نگاهی به نظریه های سیاسی روستار تره کی!
بخش دوم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
به جای پیشگفتار :
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخن ها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند 1
اگر چه اینک تقریبا دو هفتۀ از جریان حضور یابی آقای روستا تره کی ، در برنامۀ " پرگار" تلویزیون فارسی بی بی سی، میگذرد، ولی نگارنده با توجه به این حقیقت نا خوشایند که نظریات آقای تره کی،از جایگاه یک استاد رشتۀ حقوق دانشگاه، بیشتر از اینکه " درمان گر " باشد
" ویرانگر" است؛ نوشتن بخش دوم این عنوان را زائد ندانستم.
سخن معروفیست که میگویند " لغزش عالِمی برابر است با لغزش عالمی." بنا از این منظر نظریه ها و یا تز های سیاسی آقای تره کی، در خور توجه و واکاوی بیشتر اند تا پیش فرض های نهفته در آن نظریات را بیابیم و آنگاه درستی و نادرستی آنها را مورد قضاوت قرار دهیم.
آقای تره کی جامعۀ افغانستان، را به گونۀ دربست جامعۀ " قبیلوی " میداند و با این پیش داوری، نظریات سیاسی اشرا نیز برای حل معضل های جامعۀ قبیلوی عیار میسازد و ارائه میدارد.
حالانکه از نظر آگاهان، بخش های از جامعۀ ما تا هنوز در بند زندگی بدوی و قبیلوی اند نه کُل آن.
وقتی جناب تره کی از مسند استاد دانشگاه؛ تاکید بر این دارند که در جامعۀ مثل جامعۀ افغانستان که تا هنوز سنت زده و قبیلوی است،از مفاهیم،نظریه ها و روش های جدید علمی - سیاسی ، نمیتوان برای حل بحران دراز دامنی که دامنگیر اعضای آن " جامعه " است ، استمداد جست ، باید از ایشان پرسید که شخص شخیص شما چه نقش و مسوولیتی با توجه به درجۀ اکادمیک تان در امر مهم واجتناب نا پذیر عبور دادن این جامعه از شگاف میان سنت و مدرنیته به عهده دارید؟
زیرا جوامع امروزی و مدرن،یا همانا " جامعۀ مدنی" نتیجۀ فروپاشی روابط و مناسبات اجتماعی- اقتصادی کهن و پیدایش و شکل گیری روابط و مناسبات اجتماعی - اقتصادی نوین است.
"... به همراه فروپاشی نظامهای اجتماعی - اقتصادی پیشاسرمایه داری و رها شدن انسان از بند زمین، شهروند نیز، به شکل انبوه شکل گرفت. این شهروند " نوین " انسانی است رها از زمین و قیمومیت ارباب و در نتیجه، رها از قیمومیت دو نهاد اساسی دین سالاران و حکومت گران.وجود میلیونی چنین شهروند نوینی،(درشهر یا ده فرقی نمی کند)در روابط و مناسبات جدید،او را تبدیل به انسانی با هویت " خویش " کرد.انسانی که در جمع زندگی می کند،اما برای زندگی به دنبال معیار های فردی خویش می رود. زندگی در محیط بستۀ"ده" در دوران پیشاسرمایه داری،با روابط و مناسباتی بسیار کهن که ازلی و ابدی به نظر می آمدند،او را حلقه ای از زنجیر بستۀ زندگی(کم و بیش)مشخص و معین آن محدوده ساخته بود.
"سرنوشت" او،از آغاز تا پایان، تقریبا روشن بود.او در آن روابط و مناسبات که دنیایی بسیار بسته و کوچک بود، رعیت ارباب بود.روابط و مناسباتی که به نظر می آمد " الهی " باشند و تغییر نا پذیر. کلیسا و... توجیه گران این " سرنوشت" بودند. سرنوشتی که از پیش رقم خورده بود. دنیا و جهان بینی او،همان دنیای کوچک "ده"و همان مشیت الهی بود. همه همان بودند که او بود. به غیر از اربابان،دین سالاران وحکومت گران. او تقسیم اجتماعی انسان به حاکم ومحکوم، به فرمانده و فرمانبر،به خوب و بد، را امری طبیعی و یا فرا طبیعی می دانست.این امر آنقدر ادامه داشت تا محیط او دگرگون شد."2
مسلما که دگرگون شوی جامعه، بستگی تام و تمام به دگرگون شوی اعضای آن دارد. تا اعضای یک اجتماع و جامعه، از نظر فکری دگرگون نشوند؛جامعه و روابط اجتماعی - اقتصادی حاکم برآن نمیتواند دگرگون شود.
نقش و مسوولیت خبره گان و اهالی فکر و عالمان و اساتید دانشگاه هادر متحول ساختن افکار اجتماعات انسانی، و به گونۀ ویژه در جامعۀ ما، آنهم در این برهۀ از تاریخ، همانگونه که با اهمیت و سنگین است؛ باید مثبت و ارزنده و اثر گذار باشد.
اما نظریه های جناب تره کی، در گام نخست ادامۀ حالت و وضعیت فعلی را تضمین میکند، درگام بعدی هیچ تئوریی برای مهار قدرت سیاسی " قبیلۀ" اکثریت ارایه نمی دهد. درضمن اِعمال زور، خشونت و خونریزی را برای ساختن " دولت مقتدر" مرکزی،امری جایز و طبیعی میداند!
"فیلسوفان،متفکران،نویسندگان و شاعران در باره ی قدرت سیاسی بیش از سایر قدرت های موجود در جامعه سخن گفته اند و بی جهت هم نیست که شاخه ای بزرگ از فلسفه به نام فلسفه ی سیاسی یا فلسفه ی سیاست وجود دارد که موضوع اصلی آن " تئوری قدرت " است. یکی از مباحث مهم این فلسفه،چگونگی مهار قدرت سیاسی است و این از آن جهت است که قدرت سیاسی بالذات گسترش طلب است،حد و مرزی برای خویش نمی شناسد و اگر کنترل و مهار نشود،فاجعه ی بسیار به بار می آورد و به همین سبب،مهار قدرت همیشه یکی از اجزاء هر تئوری موفقی است که در باب قدرت و عدالت عرضه می شود."3
به قول ایشان همین که قوم " پبنتون " (اوغان)که گویا به تناسب اقوام غیر پبنتون،اکثریت اند،قدرت سیاسی را بدست آرد، بنا حق برمسند می نشیند و از آن پس همۀ اعمال و اجرات دولت پبنتونی، حق است و عدالت و سعادت و بهشت را برای مردم( غیرپنبتون - غیراوغان) به ارمغان میاورد!
پارادوکس یا تناقض بزرگ در نظریه ی جناب تره کی، اینجا زاده میشود که میخواهد اندیشه و روش قبیلوی(روشهای غارتی -غنیمتی برای تصاحب قدرت سیاسی) را اساس تشکیل دولت - ملت قرار دهد! دولت ملی فرایند تفکر ملی است. در حالیکه جناب شان کاملا قومی می اندیشند.
بنا از نگاه عملی این جمع اضداد(تفکرقومی و ایجاد دولت ملی)، تنها به این دلیل که مطلوب آقای تره کی است،ممکن نیست.
برای رفتن به سوی جامعۀ مدنی و پشت سرگذاشتن زندگی قبیلوی - بدوی،تفکر قبیلوی را باید طرد و ترک کرد.
و اگر خواستار ایجاد دولت - ملت استیم،باید ملی بیندیشم.
با دریغ که نظریاتی شبیۀ نظریه های آقای تره کی،که دویمه سقاوی، نمونۀ مدون چنین افکار بیماریست؛ هیچ یکی از خواسته های ما را برآورده نمی سازد.
ای برادر تو همان اندیشه ی
ما بقی خود استخوان و ریشه ی
گر گل است اندیشه ی تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه ی گلخنی
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیش تر
ازچه زان رو که فزون دارد خبر 4
"اینکه مولوی میگوید ما همان اندیشه ایم،به راستی، مبالغه نمی کند.تمام ماهیت و انسانیت و شخصیت ما همین اندیشه است.به تعبیرمولوی،انسان بی خبراصلا جان ندارد؛جان یعنی خبر.ما از حیوان ها جاندار تریم،چون خبر دار تر و آگاه تریم.در واقع آگاهی وزن ما را تشکیل میدهد و وقتی ستانده شود،ما بی وزن و صفر و هیچ می شویم.با این وصف،هر قدر در قصه ی اندیشه مداقه شود،باز هم جا دارد.آزادی ما هم البته در گرو اندیشه است. خیلی ها اسیر اندیشه های باطل خویش هستند. به قول مولانا:
ای عجب این بند پنهان گران
عاجز از تکسیرآن آهنگران"5
و" بند و زنجیر گرانی که به دست و پای آدمی بسته می شود،بند و زنجیر اندیشه ی اوست. هیچ آهنگری هم نمی تواند آن را باز کند،چرا که زنجیر اندیشه، زنجیری محسوس و ملموس نیست.آهنگر و معجزه گر دیگری لازم است تا آن را باز کند.هرچه ما در باب نسبت میان اندیشه و آزادی سخن بگوییم، باز هم کم گفته ایم.توزیع قدرت،امر درست و مهمی است و در قصه ی آزادی آدمی مدخلیت تام دارد.توزیع ثروت نیز در قصه ی آزادی آدمی مدخلیت تام دارد.اما توزیع معرفت و تصحیح آن و رساندن اندیشه ی درست به آدمیان،قطعا بالا ترین اهمیت را در آزادی بخشی آدمی دارد. به یاد دارید از کانت که می گفت شعار اصلی دوران روشنگری این است:"جرات دانستن داسته باش".این حرف را یک حکیم گفته و کاملا به عمق و قوت نظری آن وقوف داشته است. آدمی باید جرات دانستن داشته باشد.هرآنچه این جرات را از او می ستاند،آزادی را هم از او می ستاند.چنین است که نسبت آزادی با قدرت سیاسی، نسبتی چند جانبه است. قدرت سیاسی نه تنها نباید زور بگوید،بلکه نباید موانع دیگری هم از قبیل فقر و جهل ایجاد کند.چند گونه بودن منابع معرفت در جامعه و لزوم دسترسی آدمیان به منابع معرفتی مختلف،که یکی از شعار هایی است که امروزه داده میشود و شعار بسیار نیکویی هم هست،با قصه ی آزادی آدمی ارتباطی وثیق داشته و مسلما در این امر مدخلیتی تام و تمام دارد."6
تعجب و تاسف دارد که آقای تره کی،منحیث شخصیت دارندۀ مرتبت علمی، در امر رسانیدن اندیشه ی درست به آدمیان و توزیع و تصحیح معرفت،امانتدار نیستند.
به تعبیر دیگر و همانگونه که دکتر سروش، از قول مولانا، تفسیر کرده، آقای تره کی را باید با اندیشه هایش " وزن " کرد و شناخت. آنگاه دیده میشود که برعکس ادعای ایشان، بیشتر از آنکه جامعۀ افغانستان قبیلوی باشد،تفکر جناب قبیلوی است؛و ایشان اسیرآن اندیشه های باطل!
پس وقتی چنین است و تره کی در بند آن اباطیل اسیر، بدون شک که نظریه پردازی هایش نیز اسباب تحول فکری و در نتیجه تحول اجتماعی،و آزادی و سعادت دیگران نخواهد شد.
احمد بهارچوپان
4 سپتمبر 2010
رویکرد ها :
1-مثنوی معنوی،دفتر اول،ابیات 1600و1599
2-پرویز دستمالچی،دمکراسی پارلمانی لیبرال،مقالۀ جامعۀ مدنی پیدایش و شکل گیری،برگ 15و16
3-دکتر عبدالکریم سروش،اخلاق و قدرت سیاسی،برگ 135
4،5و6 آزادی و قدرت سیاسی،بخش اول برگ 158-160
نگاهی بر نظریه های سیاسی روستا تره کی!
در نظریۀ آقای تره کی مقتضای خلقت؛ منبع مشروعیت ازلی قدرت سیاسی دولت های پشتونی و پشتون محور است! به تعبیر دیگر خلقت ترجیح داده تا " پشتون" ها محور قدرت سیاسی باشند و حالا که چنین است و پشتوانۀ آن قدرت سیاسی از بیرون اجتماع انسانی میاید و انسان ها را در آن دست تصرفی نیست، پس باید آنرا با طیب خاطر پذیرفت و برای تغیر و تعدیل اش کاری نباید کرد یا گامی نباید برداشت! باید پذیرفت که " هرچیزی به جای خویش نیکوست."
جمعه 20 اوت 2010, بوسيله ى احمد بهار چوپان