامل هنوز تمام نشده و به این زودی تمام نمی شود. مبارزه برای بقا ادامه دارد. در جوامع مدنی تر، این مبارزه شیوه های نرم تر را بخود می گیرد، در حالی که در جامعه های که فامیل، قبیله و خیمه تمام دنیای افراد آن جامعه را تشکیل می دهد، انسان های بیرون از قبیله و خیمه سزاوار مرگ و نابودی شمرده می شوند. طوری که ریچارد رانگ هام نیز اشاره میکند، امید داشتن به ختم جنگ و داشتن یک دنیای بی آلایش و عاری از جنگ در عصر کنونی خواب و خیالی بیش نیست. این اما به این معنی نیست که انسانها همه شمشیر شان را تیز کرده و بر دیگران بتازند. بلکه یک جامعه ای صلح طلب برای تأمین امنیت نسبی اش باید قدرت دفاعی خود را بیشتر از رقیبانش (که در فرصت مناسب به دشمن تبدیل می شوند)، به هدفت موفقیت! حد اقل به ده برابر رقیبانش، توسعه دهد. در عدم قدرت دفاعی، هیچ ضمانتی برای مصئون ماندن از شر حملات خونین طرف های دیگر (به خصوص دشمن) وجود ندارد. (اقوام ساکن در کشور که بادیه نشین نیستند باید متوجه توانمند سازی دفاعی شان باشند.)