خداحافظ عراق، سلام افغانستان!
شیوه دیگری كه همراه با آمدن اولین سیاهپوست به راس هرم تصمیمگیری سیاسی در آمریكا بیشتر به چشم خواهد آمد
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
برای رسیدن به یك تحلیل معتبر و دستیافتن به یك توصیف صحیح در قلمرو سیاست خارجی این ضرورت وجود دارد كه تلاش براین قرار گیرد كه به چگونگی و چرایی تداوم یا تغییر توجه شود. این مهم نیازمند آن است كه نگاه معطوف به عناصر و مولفههای اثرگذار گردد. بعضی از عناصر «هستیبخش» هستند كه به آنها باید جوهره خطاب كرد كه ماهیتی ذاتی دارند و دیگر عوامل كه «مسیرساز» و رهگشا هستند كه در حیطه شیوهها و روشها میباشند.
در جوامعی كه در آنها سیاست خصلت نهادینه یافته است یعنی اینكه ساختارها و ارزشهای مطرح در قلمرو سیاست خواه داخلی یا خارجی به ضرورت خواست فرد یا گروه خاصی حیات خود را تداوم یافته نمییابند، مولفهها جوهره و روشی كاملا محرز و بارز هستند. در این جغرافیاها، تداوم به معنای عدم گسل در شیوههای پیادهسازی اهداف و توجیه آنها و تغییر، این ذهنیت را میرساند كه به دلایل متعدد غیرساختاری هستند، الزام بر بكارگیری گفتمان متفاوت، توجیه متمایز یا روش دیگر است. آمریكا از زمره كشورهایی است كه سیاست خارجی در آن ماهیتی به شدت نهادینه دارد.
این بدان معناست كه به راحتی میتوان به پیشبینی این نشست كه چه سیاستهایی در قلمرو جهانی به وسیله این كشور دنبال خواهد شد. وقوف به جایگاه آمریكا در صحنه جهانی در هر مقطع تاریخی این امكان را پدید میآورد كه چگونگی و چرایی سیاست خارجی این كشور را تفسیر و بیان آورد. آنچه در آمریكا با جابجایی دولتها شكل میگیرد تغییر در كارگزار است و ساختارها همچنان در چارچوب رویهها و منطق ارزشی خاص خود به فعالیت ادامه میدهند.
در آمریكا محققا به لحاظ كیفیت الگوهای تصمیمگیری نمیتوان صحبت از اولویت ساختار یا كارگزار كرد بلكه باید بیان داشت كه رابطه متقابل بین ساختارها و كارگزاران وجود دارد. ساختارها به شكل عمدهتری اهداف كلان را هویت میبخشند و مشخص میسازند و كارگزاران به وجه بیشتری راههای متناسب رسیدن به آنها را ترسیم میسازند. جابجایی دولتها در آمریكا به ضرورت این تعامل متقابل هیچگاه منجر به دگرگونی در اصول كلیدی نمیشود بلكه تنها میتواند سببساز تغییر در چگونگی حیات یافتن فرآیند و شیوههای تحقق اصول شود.
ورود باراك اوباما به كاخ سفید در تاریخ بیست ژانویه سال 2009 محققا حیاتبخش تغییر در شیوه رهبری و متد تصمیمگیری از یكسو و تغییر در اولویتهای این كشور در پهنه سیاست خارجی خواهد شد. این بسیار منطقی و طبیعی است چرا كه جورج دبلیو بوش بر روی طیف سیاسی توجه به ارزشهای محافظهكارانه را مطلوبتر مییافت در حالی كه باراك اوباما گرایش به نگاه لیبرال دارد. در قلمرو روابط بینالملل باراك اوباما تاكید بر اعتبار رهیافت لیبرال حقمحور دارد در حالی كه ساكن كنونی كاخ سفید منطق واقعگرا را كه تاكید بر اهمیت ظرفیتهای نظامی در شكل دادن به رفتار بازیگر دارد بسیار اهمیت میدهد.
پس پرواضح است كه شاهد یك تغییر محسوس در توصیف صحنه گیتی و پدیدههای آن به وسیله كاخ سفید به دنبال پایان دوره زمامداری كنونی باشیم. تغییر در توصیف به معنای این است كه شاهد تغییر در اولویتها باشیم كه ورود باراك اوباما به ساختار قدرت آن را حتمی میسازد. به دنبال تغییر در اولویتها به ضرورت ملاحظهگر تغییر در ابزار و شیوههای پیادهسازی اهداف حیاتی آمریكا در صحنه جهان خواهیم بود.
باراك اوباما رهبر جدید آمریكا توصیفی متفاوت از روابط بینالملل، اولویتهایی متمایز در قلمرو تعاملات بینالملل و روشهایی مخصوص به خود برای تحقق خواستهای آمریكا در صحنه سیاست خارجی در مقام مقایسه با ساكن جمهوریخواه كاخ سفید به همراه خواهد آورد. در كنار تحول و تغییر در این زمینههای شكلی و ابزاری به وضوح مشاهده خواهیم كرد كه تداوم اصول و بنیانهای حیاتبخش خدشهناپذیر بمانند.
رویهها به تغییر دچار خواهند شد چون شیوه تصمیمگیری باراك اوباما بسیار متفاوت از فردی است كه او جانشیناش میشود. باید درنظر گرفته شود آنچه دائمی و چالشناپذیر در برابر خواهند بود همانا جوهره سیاست خارجی آمریكا و عناصر شكلدهنده آن هستند. دباكبر و اصغر سیاست خارجی آمریكا كاملا مشخص و معین و در رابطه با آنها اجماع نظر كلی و همهگیر در بین نخبگان كشور وجود دارد در واقع آنچه منافع ملی نامیده میشود همان دب اكبر و اصغر هستند.
دركی كه از منافع ملی است و اینكه چرا تقریبا همیشگی به نظر میرسد با وجود اینكه این كشور تحولات زیادی را تجربه كرده است و جایگاه متفاوتی را با سدههای گذشته دارد بدین لحاظ است كه ارزشهای نخبگان و مردم ماهیتی همسو دارند و منابع جامعه به گونهای تقسیم شده است كه رضایت كلی در كلیت جامعه وجود دارد.
باراك اوباما به این نقطه در زندگی سیاسی خود رسیده كه بالاترین مقام در ساختار سیاسی كشور است. اینكه او توانسته است به این جایگاه دست یابد بدین روی است كه او اجماع ارزشی حاكم بر جامعه كه نخبگان و شهروندان آن را حیات بخشیدهاند مشروعیت اعطا كرده است و دیگر اینكه او به كارآمد و عادلانه بودن الگوهای تقسیم منابع كه با توجه به شرایط اجتماعی بهطور مداوم در راستای مطلوبتر شدن سوق مییابد، اعتقاد دارد.
ورود باراك اوباما به كاخ سفید بزرگترین و بارزترین تحول را در رابطه با سیاست آمریكا در عراق به وجود خواهد آورد. اصولا آنچه سیاست خارجی رهبر دمكراتها را متمایز از عملكرد 8 ساله رهبر جمهوریخواه میكند بیش از همه در موضوع جنگ عراق به چشم میآید. از همان آغاز و در شروع توجیه تیم سیاست خارجی جورج دبلیو بوش برای اینكه چرا باید به عراق وارد شود، باراك اوباما مخالفت خود را اعلام كرد.
او اعتقاد داشت كه جدا از صحت و سقم دلایل و عللی كه ذكر میشود تا حمله به عراق توجیه شود، اقدام به این كار یك خبط در قلمرو سیاست خارجی است. این اقدام نهتنها به ارتقای جهانی آمریكا و حفظ منافع این كشور كمك نمیكند بلكه منجر به این میشود كه جایگاه برترین بازیگر بینالمللی و منافع ملی او خدشهدار شود. اعتقاد باراك اوباما براین است كه استراتژی جهانی آمریكا در سطح كلان چیزی است كه در رابطه با آن توافق همگانی در كشور وجود دارد و آن نیز همانا مبارزه با تروریسم است.
رهبران دو حزب و اصولا بدنه سیاست خارجی در حوزه آكادمیك و اجرایی مبارزه با تروریسم را حیاتی برای كشور تلقی میكند. از نظر آنان اشاعه سرمایهداری، اشاعه دموكراسی، اشاعه تجارت آزاد و اشاعه لیبرالیسم كه ستونهای بنیادی و جوهری شكلدهنده سیاست آمریكا در صحنه جهانی هستند تنها در صورتی امكان تحقق دارند كه ارزشهایی كه تروریستها براساس آن اقدام خود را توجیه میكنند و كسانی كه این اقدامات را انجام میدهند به طور كلی مضمحل شوند. بنابراین باراك اوباما هم سیاست خود را برمبنای مبارزه با تروریسم خواهد گذاشت.
اما آنچه او را متمایز از جورج دبلیو بوش میكند در زمینههایی است كه هیچ ارتباطی با جوهره سیاست خارجی ندارد. او هم مانند سلف خود تروریسم را مهمترین خطر میداند. ولیكن باراك اوباما معتقد است محلی كه در آن باید به مبارزه با تروریسم رفت عراق نیست، ابزاری كه به وسیله آن باید تروریسم را نابود ساخت نظامی نیست و قالبی كه در بطن آن باید تروریسم را به چالش كشید با همكاری متحدین و بالاخص اروپاییان میبایستی درست شوند.
باراك اوباما از همان آغاز این باور را به صحنه آورد كه حمله به عراق از نظر مفهومی غلط است و هجوم به عراق و حضور در این كشور نهتنها به كاهش تروریسم منجر نخواهد شد بلكه به گسترش آن در منطقه كمك خواهد كرد. او میگوید كه محل اصلی برای ریشهكن كردن این معضل در كشور افغانستان است. جایگاه اصلی تروریستها افغانستان است و آمریكا باید نیروهای خود را به جای استقرار در عراق به این كشور گسیل كند.
پس پرواضح است كه خروج نیروهای آمریكایی از عراق به دنبال ورود باراك اوباما به كاخ سفید سرعت خواهد یافت و عراق جایگاه كلیدی خود را به عنوان مركز اصلی مبارزه با تروریسم كه در دوران جورج دبلیو بوش به آن دست یافت محو شده خواهد دید.
در كنار خروج نیروهای آمریكایی از عراق كه به مفهوم تاكید باراك اوباما به اعتبار افغانستان است، آمریكا برای ریشهكنی تروریسم یك رهیافت چندبعدی را به صحنه خواهد آورد این بدان معناست كه در كنار ظرفیت نظامی، ظرفیتهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به شكل وسیعتر به ایفای نقش خواهند پرداخت.
باراك اوباما به لحاظ ماهیت ارزشی و پایگاه سیاسی خود در جامعه محققا ابزارهای ارزشی و اقتصادی را فراوانتر به كار خواهد برد و تنها در صورتی كه گزینه دیگری در برابر نیابد توجه را معطوف به استفاده از توانمندیهای نظامی خواهد كرد. البته به این نكته مهم باید توجه شود كه آمریكا به عنوان مسوول ثبات و حامل نظم برخلاف كشورهای دیگر كه مسوولیت اصلی را برعهده ندارند در شرایط فراوانتری در مقام مقایسه قرار میگیرد كه ضرورت برای استفاده از منطق نظامی را احساس كند.
حضور باراك اوباما در راس ساختار تصمیمگیری آمریكا به این معنا نیست كه به طور اتوماتیك ضریب استفاده از قدرت نظامی به عنوان یك ابزار برای تحقق اهداف كاهش خواهد یافت بلكه تنها با توجه به بنیادهای بینشی و چارچوبهای فكری كه او داراست میتوان گفت كه او به طور طبیعی اكراه فزونتری برای تاكید بر قدرت نظامی به عنوان یك گزینه مطلوب را به نمایش خواهد گذاشت. ولیكن هرگاه او به این نتیجه برسد كه منطق زور كارآمدتر است و هزینههای رسیدن به اهداف را كاهش میدهد، شك نباید كرد كه این ابزار اولویت اول در دستور كار خواهد بود.
هدف باراك اوباما به مانند دیگر روسای جمهور آمریكا كسب پیروزی در راستای اهداف تعیینشده است و برای رسیدن به این نتیجه هر هزینهای و هر گزینهای كه جوابگو باشد به طور حتم، وجاهت و مشروعیت را به صحنه خواهند آورد. پس باید انتظار داشت كه با توجه به شرایط افغانستان و كیفیت زیرساختها و الگوهای فرهنگی حاكم بر این كشور و شیوه مبارزه گروههای مخالف، حضور وسیعتر سربازان آمریكایی در این كشور به دنبال خروج از عراق همراه با كشتار فراوانتر و استفاده بیشتر از قدرت نظامی باشد.
بسیاری این تصور غلط را دارند كه باراك اوباما با صعود خود به قدرت به كاهش كاربرد زور در سیاست خارجی آمریكا اقدام خواهد كرد. اینان كه فاقد درك تاریخی از وقایع، بیبهره از شناخت طبیعت انسان، ناتوان از فهم ماهیت قدرت و ناآگاه به چگونگی تداوم ثبات هژمونیك هستند باید به این مهم آگاه شوند كه جابجایی نیروهای نظامی آمریكا از عراق به افغانستان كه از نظر باراك اوباما آوردگاه اصلی مبارزه با تروریسم است به دنبال خود خشونت گستردهتری را به همراه خواهد آورد و سطح منازعه را به شدت افزایش خواهد داد.
شیوه دیگری كه همراه با آمدن اولین سیاهپوست به راس هرم تصمیمگیری سیاسی در آمریكا بیشتر به چشم خواهد آمد این است كه چندجانبهگرایی، حضور فعالتر و برجستهتری در پهنه سیاست خارجی را به نمایش خواهد گذاشت. به دلیل اینكه باراك اوباما به عنوان یك معتقد به لیبرالیسم نهادگرا كه ریشه در اندیشههای ودرویلسون برای مدیریت منازعات بینالمللی دارد سعی خواهد نمود كانالهای فراوان در اختیار رهبران كشورهای متحد و بالاخص اروپایی قرار دهد تا در شكل دادن و در پیاده نمودن اهداف به ایفای نقش بپردازند.
این نكته ضروری است درك شود كه آمریكا و كشورهای اروپایی دارای چشمانداز واحد در رابطه با خطرات معضلات امنیتی در سرتاسر جهان هستند، اما به لحاظ حجم قدرت و نوع مسوولیتها همیشه این امكان هست كه آمریكا احساس كند باید به اقدام یكجانبه دست بزند. اما با توجه به تجربه چند ساله اخیر پرواضح است كه دولت تحت حاكمیت دموكراتها تلاش فزونتری را به كار خواهد برد كه با متحدین خود همكاری نزدیكتر و مستقیمتر برای تحقق اهداف داشته باشد.
باراك اوباما به لحاظ شخصیتی و باورهای سیاسی استعداد فراوانتری برای چندجانبهگرایی برای مبارزه با تروریسم در افغانستان را به صحنه خواهد آورد. آنچه میتوان انتظار داشت این است كه در چند ماه آینده به تدریج تعداد نیروهای آمریكایی در عراق كاهش یابد و مركز جغرافیایی مبارزه با تروریسم كه از نظر باراك اوباما افغانستان است، ورود نیروهایی كه عراق را ترك میكنند شاهد شود.
دولت آمریكا تاكید فزونتری را برای به خدمت گرفتن ابزارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در رابطه با مدیریت بحرانهای امنیتی به كار گیرد و جنگ با تروریسم را در ابعاد مختلف مطرح كند. در نهایت اینكه میبایست انتظار داشت نزدیكی و همكاری وسیعتری بین آمریكا و متحدین اروپایی برای نابودی چالشهای بینالمللی مخصوصا چالش اصلی یعنی تروریسم پا بگیرد.