ضرب المثل های تاریخ ساز
فاشیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در نهاد های مختلف و ازجمله دین در افغانستان رخنه کرده است
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
جنگ هویت ضرورتی برای نابودی حق اقوام بوده است این فرق نمی کند که کدام قوم بوده است و مهم این است که با انکه جنگ هویت علیه اقوامی خاصی صورت داده می شد اما به همان اندازه که حق اقوام دیگر به زیر پای شاه له می شد حق اقوام خودش نیز به همان پیمانه له می شد.
ضرب المثل های تاریخ ساز
برای من خواندن تاریخ افغانستان همیشه تعجب برانگیز و توام با سوال بود. از صنف دهم تا امدن به دانشگاه همواره به فکر می کردم که چرا در کشوری زندگی می کنیم که ده ها قوم و شاخه های نژادی مختلف زندگی می کنند و لی تاحال هیج کدام ان سهمی ولو اندکی در ساختار سیاسی کشور نداشته اند. از معلم تاریخ که می پرسیدم می گفت همه مشکلات ناشی از استبداد است و هر کسی که در این کشور زور داشت به قدرت می رسند او از تاریخ که ما می خواندیم منظور کتاب تاریخ است هیچ راضی نبود و میگفت این تاریخ با تاریخ که افراد دیگر غیر دولتی نوشته اند فرق دارد و معلومات کامل به شما نمی دهد. شما کوشش کنید کتاب های دیگر را بخوانید.
من این سوال ها را باخود داشتم که چرا روزی یک هزاره لا اقل در پنجصد سال اخیر نتوانسته در این کشور حکومت کند (البته بحث من روی پیشینه حکومت اقوام نیست بلکه روی همین تاریخ معاصر است و هیج جنبه خاصی سیاسی ندارد ) اما خیلی از مردمان جواب های عجیب و غریبی می دادند.
دوران جنگ های میان گروهی بحث های سیاسی را به خانه های مردم برد و اتفاقا ماهم در خانه و مجالس محلی به این مساییل می پرداختیم.
یکبار که در منطقه ما جنگ بین قوای حزب وحدت و نیروهای محمد اکبری و حرکت اسلامی رخ داد و نیروهای حزب وحدت غالب شد بعضی از طرفداران اکبری و حرکت اسلامی مجبور به فرار شد.
اتفاقا در مجلسی از همین مساییل بحث شد و یکی از موسفیدان گفت شما ببینید ما از خود به جان خود بلا شدیم اگر بالای دیگران حکومت می کردیم چی بر سر شان می اوردیم همان ضرب المثل در باره ما مردم درست است که اگر هزاره به پادشاهی برسد سگ را چپه نعل می کند؛ این هم حکمت خداوند است که به ما هزاره ها قدرت نداده است او با وجودیکه از افراد حزب وحدت شاکی بود برای من هم یگ پاسخی بود اما این پاسخ چون بر اساس واقعیت های تاریخ نبود قانع کننده نبود.
این ضرب المثل برای اکثر مردم ما یک توجیه بسیار ساده و داوطلبانه شده بود و هرازگاهی که سوال از قدرت و سیاست می شدمی گفتند ما ظرفیت انرا نداریم که قدرت داشته باشیم زیرا به قول معروف اگر به قدرت برسیم سگ را هم چپه نعل می کنیم.
بعد ها متوجه شدم که این تنها هزاره ها نیستند که با چنین حرف هایی توصیف می شوند ازبک ها هم عقل ندارند و کله خام اند . حالا ازبک ها از مابدتر اگر ما جابریم ازبک ها بی عقل اند خدا نکند قدرت به دست انان بیافتد شاید با یک روز حکومت صد ها گل را به اب بدهد.
البته این تصور نزد عامه مردم قبلا به قوت وجود داشته و امروز هم وجود دارد. در واقع این ها ساخته یک ادم ساده یی هم نبوده بلکه تبلیغات سیاسی بوده است.
ادبیات سیاسی ما مشبوع از چنین تفاوت ها بین اقوام بوده است و این تفاوت ها نوعی ذهنیت بالا و پایین و درجه اول و درجه دوم را خلق کرده است.
در جامعه شناسی سیاسی در بحث قدرت و خشونت خیلی بحث جالبی است که پرده از روی این بی شرمی های سیاسی که نه تنها در افغانستان بوده بلکه در افریقای جنوبی امریکا و جاهایی دیگر دنیا نیز بوده است بر می دارد.
معمولا چنین برتری خواهی دو روی دارند:
یکی اینکه این تفاوت قایل شدن و نوعی فرودست نشان دادن قومی توسط قوم دیگر نوعی توجیه است برای اعمال قدرت و انحصار ان
دوم اینکه منشا این نوع تلقی نامساویانه از انسان می تواند نوعی نظریه سیاسی ای شکل دهد که بر اثر ان بتوان فراتر از بدست اوردن قدرت اورا از انسانیت اش هم محروم و فرودستی او را توجیهی برای انحصار حقیقت ، اطلاعات و معرفت ساخت.
سیاست عرصه منازعه بر سرمنابع کمیاب است. این منابع کمیاب شامل قدرت، ثروت و منزلت احتماعی است. پیروزی در منازعه سیاسی هم نیازمند بکارگیری زور و نیرنگ و هم نیازمند یک اساس تیوریک و ایدئولوژی که براساس ان مبانی تیوریک بتواند مشروعیت قدرت را توجیه کند.
ممکن است بکار گیری نیرنگ و اعمال زور یک استراتژی سیاسی باشد اما تیوری فرو دستی طبیعی اقوام نمی تواند تنها در سطح یک استراتژی حساب شود لذا مستلزم ریشه یابی است.
برای بدست اوردن قدرت و محروم ساختن دیگران از حقوق شان معمولا زور و ایدئولوژی نیاز است. مثلا در اوایل فتح امریکا خارجی ها برای اینکه تجاوز به مردم بومی را توجیه کرده باشند انان را وحشی می خواندند و اینکه انان انسان های ناقص اند. لذا انها را عاجز تر از ان می دانستند که بر خود حکمروایی داشته باشند. لذا هرنوع سرکوب انان را می توانستند طوری توجیه کنند که هر عمل قهرامیز گویی به نفع مردمان بومی است.
ایدئولوژی توجیه گر باید مساییل واقعی و پیچیده را کاذب و ساده نشان بدهد تا بکارگیری هر نوع وسایل کسب قدرت را با انکه ناروا است توجیه کند و نظام را مشروعیت بخشد.
مثال های مختلف نشان می دهد که زمامداران با چی زرنگی خواسته اند گروهی را مستعد حکومت کردن و ملتی را قابل فرمانبرداری نشان دهند و در این راه برهیچ چیزی هم رحم نگرده اند.
بر اساس این تاکتیک از تیوری فرودستی طبیعی سود برده شده است. تیوری فرودستی طبیعی می گوید که یک تعداد انسانها اصلا برده بدنیا می ایند و این استعداد درک کردن و خودگردان بودن را ندارند و لذا باید تابع اربابان طبیعی قراربگیرند. اینها ناقص العقل اند و البته که زنان هم شامل این ناقص العقل ها هستند و واجد رهبری کردن نیستند و فقط با زین و پالان از مادر متولد شده اند درحالیکه فرمنروایان با چکمه و نیزه بدنیا امده اند.
حمله به هویت اقوام و نژادهای دیگر در افغانستان می تواند جزئی این تیوری بوده باشد. در تاریخ معاصر خود می بینیم که سلاطین چگونه از عقب هویت های قومی خود به هویت قومی حمله کرده اند و انسانیت قوم دیگر را زیر سوال می بردند.
ناگفته نباید گذاشت که حتی زمامداری که به قم خودش برتری میداد صرف به خاطر قدرت بود و هم قومانش را چنان اغوا میکرد که از غرور قومی بی حس می شدند و نه درد خود و نه درد هم نوع خودرا حس می کردند.
به گفته دای فولادی جنگ هویت ضرورتی برای نابودی حق اقوام بوده است این فرق نمی کند که کدام قوم بوده است و مهم این است که با انکه جنگ هویت علیه اقوامی خاصی صورت داده می شد اما به همان اندازه که حق اقوام دیگر به زیر پای شاه له می شد حق اقوام خودش نیز به همان پیمانه له می شد.
"اگر در این کشور حق خواهان هویت طلب هزاره بودند انان به شیادی و بی رحمی متهم می شدند و تبلیغ شیادی و بی رحمی علیه انان انجام میشد که گویا اگر هزاره به قدرت برسد انسان را که بمان سگ را هم چپه نعل می کند. اگر این حق خواه هویت طلب ازبک باشد کله خام تبلیغ می شود و توجیه می شود که کله خام شایسته حق و هویت انسانی خود نیست و اگر به قدرت برسد جهنم بی عقلی را بر رعیت حاکم می کند.
اگر این حق طلب تاجک باشد شایسته فرهنگ دانسته می شود و اما فرهنگ را شعر و افسانه مادرکلان معرفی می کند و نمی گزارندکه که فرهنگ انها از دایره بیت و غزل و خلسه عاشقانه به گرد شمع و پروانه بیرون شود و فرهنگ انها انقدر باید در محور" باغبانت منم باغ تره اب کی داده" بچرخد که ادبیات سیاسی انها کویر سوزان برای بحث قدرت باشد.
همچنان اگر این حق طلبان عدالتخواه پشتون باشد انقدر غرور سیاسی برای انها تلقین می شود که در خود را و نه ناله پردرد درمندان مثل خود را حس کنند. قربانیی بیگانه با قربانیان دیگر و انقدر فخر تاریخ برای انها بزرگ شود که ندانند اولین قربانی تاریخ خود انها بوده اند تاریخی که به نام انها بوده اما از انها نبود."1
بنظر دای فولادی زمامداران افغانستان برای بی قدرت کردن انسان و افوام این سرزمین اولا به هویت انها حمله کرده و بازیر سوال بردن هویت انسانی انان انان را مستعد حق و قدرت ندانسته اند چون هویت است که صاحب حق است تا هویت معلوم نباشد معلوم نمی شود که حق و قدرت از ان کی است.
اما حمله به هویت حمله به انسانیت انسان است انسانی که هویت ندارد حق هم ندارد ولذا تبعه درجه دو است و وقتی حق ندارد قدرت هم نمی تواند داشته باشد و چون هویت انان پایین تر از دیگران است لذا طبیعی است که باید فرمانبردار باشد و اگر مقاومت کرد باید توسط زور او را به فرمانبرداری وادارش کنید.
این بدیهی است که انسانها هویت مشترک دارند یعنی همه انسان مساوی هستند و لی درعین اینکه انسانهای مساوی هستند دارای نژادها و گروه های خونی متفاوت هستنند که باعث تمیز یکی از دیگری می شوند اما این تفاوت ها تفاوت جوهری نیستند که بر حق انسانی انان لطمه وارد کنند. همانگونه که سفید پوستان عقل دارند سیاه پوستان نیز انسان های عاقل هستند لذا بردگی طبیعی وجودندارد.
خط کشیدن بین انسانها نوعی قایل شدن به تفاوت جوهری انهاست که ساختگی و دروغ است و قایل شدن این تفاوت و حمله به هویت غیر از خود باعث می شود که بتوان ایدئو لوژی دست و پا کرد تا جواز خشونت علیه انان صادر کنیم و انان را به فرمانبرداری واداریم.
"این ایدئولوژی برتری نژادی و قومی یک ایدئولوژی فاشیستی بود، فاشیزمی که اخرین در جه انسانیت ستیزی و ادم سوزی درغرب بود. بعد از فاشیزم آنها (غربی ها) به هوش امدند و پذیرفتند تا احترام شدن هویت، حق و قدرت همه مردمان الزام مطلق برای سیاست و حکومتداری نباشد، ادم سوزی های فاشیستی برای همیش قاعده سیاست و حکومت خواهد بود. اروپایی ها بعد ازفاشیزم جنگ هویت را به نفع انسانیت ختم کردند و انسانیت همه را قایم به سه پایه حق، هویت و قدرت شان دانستند."2
زیر سوال بردن هویت و متهم کردن قومی به بی ظرفیتی و حتی بی عقلی برای بی قدرت کردن انان است و این کشف بزرگی در تاریخ افغانستان است که توسط دای فولادی صورت گرفته است و بیانگر رابطه حق، هویت و قدرت است.
بعد دیگر ان ریشه های عدم تساهل و احترام به دیگران را از لابلای تاریخ نمایان می کند که فقط بخاطر منافع سیاسی و بازی بی قاعده قدرت صورت گرفته است.
اگر قومی بی ظرفیت است و یا بی عقل است حتما نمی تواند خود امور جمعی خود را اداره کنند و این یعنی ضدیت با خودگردانی و فردیت انسان. زیر سوال بردن فردیت و خودمختاری فرد، نشانگر ناتوانی و فرودستی این افراد است و اینجاست که انسان نه به عنوان عامل عقلانی خودمختار نه بلکه موجود فرودست که باید همیشه از کسی فرمان بگیرد تلقی می شود.
بحث اساسی این است که ریشه های اصلی خشونت و عدم تساهل روبنایی از این قبیل زیرساخت ها داشته است. ما زمانی به انسان و عقاید و نوع شخصیت او احترام قایل می شویم که اورا موجود ازاد، عقلانی ودارای قدرت تصمیم گیری و تشخیص ببینیم و در این صورت است که ازادی فردی و خود مختاری او را به رسمیت شناخته ایم.
ما زمانی به عقاید کسی زمینه بروز نمی دهیم و انرا قابل احترام نمی دانیم که بر سلامت عقلانی او شک داشته باشیم و این نقص را ذاتی بدانیم.
مهم ترین نکته این است که تفاوت انسانها از لحاظ خونی و یا ساییر ممیزات اجتماعی ان نمی تواند او را از انسانیت او دور سازد اما این چیزی است که ما در تاریخ خود انرا داشته ایم و این تنها و یگانه قاعده محکمی است برای تجویز خشونت و عدم تساهل.
تساهل در اروپا نیز بعد از جنگ های مذهبی بود که زاده شد و رشد کرد. گرچه از یونان باستان ارسطو هم این نظریه را تجویز کرده بود که بعضی ها طبیعتا برده اند وبعضی ها طبیعتا ارباب و تنها این اربابان طبیعی اند که حق مشارکت در سامان سیاسی جامعه را دارند و حکومت باید رضایت انها را حاصل کند.
اما این نظریات از یکطرف و انحصارگرایی دینی از طرف دیگر اروپا را به جنگ های مذهبی کشانید تا بالاخره باظهور متفکرینی چون جان لاک تساهل به یک امر اجتناب ناپذیر قبولانده شد.
در واقع مبانی فکری تساهل در اندیشه های لیبرالیستی در غرب بود چنانکه مبانی فکری خشونت و عدم تساهل در اندیشه های نژادگرایانه و انحصارگرایانه در ممالک اسلامی بخصوص افغانستان بوده است.
در اندیشه لیبرالیستی انسان با همه تفاوت هایش با دیگران عاملان اخلاقی مستقل و ازادند که اولا هویت مشترک انسانی دارند و هویت های مذهبی قومی مانع مشترکات انسانی انان نیست و دوم ازاد است و این ازادی فردگرایانه اورا به عنوان عامل عقلانی حق هر نوع مشارکت مساوی را در جامعه می دهد. لذا به تفاوت های همدیگر احترام می کنند و این یعنی تساهل.
"در سنت اندیشه سیاسی لیبرالیسم مدرن این تساهل در ارتباط تنگاتنگی با مفهوم خودمختاری فردی قرارمیگیرد. احترام به خودمختاری فردی در قالب فلسفه لیبرالیسم مدرن به مثابه اعتقاد به قابلیت عقلانی فرد به عنوان شخص اخلاقی در افرینش و شرکت در سامان دیموکراتیک جامعه است."3
بر عکس در تفکر نژادگرایانه فاشیستی که سراسر تاریخ افغانستان معاصر را الوده کرده برخلاف لیبرالیسم به قابلیت عقلانی افراد به دیده تردید نگریسته شده و اورا نه تنها از مشارکت مساویانه در حکومت محروم کرده که حق پرسش ازحقوق و ازادی های انان را نیز از انان گرفته است.
چون توتوانایی عقلانی نداری و لذا قدرت تفکر سالم نداری و حق تصمیم گیری هم نداری و اگر پایت را از این حدود پیش تر دراز کردی با خشونت مواجه می شوی این یعنی عم تساهل.
اصلا چرا امروز ما به تساهل نیاز داریم وچرا این تساهل مقبولیت عام جهانی یافته، بخاطریکه ما تفاوت هایی گسترده از همدیگر به لحاظ فکر ی داریم چی اینکه در غیر ان نیازی به تساهل نبود.
در واقع قوم گرایی در افغانستان از یکسو یک دیدگاه فاشیستی است و از سوی دیگر علتی است برای بکار گیری خشونت و عدم تساهل.
ما با داشتن سنت فکری فاشیستی است که یک جامعه متعصب و ضد تساهل هستیم و علت اینکه ما در هرحال با وجود ساختار های دیموکراتیک مجال بروز اندیشه های متفاوت را نداریم نیز این تفکر فاشیستی بوده است.
تفکر فاشیستی عملا با تفکر دینی در افغانستان در هم امیخته است. اینکه دیگر اندیشمندانی مثل علی محقق نسب به علت اظهار عقیده ای که با نظریات رسمی از دین متفاوت بود هتک حرمت شد و یا اینکه روزنامه نگاران به علت مشابه به زندان افکنده می شود هم از همان رگه های فاشیستی مشروب می شود.
لذا فاشیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در نهاد های مختلف و ازجمله دین در افغانستان رخنه کرده و این باعث انحصار گرایی دینی شده است. این انحصارگرایی خشونت افرین است و لذا ضد تساهل است.
ما گفتیم نظام سیاسی قوم گرایانه مطلق خواه بر اساسا ت تیوریک فاشیستی استوار بوده است. همجنان هر نظام سیاسی دیگر نیز نیازمند داشتن اساسات تیوریک است.
پایه گزاری اساسات تیوریک برای قدرت سازی در افغانستان نمی تواند چشم پوشیده از این واقعیت بگزرد و چی بسا که اگر بخواهیم نظام سیاسی دیموکراتیک داشته باشیم و ازاین واقعیت های انسان ستیز نادیده بگزریم. نظام سیاسی نمی تواند بدون تهداب بناشود.
ریشه های عدم تساهل و خشونتگرایی در افغانستان بیش از همه در برتری خواهی نژادی بوده. البته بعضی ها بیشتر بر انحصار گرایی دینی تاکید می کنند و یگانه دشمن تساهل ان رامی شمارند. که درست هم است اما انحصار گرایی دینی نیز جلوه یی دیگری است از فاشیزم و برتری خواهی و خط کشیدن بین انسانها و تقسیم انها به برتر و فرودست. براستی از نظر شما این راز ها می تواند جوابی به ان دغدغه ذهنی ای باشد که دراول نوشته به ان اشاره شده بود؟
منابع
1_ دای فولادی، چه باید کرد، ص198، سال 1384، کابل، انتشارات
2_ همان، ص195
3_ رامین جهانبگلو،تفاوت وتساهل، ص4، سال 1380، تهران، نشرمرکز
پيامها
9 فبروری 2009, 01:33, توسط امین پیمان
سلام به دوست عزیز که مقاله ای خوبی نوشته است.
بلی راست است که ضرب المثل های تاریخی برای مردم مهم وتاثیرگذار است.
در افغانستان این ضرب المثل ها می تواند جنجال برانگیز باشد ودر گذشته ها هم مشکل ساز بوده .
به عنوان مثال غیر از حکومت و دستان آشکار و پنهان دشمنان ملت خود اقوام هم تلاش کرده اند برعلیه همدیگر ضرب المثل درست کنند. گاهی در این مورد نخبگان هر قوم برعلیه قوم دیگر ضرب المثل درست می کنند:
یک وقت می گفت "هزاره اگر حکومت کند سگ را چپه نال می کنند" راستی این ضرب المثل در مورد هزاره ها ازنظر تاریخی هیچ معنی نداشت زیرا کسی که با حکومت یک روزه خود سگ را هم چپه نال کرد و تجبربه بد تاریخی شد "حکومت دزدانه بچه سقاو تاجیک" بود که به ناگاه در اذهان عمومی به نام هزاره تمام شد. والا کی هزاره ها حکومت کرده که سگ را نال کرده باشد؟؟
تاجیک ها در مورد اوغان ها(پشتون ها) ضرب المثل درست کرده اند که "اوغان خر "است. یا در مورد ازبک ها درست کرده اند که " ازبک کله خام" است. این ها همگی توطئه بود.
گاهی در مورد برادران تاجیک هم ضرب المثل شنیده می شد که می گویند: " تاجیک سگ است" و " اوغان خر" است. منظور این گونه افراد این بود که جنگ اقوام را به راه بیاندازند. پشتون ها به دلیل خوی زور گویی اش " خر" نامیده می شده>. تاجیک ها به دلیل زخم زبان زدنش به سایر اقوام "سگ" نامیده شده هزاره ها به دلیل غریبی و بیچارگی اش " جوالی" نامیده شده و ازبک ها به دلیل" خوی نرم و سادگی اش " کله خام" گفته شده است. این ها همه دروغ است. همه به یک اندازه عقل و غرور و شخصیت دارند.
اگر نه تمام اقوام باهم برادر اند و هیچ کس از دیگری برتری ندارد. در گذشته ها هم حاکمان اوغان خراب کرده است. و هم حکومت چند روزه تاجیک ها خراب کرده است. هم ازبک تحت ظلم وتحقیر بوده و هم هزاره ها.
حالا ضرب المثل ساخته اند که: " تاجیک مخفف" کلمه " تا" و "جیک" است.یعنی مخفف "تا" به معنی پایین از لفظ هزاره ها. و مخفف "جک سه" از لفظ اوغان ها. به معنی بالا شو. این ها همه به ضرر مردم افغانستان است. نباید توسط مردم گفته شد. برعلاوه این که اگر این ضرب المثل ها گفته شود توسط هر قوم برعلیه دیگری بازهم ساخته می شود و این ادامه دارد . در آنصورت دشمنی اقوام تقویت می شود. و این کار خوب نیست. البته در مورد هریک از اقوام ضرب المثل های دیگری هم هست که اینجا زکرش خوب نیست. هر قوم برای قوم دیگر سخنان بد زیادی ساخته اند که این کار اصلا خوب نیست. تشکراز نوشته این مقاله.
9 فبروری 2009, 01:48, توسط صدا...
سلام خدمت برادر عزیزم لطیف جان طارق
عزیز دل شما در نوشته تان اورده بودید که در طول تاریخ چرا از دیگر اقوام برای رهبری و پادشاهی نبوده است شما نمیدانم وقتی که میگویید که به تاریخ افغانستان روی میاوردم سوالهای پیش من خلق می شود من فکر میکنم شما تاریخ افغانستان رااز دوران درانی ها ( ابدالی ها ) خوانده اید و در مکتب هم یا از دوران سنگ تاریخ یونان را برسی میکند یا از دوران ابدالییان ولی شما در این مقده تاریخی که از قرون سنک تا دوران ابدالی ها در افغانستان چی شده بی خبر هستید افغانستان دارای بیش از 5 هزار سال قدامت تاریخی دارد . اولین پادشاه این سرزمین ( اولین پادشاه اریایی ها ) کی بود ؟از کدام قوم؟ ایا از اقوامی بود که حالا در افغانستان نیستند ؟ پس مردمی که در 5هزار سال قبل در این خاک زندگی میکردند کجا شده اند ایا ان مردم همین مردم نیستند اگر نیستند پس کجا شده اندو این اقوامی که حالا شما انرا میشناسید از کجا امده اند ؟
اولین پادشاه اریانای باستان از قوم هزاره بود در کتاب اوستا اسمای پادشاهان اریانای قدیم و افغانستان عصر حاضر امده است و میتوان به وضوح فهمید که متعلق به کدام قوم فعلی است پادشاهان چون یما ، تری تونا ،کاوی کواتا و ... این همه مصداق تاریخ ما است
اما متاسفانه در 150 سال اخیر یک نوع سر در گمی ایجا د شده که دیگر اقوام نتوانسته اند که تاریخ شان را بنویسند خصوصا مردم هزاره که صاحب اصلی این سرزمین و بنیانگزان اریانای قدیم بودند و هستند غیر از محمد کاتب هزاره ( انهم به صورت اشاره ای توانسته ظلم و استبدادی که سر این قوم و دیگر اقوام امده است را بعنوان افتخارات امیر بنویسد تا تاریخ یک قوم ) و این 150 سال دوری از تاریخ دیگر اقوام توسط اشخاصی اگاهانه انجام گرفته چون میدانستند که سیاست و دولت داری در خون این مردم است و باید که پاک شود و این شایعات و به گفته شما ضرب المثل ها که انسان از گفتنش هم ننگ میکند مروج زبان ها ساخته اند
مردم هزاره با اب سیاست بزرگ شده و سیاست و دولت داری در خون این مردم جای دارد و این خون را از پدران خود به ارث برده اند
زنده باد افغانستان
آنلاین : بیسواد
9 فبروری 2009, 03:14, توسط عبداللطیف طارق
سلام آقای صدا
شما درست فرموده اید که من از تاریخ معاصر و از دوران ابدالی ها مثال اورده ام و این به این خاطر بود که بحث اصلی این نوشته فرهنگ سیاسی بوده و الا نه تنها من و تو که حتی تاریخ نگاران قوم گرای این سرزمین می دانند که اقوام بومی این سرزمین کدام اقوام بوده اند. من دیدگاه شمارا به دیده قدر می نگرم زیرا شما به یک نکته خوب اشاره کرده اید اما اگر در این مقاله بعضی مثال ها از تاریخ افغانستان آمده است صرف بخاطر ثبوت فرهنگ سیاسی فاشیستی در این کشور بوده است. من بیشتر از این لازم به توضیح نمی دانم.
آنلاین : ضرب المثل های تاریخ ساز
9 فبروری 2009, 03:23, توسط عبداللطیف طارق
آقای صدا سلام
من در اول گفته ام بحث در باره تاریخ معاصر افغانستان است نه تمام تاریخ افغانستان زیرا تاریخ افغانستان به همه معلوم است. بحث اصلی این نوشته فرهنگ سیاسی است لذا حوادث تاریخی ذکر شده در این مقاله جنبی است.
موفق باشید
آنلاین : یک توضیح
9 فبروری 2009, 03:41, توسط حنیف رستم
سلام خدمت کارمندان کابل پرس? و خواننده گان ارجمند !!!!
تاریخ افغانستان در هر مقطع زمان از خود نوسانات دارد نه تنها در افغانستان بلکه تمام تاریخ های دنیا این را ثابت می سازد که تاریخ علمی نیست که تمام ان بطرف خوبی ها روان باشد بنا هر تاریخ از خود بدی ها و خوبی ها را دارا است !!!!
چون از کارکردهای مثبت ان افتخار و از جاه های منفی ان پند عبرت و در صدد این که باید اشتباهات را که انها کرده اند باید از ان دوری جویند !!!!
بنا تمام اقوام این سرزمین در تاریخ افغانستان سهمی داشتند و تاریخ را منصوب کردن به یک قوم خاص کاری درست نیست !!!!
اکثر عساکر احمد شاه بابا کبیر ابدالی را ازبکان تشکیل می داد ؟
در جنک افغان و انگلیس تمام اقوام این سرزمین در تاریخ سازی این کشور سهم داشتند مانند کو هدامنی ،غلام حیدر خان چرخی ، نایب امین الله خان لوگری ، و ............................................!!!!
که این خود این نکته را می رساند که تاریخ به یک قوم و یک منطقه خاصی تعلق نمی گیرد و تاریخ سازان و اقعی این ملت همانا از تمام اقوام این سرزمین بوده اند !!!!!
بسیاری اشخاصی هستند که تمام تاریخ را به یک گروه خاصی پیوند می دهند که اگر دور از گرایشات به این مو ضوع دیده شود برایمان ثابت خواهد گردید که بلی تاریخ مربوط به تمام ملیت های این سرزمین رقم خورده است !!!!
بنا بو جود امدن حکومت ها در افغانستان از همان اوان تا اکنون هر حکومتی که نسبتا به پای خود ایستاده گردیده و امید پیشرفت کشور از ان حکومت توقع می رفت تو سط یک نظام دیگر از بین رفته است که این را می توان سراغاز بدبختی افغانستان نامید !!!!
در تمام کشورهای جهان که دارای نژادهای مختلف و زبان های متعد هستند هویت ان کشورها یک هویت ملی می باشد !!!!!
مانند هندوستان که بیشتر از صدها زبان ،مذاهب و اقوام در ان زنده گی می کنند و اگر بنام خود هندوستان متوجه شویم " هندو" و "استان " در حالیکه هویت مذهبی این مسلمان درنام کشور نهفته نیست انها هیچگاهی در فکر این نیستند که هویت ملی خ را قبول نکنند !!!!!
ایران کشوری است که داری چندین اقوام و مذاهب هستند !!
اما همه انها خودرا ایرانی خطاب می کنند نه به اساس کردی ،ازری و غیره !!!
افغان کلمه جدید نبوده و نیست .یعنی کلمه افغان در متون های سابق بنام بگان و ابگان نیز بوده است اگر دلیل این باشد که ما پشتونان را چرا افغانان می گویم این دلیل کدام صبحه قانونی ندارد !!
و نام افغان به افرادی سرزمینی اطلاق می شد که ماورای اریانای کبیر زنده زنده می کردند و در مورد اینکه تا الحال هیچ کدام سندی معتبری از کدام مرجع مو ثق در دست رس نیست که گویا تاریخ افغانستان تاریخ جعلی است در تمام کتاب های نویسنده گان خارجی تمام انها که بعد از سالیان متمادی تحقیق نموده اند به این نکته اتفاق نظر دارند که تاریخ واقعی همانا تاریخ ،صدیق فرهنگ ،و غلام محمد غبار است و تا الحال کدام سندی معتبری که دال بر جعلی بودن تاریخ باشد در دسترس نیست !!!!!!
بنا تمام اقوام این سرزمین در مراحل مختلف که قدرت در دسترس شان بوده تا حدودی ملت خویش را رنجانده اند بنا ایجاد کشوری بنام افغانستان یک نام تحمیل شده نبوده چون در انتخاب احمد شاه بابا کبیر ابدلی یک کابلی خوشه گندم را برای احمد شاه بابا کبیر ابدالی تفویظ کرد !!!!!
و بعدا او بحیث اولین بار برای افغانستان هویت ملی داد !!!!
و اگر نه تا الحال نه کشوری بنام افغانستان می بود و نه هویتی ملی افغان !!!!!
فرق بین ملت و ملیت بسیار زیاد است !!!!
و من الله توفیق ""
ادامه دارد
9 فبروری 2009, 14:29, توسط نادر
حنیف رستم! تا چه وقت می خواهید از این همه جعل بافی ودروغ های شاخداریکه که شاهان وسردمداران ظالم ومستبد برای دوام زمامداری قبیله وخاندان خود گفته اند وحق مردمان این خاک را پا مال وتاراج نموده اند به دفاع ناحق از آن ها بپردازید؟هر نویسنده ودانشمندیکه نوشته ویا مضمونی را در انتقاد از مستبدین ومستکبرین تاریخ به نشر می سپارد. شما دانسته ونادانسته حاضر شده وبه دفاع ناحق از آن ظالم ومستکبر می پردازید. خدا را حاضر دانسته وبعدآ قضاوت نمایید. کلمهء افغان که از روز روشن ، روشن تر است که نام یکی از اقوام کشور ما بوده است. افغان یعنی پشتون ودونام برای یک قوم واحد می باشد. این نام یک قوم را خاینین داخلی واستعمار گران خارجی شان خواسته اند و می خواهند ظالمانه با نادیده گرفتن هویت مردمان سایر اقوام، بر ملیت ها واقوام دیگر کشور بی شرمانه بقبولانند. وخودت هم سر سختانه می کوشی ازین ظلم آشکارا به دفاع بر خیزی وهمیشه خودرا در خط مستکبرین قرار میدهی . شما می گوید که تاریخ های فرهنگ وغبار تاریخ های موثق کشوراند. درهمین تاریخ میر محمد صدیق فرهنگ اگر مراجعه نمایید در جلد اول صفحات 35 و36 آن راجع به کلمه افغان معلومات ارایه شده است وبیان داشته است که افغان ،پشتون وپتان هرسه کلمه نام یک قوم خاص (پشتون) می باشد. خودت من وهمه این حرف را خوب میدانیم که افغان(پشتون). اما اینکه دانسته دروغ می گویم گناهیست نابخشودنی. زیرا اگر کسی نادانسته دروغ می گوید جرمش نسبت به کسی که دانسته دروغ می گوید بیشتر است. خداوند همهء مارا توفیق بدهدکه به قضایا باچشمان باز بنگریم نه با چشمان بسته!
10 فبروری 2009, 00:25, توسط حنیف رستم
سلام به تمام کارمندان کابل پرس?!!!!
شاغلی نادر !!!
شاید از طرز دید شما کلمه افغان یکی باشد اما از طرز دید هیرودتس یکی نیست بخاطریکه سابقه تاریخی پشتون از افغان بیشتر است و اگر شما یان نمی پذیرپس لطفا کتاب "" تاریخ پشتون ها "" نو شته داکتر" حبیب الله تری "را مطالعه فرماید و رستم پیمان نویسنده ایرانی را که در کتیبه خود بنام"" لومرنی شاهپور "" تو ضیحاتی در مورد پختون ،پختویس ،ابگان ،بگان ،و بتان است مطالعه فرماید !!!!!
و اگر دردسترس تان نیست بنده حاظرم که جاهای مهم انرا که بتواند قناعت خاطر شما را فراهم بکنند برایتان در سایت کابل پرس بنویسم که ایا افغان چطور بو جود امد ،ایا سابقه پشتون زیاد است و یا افغان !!!!
دوم اینکه این حق تمام ملت افغانستان است که باید جاهای مثبت تاریخ را نقد و پند عبرت برای خود و دیگران بسازد و از جاه های مثبت ان هم یاد اوری بکنند تنها به نقاط منفی یک مضمون پرداختن از لحاظ نویسنده گی و ژورنالیزم کدام اصول را ایجاب می کنند !!!
حق بگوید !!! حق بشنوید !!! و حق عمل کنید !!!این است اصول و من سخت طرفدار این اصول هستم !!!!!!
یکی از اصول نویسنده گی بیطرفی است من می پذیرم که تاریخ افغانستان در هر مقطع از خود نوسانات دارد چیزی که در تمام دنیا مروج است و تاریخ تمام دنیا از خود خوبی ها و بدی های را دارد از لحاظ نویسنده گی و قتی یک کسی را نقد می کنیم باید در پهلوی نقاط منفی هیچ امکان ندارد که نقاط مثبت نداشته باشد و من سخت طرفدار این هستم که یک دیالوگ ویک رفرندام و اقعی برای تاریخ نسازیم این مشکلات دامنگیر ما خواهد بود !!!
من هیچ گاهی از کسانی که چهره ای مثبت ندارند طرفداری نمی کنم و نخواهم کرد اما عفت کلام و قدسیت قلم را باید در نظر گرفته و همچنان بیطرفی را در نوشته خود در نظر گرفته باید از نقاط مثبت ان نیز یاداوری بکنند در غیر ان انرا شایعه پراگنی !!!
و شکستاندن اصول بیطرفی خواهیم نامید ما هیچ گاهی شاه شجاع را طرفداری نخواهیم کرد و کسانی که ظلم و ستم را ولو از هر گروه و نزادی که باشد باید نقد کنیم !!!!اما اگر کارهای خوبی داشت انرا هم ذکر بکنیم حقاکه بیطرفی را مراعات کردیم !!!!
خداکند قناعت تانراحاصل نموده باشیم !!!!
با عرض حرمت به شاغلی نادر
ادامه دارد
10 فبروری 2009, 07:38, توسط محمد
آقای پیمان یک ضرب ا لمثل دیگری هم داریم که دربین مردم ما معمول است. تاجکی تاج سر است - اوغانی یک هنر است . این ضرب ا لمثل تآیید بر این موضوع بوده که در سابق همین زبان پشتوی امروزی مارا مردم ما به نام زبان اوغانی یاد می نمودند وکسانیکه به این زبان تکلم می نمودند آن هارا بنام اوغان یاد می کردند. به مرور زمان کلمهء پشتون نیز رواج یافته است وبه تدریج جانشین کلمهء افغان گردیده است. پس کلمه اوغان نسبت به کلمهء پشتون برای نامیدن یکی از اقوام کشور ما سابقهء قدیمی تری دارد. این موضوع را اسناد وشواهد موثق تاریخی نیز تآیید داشته است. طوریکه در زمان امان ا لله خان غازی وحتی تا اوایل دورهء محمد ظاهر شاه زبان پشتو را بنام زبان افغانی یاد می نمودند واستعمال کلمهء زبان پشتو رواج کمتری داشته است.درکتاب سیر ژورنالیزم در افغانستان اثر محمد کاظم آهنگ صفحه162 مراجعه نماید که در باره روزنامهء امان افغان که اورگان نشراتی حکومت امان ا لله خان میباشد نگاشته شده است. در صفحهء اول عنوان آن چنین نوشته شداست. اخبار به زبان فارسی وزبان افغانی که در زیر چوکات یا کلیشهء زبان فارسی آن به زبان فارسی مطالب به نشر رسیده است ودرزیر چوکات زبان افغانی آن مطالب مذکور بزبان افغانی که امروز ما آنرا زبان پشتو یاد می نمایم به نشر رسیده است.هم چنان در صفحهء 163 همین کتاب که عینآ همان صفحهء روز نامهء امان افغان فوتوکاپی گردیده است .نوشتهء تحت عنوان معلومات داخلیهء به زبان افغانی جلب توجه می کند که در پایین عنوان مذکور به زبان افغانی که امروز ما آن را زبان پشتو می نامیم چنین تحریر گردیده است.((کوایف دتشریف فرمایی دجناب جلالت مآب عالیقدر سردار اعلی عبد ا لعزیز خان یاور دحضور اعلیحضرت همایونی چه اوس دحضور د اعلیحضرت په منصب جلیله د ناظر داخلیه سر افراز گرزیدلی دی په سمت دقندهاردپاره دکار روایی صمیمانه.)) مطلب فوق که بعضی قسمت های آن به مشکل خوانده میشود تحریر گردیده است که منظور از زبان افغانی همین زبان پشتوی امروزی ما بوده است. ازین نوشته ها که فوتوپی از صفحات روزنامهء امان افغان می باشد بوضوح پیداست که تادورهء اما ن ا لله خان هم این زبان را به نام زبان افغانی یاد می نمودند. نام زبان پشتو به عوض نام زبان افغانی بیشتر در دورهء زمامداری محمد ظاهر شاه تحت فشار پشتو گرایان متعصب به خاطر اغراض سیاسی وقبیلوی رایج گردانیده شده است که نباید از آن بنا بر تعلقات قومی وتباری چشم پوشی نموده ومانند دوست عزیز حنیف رستم که از قبول واقعیت ها شانه خالی نموده وموضوع را به جهت غیر واقعی آن می کشاند، ابراز نظر نمود . با تحریف حقایق ودیگر گون جلوه دادن آن نه می توان به چشم مردم خاک پاشید. زیرا این موضوع به اندازهء روشن است مانند اینکه 2 جمع 2 مساوی به چهار می شود،ولی کسی پیدا شود وبگوید نه 2 جمع 2 مساوی به 3 است که این را هیچ فرد نورمالی قبول نه خواهد کرد!
12 فبروری 2009, 00:01, توسط حنیف رستم
سلام خدمت کارمندان کابل پرس? و خواننده گان عزیز!!!!
شاغلی محمد !!!
در این شکی نیست که در متون های سابق و نویسنده گان غربی و شرقی اختلافات نظر های و جود دارد !!!!
اما به صورت مترادف کلمه افغان به پشتون ها گفته می شود !!!!
نظر به گفته شما که شانه خالی می کنم (( اینطور نیست حق ،حق است و ناحق، ناحق )) حقیقت را هیچ کسی کتمان کرده نمی تواند !!!
روزی یک فردی از کسی پرسیده بود که 2+2 چند می شود،جانب مقابل برایش جواب داده بود ، که تمام سوال های سخت را به من راجع می کنی !!!!
بخاطر قناعت خاطر تان چند نقطه از تاریخ را خدمت تان پیشکش می کنم !!!
متخصصین غربی به این عقیده هستند که کلمه پشتون سابقه ای اضافه تر از دارد و بیش از 400 سال قبل تر از میلاد مورخ مشهور یونان (( هیرودوتس )) 486-426 در تاریخ خویش پشتون هارا بنام های پختویس ،پکتویس نوشته اند !!!
به همین ترتیب می گوید که > که ملک پشتون ها همانقدر سابق دارد که مانند پکتویس که فعلا بنام پکتیکا نام نهاده شده است !!!!
هنری بیلو ،هنری لوونتال و اولاف کرو در سروی اف اندیا مو لف جورج گریرسن در باره گفتار هیرودتس به این عباره که پکتیکا و پختویس الفاظ به ترتیب بنام های پشتون ها که کلمه معادل انرا می رساند !!!!
در باره کلمه افغان یک تعداد محققین عقیده دارند که کلمه افغان قبل از همه در کتیبه ای نقش رستم ((ایران )) نوشته شده است که در سال سوم میلادی در وقت زمامداری ((شاهپور اولی )) به زبان های پارتی و یونانی نوشته شده اند ؟
((شپرنگ لنگ )) در مضمون مکمل خویش که عنوان ان (( شاهپور اولی و تکیه به کعبه زردشت )) نامیده می شود !!!!
و در تشریح این مضمون در یک جای نوشته شده است گه ((ابگان )) یا (( او گان )) کلمه راتذکر داده اند که نزدیکی این کلمه را نمی توان پیدا کرد ؟
اولاف کرو همچنان می نویسد !!! که در دوران امپراطوری ،ساسانیان (( شاهپور سومی )) هم کلمه ابا گان شباهت دارد و یکسان است !!!!
اولاف کرو با زهم تاکید دارد تبدیل کلمه (اباگان ) و ((اپاکان )) به کلمه افغان یک امر عادی است !!!!
بنا به همین اساس فرق بین نویسنده گان شرقی که کلمه افغان را معمولا به پشتون ها اطلاق می کنند !!!
اما نویسنده گان غربی به این امر به دیده شک می نگردند و می گویند که کلمه پختویس عمر اضافه تر از ابگان دارد !!!!!
12 فبروری 2009, 16:58, توسط محمد
دوست عزیز حینف رستم! اینکه کلمه افغان قدامت زیاد دارد یا کلمه پشتون آن قدر مورد بحث نبوده است. موضوع اصلی وسوال بر انگیز برای من این است که تا چه وقت ما به چشمان مردم خود خاک بپاشیم و مردم خودرا فریب داده و حقیقت را وارونه جلوه دهیم؟ کلمهء افغان وپشتون که نام یکی از اقوام شریف کشور ما می باشد آن را تعمیم غلط بخشیده وبالای همه اقوام وملیت دیگری ساکن این سر زمین بقبولانیم. اگر شاهان وامیران غاصب گذشتهء ما بنا بر ملحوظات سیاسی وقومی برای ادامه سلطء خاندان وقوم خود به این گونه خیانت ها وجنایات دست زده اند وکوشیده اند که با ازبین بردن هویت اقوام وملیت های ساکن کشور عزیز مقاصد واهداف ظالمانه خاندان وقوم خود را عملی نمایند. امروز که عصر علم ومعرفت است و ما هنوز هم به دهل همان خاینان برقصیم و ازعمل کرد های نادرست وتفرقه بر انگیز آن ها حمایت کنیم کار عاقلانه ودرست نه خواهد بود ! بااین گونه عمل کرد های منفی و دروغین که سیاستمداران ما چه درگذشته ها وچه همین اکنون پیشهء خود نموده اند نه تنها که ما را یک ملت واحد ومقتدر نه خواهد ساخت بلکه زمینه های تفرقه وپراکنده گی مارا فراهم خواهد نمود. بیاید صادقانه برای ترقی وپیشرفت یک افغانستان واحدو سربلند دست دوستی وبرادری را دراز نموده سیاه را سیاه وسفید را سفید گفته از گذشته ها عبرت گرفته بر کار نامه های نادرست وجعل بافی های گذشته گان خوداصرار وپافشاری ناحق نه ورزیم . ترک ، ازبک، هزاره ،تاجک ،پشه یی وغیره اقوام کشور خود را بگذاریم با حفظ هویت های قومی خود در آبادانی وترقی کشور واحد خود بکوشسند. این یک ایده ونظریهء فاشیستی خواهد بوداگر اصرار ورزیم که با منحل ساختن هویت سایر ملیت ها واقوام ساکن کشور در یک هویت وپذیرش هویت یک قوم خاص افغان(پشتون) ما ملت واحد می سازیم.
15 فبروری 2009, 12:15
دزوطن ما مجسمه احمدخان ملتانی میرویس خان نادر خان عبدالرحمن خان کرزی خان داود خان امان اله خان.....چه وقت پاین خواهد افتاد ....