جنایات شبه نظامیان و گروه نظامی حکمتیار و خالص در زمان نجیب الله
عقب نشینی روسها و زمان پس از آن/ آویزان کردن زندانی ها از دست شان در یک جوره حلقه آهنی که در سقف اطاق بود، لت وکوب اکثراً توسط چوب چماق، شوک برقی، محروم نمودن از غذا و خواب، محبوس کردن در اطاق یا کوته قلفی کـردن، سوء استفاده جنسی، شکنجه روانی، بود. مدت و زمان اساسی شکنجه از طرف شب بود.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اشاره: پروژه ی عدالت افغانستان، گزارش نسبتا خوبی درباره ی جنایات انجام شده در افغانستان در سال 2005 منتشر کرد. گرچه در اين گزارش هيچ اشاره ای به جنایات حاد علیه بشریت در زمان شاهان ديکتاتور افغانستان نشده است، اما با اين وجود، جزو معدود گزارش هایی ست که می توان به آن استناد کرد. اين گزارش متاسفانه تاکنون در سطح وسیع در اختيار شهروندان افغانستان قرار نگرفته است. کابل پرس? قسمت های مختلف اين گزارش را برای یادآوری جنایات انجام شده در افغانستان به مرور نشر می کند.
5 عقب نشینی روسها و زمان پس از آن
5.1 تغییرات در اوضاع سیاسی بعد از عقب نشینی روسها
در فیبروری سال 1986 به نیروهای روس تحت رهبری گورباچوف یک تصمیم مبنی بر عقب نشینی در آخر سال 1988 رسید. در ماه می سال 1986 رئیس خاد داکتر نجیب الله بحیث منشی عمومی حزب خلق تعیین گردید. در ماه نوامبر در عوض وی ببرک کارمل رئیس شورای انقلابی تعیین گردید و کارمل در روس تبعید شده بود.
درجنوری سال 1987 به تعقیب جلسه در مسکو رهبران ارشد حزب خلق از پلان عقب نشینی روسها آگاه شدند و رئیس جمهور نجیب الله آشتی ملی، مشارکت تمام احزاب سیاسی در قدرت، عفو عمومی برای زندانیان سیاسی و آتش بس را اعلان کرد. داکتر نجیب الله رئیس جمهور جمهوری نام نهاد جدید تعیین گردید. طبق معاهده ژینو که بتاریخ 14 اپریل 1988 مبنی بر عقب نشینی نیروهای روس بین افغانستان، پاکستان، ایالات متحده و روسها امضا گردیده بود. و کمک های نظامی و اقتصادی از طرف های ایالات متحده و روسها بر جناحهای مورد نظر شان تا جون 1990 ادامه یافت و داکتر نجیب نام حزبش را بنام حزب وطن تغییر داد و بطور رسمی دوباره جمهوری سوسیالیستی اعلان کرد.
5.2 ملیشه ها و تمرد از حاکمیت قانون
به استثنای نیروهای روس حکومت بطور فزاینده بر نیروهای ملیشه بخاطر دفاع منطقه تکیه میکرد که بخاطر وفاداری به روسها پول و امکانات میگرفتند. این نیروها بحیث نیروی غیر رسمی در جریان اشغال روسها و حتی تا اواخر اجرآت کرده بودند. قبل از بوجود آمدن اردوی ملی افغانستان، دولت بالای این چنین قوای غیر منظم بخاطر سرکوب شورشیان اعتماد داشتند.
در اواخر دهه 1980گسترش ملیشه ها سربازگیری را در قوای مسلح به وجود آورد که تعدادی از عسکرها در عوض بالقوه به قوای دفاعی ناحیه ای پیوستند. نجیب الله گسترش ملیشه ها را به عنوان بخشی از پالیسی مصالحه می دانست. طوری که یک روش مناسب و آبرومند پیشنهادی تسلیم اپوزیسیون به رژیم تلقی می شد. بسیاری از ملیشه ها از مجاهدین سابق تشکیل شده بودند. وزارت امنیت ملی پروتوکول هایی را با ملیشه ها امضاء کرد که به آنها کنترل مناطق عملیاتی شان را به علاوه پول و مهمات در عوض آتش بس می داد. گرچه، ملیشه ها خارج از حلقه دستوراتی اردو عمل می کردند. آنها در مناطق تحت کنترلشان حکومت از خودشان داشتند. دولت هیچ نوع کوششی جهت کنترل اداری این گروه ها انجام نداده و شدیداً سهل انگاری نمود و اردو صلاحیت جلوگیری از جنایات را نداشته، گرچه چنین اعمالی آموزش نیز داده می شد. با وجود این، طبق قوانین بین المللی اعضای این ملیشه ها مبارزانی بودند برای رهبری دولت افغانستان و قوای مسلحی که مسوول شناخته می شدند.
در واقع، ملیشه ها دچار عدم انظباط و فرمانبرداری بودند. قوای مسلح به طور قابل ملاحظه در مناطق تحت کنترلشان حکومت خودشان را داشتند و در برخی موارد در سرپیچی و بی قانونی شهرت به دست آوردند. قوای ملیشه ها به خاطر کمین در راه مسافران برای دزدی به شمول بازگشت پناهندگان، غصب پول و سرمایه تجاران، چور و چپاول دارایی ها، غصب زمین ها و کاشت ماین ها بدون نقشه بندی و مشخص کردن آنها مسوول می باشند. گروه های ملیشه ها همچنین با یکدیگر می جنگیدند. در سپتامبر 1990، نجیب الله تمام قوای ملیشه ها را به خاطر سرکشی و زد و خوردهای خیابانی که منجر به کشتار می شد، به بیرون رفتن از کابل دستور داد.
یکی از گروه های قدرتمند و سازماندهی شده ملیشه ها تحت فرماندهی عبدالرشید دوستم در مناطق اطراف شیبرغان در ولایت جوزجان، شمال افغانستان بود. دوستم در زمان کودتای 1978 در اردو بود و یکی از اعضای گروه پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان (PDPA) بود. بعد از تصفیه پرچمی ها وی اردو را ترک کرده و بعد از ابتدای اشغال شوروی بازگشته و یک کندک ملیشه ها را که بعداً فرقه شده و سرانجام به فرقه پیاده پنجاه وسوم ترکیب شد، رهبری می کرد. اما توسط وزارت دفاع مستقیماً به نجیب گزارش می داد. ملیشه های جوزجانی که مشهور بودند یکی از معدود قوای ملیشه ها بودند که خارج از ساحه و منطقه شان مورد استفاده قرار میگرفتند. زمانی که شوروی عقب نشینی کرد آنها به قندهار منتقل شدند. آنها مهمترین قوای مسلحی بودند در کابل که توسط نجیب الله در سال 1990 بعد از حادثه های اختطاف، چور و چپاول و جنگ از شهر بیرون رانده شدند.
5.2.1 تاریخچه ملیشه های جوزجان و دیگر قوای ملیشه ها تا سال 1992
تشکیلات سیاسی و جنبش نظامی که بعداً جنبش نامیده شد عمدتاً در جریان عصر کارمل و نجیب الله به خاطر انکشاف تشکیلات های نظامی با هویت منطقه ای و محلی طرح ریزی شد. در حالیکه انکشافات سیاسی مشابه دربین مجاهدین وجود داشت مانند: انکشاف عمدی احزابی که به مسائل قومی-منطقه ای می پرداختند و ظهور دیگر سازمانهای با تعصب نژادی- منطقه ای. زمانیکه برخی از این دو گروه حمایت شده و در اوائل پیدایش بخشی از جنبش بودند، مرکز اصلی جنبش که در سال 1992 پدیدار شد توسط قطعه هایی که که رسماً بخشی از اردوی نجیب الله بودند، اداره می شد. داستان دوستم و به طور برجسته قطعات ازبک که اطراف وی ائتلاف کرده بودند در این تاریخچه اساس می باشد و زمانی که وی بدون شک تنها قوماندانی که این نقش را در دهه 1980 ایفا می کرد، وی بیشترین شهرت را کسب نموده است.
بسیاری از ساختارهای مسلح مشابه با اردوی منظم و پولیس نظامی توسط دولت کمونیستی درسالهای بعد از انقلاب ثور 1978 در تمام مناطق کشور ایجاد شد. برخی از آنها به حزب کمونیستی وابسته بودند. درحالیکه مابقی دفاعی بوده و به تاسیسات صنعتی یا قبیله های مشخص محلی یا شخصیت های فئودالی وابسته بودند. با گذشت سالهایی چند، شمار آنها افزایش یافته زمانی که سطح سازماندهی و ماهیت مخلوط مشخصات و روابط داخلی شان را مشخص نمودند. بسیاری از آنها از بودن به عنوان دفاع اصلی منطقه به قطعه های جنگی انتقال یافته در خارج مناطقشان تغییر ماهیت دادند. آنها با خاصیت عسکر گیری که داشتند یک گروه مسوول و مربوط نظامی را به نمایش گذاشتند.
زمانیکه برخی از مجاهدین به دولت پیوستند، بسیاری از آنها به عنوان قطعه های ملیشه عرض اندام نموده و ساختار اصلی و منطقه و حوزه فعالیتشان را حفظ کردند در حالیکه مابقی حامیان فعال دولت شده و در جنگ در مناطق دیگر شرکت ورزیدند. در شمال، بیشتر گرایش به سمت دولت توسط افزایش واگذاری از احزاب مجاهد حاکم پشتون پایه گذاری شده در پیشاور که اکثریت به نظر می رسیدند، سوق داده شد. همچنین اقلیت ها توسط تکالیف سیاسی و اقتصادی از جانب دولت جلب می شدند.
با ختم دوره نجیب الله، طیف قطعات در شمال افغانستان شامل آنهایی بودند که مستقیماً به رئیس جمهور ارتباط داشتند، آنهایی که به وزارت دفاع، وزارت امنیت ملی( سابق خاد و بعداً به واد تغییر نام داد)، وزارت داخله ( با پولیس) و احزاب سیاسی چپ ارتباط داشتند. زمانی که تعدادی اساس سیاسی قوماندهایشان شده و تعدادی وابستگی های ملی مختلف داشتند، رقابت در میان آنها به وجود آمد. انگیزه ها متفاوت بود از احزاب سیاسی و اقتصادی، بقای نفس و نشریه های سیاسی محلی گرفته تا امنیت قومی و برای تعدادی خود کفایی سیاسی و اقتصادی انگیزه شان بود. در سطح پایینتر، در سالهای اولیه دفاع علیه حملات مجاهدین عامل اصلی عسکرگیری بود، گرچه بعداً در جنگ خدمت عسکری عامل اصلی شده بود.
در حالیکه بسیاری از این به اصطلاح ملیشه ها، بسیار منظم تر از آنچه که معمول بود، شدند و از لحاظ ساختار داخلی، پرسونل و امکانات به راحتی با اردوی منظم مقایسه می شدند. بسیاری از آنها رفتار و جنگ کردنشان بیشتر شبیه قطعات نظامی آموزش دیده بودند به جای اینکه تصویر سنتی از یک ملیشه نا منظم متصور باشند. همچنان در تشکیلات نظامی دوستم و سید جعفر نادری اکثریت آنها بطور دایم در خدمت نظامی بودند و الی زمان ختم دوره نجیب الله آنها ما نند قوای منظم نظامی بودند که در تمام نقاط کشور خدمت می کردند. مابقی، برعکس، بیشتر به قطعات دفاع خودی نا نظم بوده و نظامیان آن بطور نیمه وقت و بدون داشتن یو نیفورم کار میکردند و نقش آنها به امنیت همان محل محدود می شد.
دوستم و تاریخچه قطعه اش یک نمونه کلاسیک انکشاف یک قطعه منظم می باشد. گرچه وی به آن اندازه که دیگران پرسونل مجاهدین داشتند، ندارد. دوستم خدمت عسکری اش را تکمیل کرده و در دهه 1970 به عنوان عسکر چتر بازکه طبق قانون لازم بود، آموزش دیده بود. به تعقیب آنکه از خدمت عسکری ترخیص گرفت، وی شغلی را در اطراف ساحات نفتی شیبرغان، مکانی که وی در زمان کودتای ثور کار میکرد، پیدا نمود. زمانیکه دولت شروع به مسلح کردن کارمندان پالایشگاه نفت و گاز نمود – ایجاد گروه هایی برای دفاع انقلاب، به عبارت دیگر قطعات محلی دفاع خودی – وی مشغول اصول آموزش نظامی اش بود و تشویق به خدمت عسکری شد. گروه وی در پاسخ به افزایش جنگ در مناطق اطراف شیبرغان تحت سرپرستی وزارت امنیت ملی منتقل شد. در اواسط دهه 1980 دسته وی بزرگتر شده و به سطح تولی در سال 1987 و سطح غهد، غند 734، در سال 1988 رسید. زمانیکه قطعه در تمام نقاط جوزجان شروع به سربازگیری نموده و یک قرارگاه نسبتاً مهم داشته، بسیاری از این نیروهای مسلح اولیه و قوماندانان از قریه خود دوستم، خوجه دوکوه آمده بودند و اینها از مرکز قطعه در آن موقعیت بحرانی نماینده گی می کردند و دو مرتبه زمانی که بعد از سال 2001 ایجاد شد، دوستم و قوماندانان مطیعش و اندازه قطعه های آنها پی در پی بزرگتر شده و بسیاری یک شخصیت قوی وفادار به شخص دوستم را گسترش دادند.
عبدل چریک، ( یک عرب از سید آباد، شمال شهر سر پل) یک مثال اولیه می باشد. وی در ساحه گاز شیبرغان کار می کرد و همچنان در گروه محلی دفاع از خود نام نویسی کرد و از دسته به تولی به قوماندان کندک ترقی نمود. سپس قوماندان کندک شناسایی فرقه پنجاه و سوم شده و زمانی در سطح فرقه ترفیع کرد. بعد از سال 1992 وی قطعه مستقل خویش، غند پنجصد و شصت و چهارم (564) را رهبری کرده ( گرچه وی به فرقه پنجاه و سوم در سالهای 1996-1997 بازگشت) و به عنوان وفادار دوستم تا زمان مرگش در سال 1999 باقی ماند.
در اواخر دهه 1980 یک تعداد از قوماندانان مجاهدین برجسته و قطعاتشان مستقیماً به وی پیوسته بودند. این قوماندانان عبارت بودند از: رسول پهلوان (ازبک) از فاریاب و غفار پهلوان (ازبک) از سر پل، هر دو قوماندان ارشد به علاوه دیگران مانند غلام حیدر (ازبک عرب) از جوزجان و سراج خان سیدی (ازبک) از سر پل. انگیزه ها متفاوت بود و اغلب با فرصت طلبی و غنی سازی خودشان همراه بوده، گرچه تفکر سیاسی استراتژیک و سیاست نژادی عامل های مهمی در بین قوماندان های ازبک سیاسی مانند سیدی برای هدایت به اتحاد مجددشان بوده است.
زمانی که قطعات شمال شروع به استقرار در سرتاسر کشور نمودند و چنانچه دوستم قادر به جذب عسکر بود، وی توانست که افرایش مرکز حمایتی و بعداً پیشرفت قطعه اش را انجام دهد. گرچه، ترقی و پیشرفت قطعه اتوماتیک نبود و جلب کردن جامعه اش مشخصاً نقش فعالی را در بلندسازی وضعیت قطعه اش دارا بود. نمایندگان متعددی از جوزجان شخصاً به نجیب الله درمورد ایجاد فرقه پنجاه و سوم (53) عریضه کردند.
در سال 1989، در کمتر مدتی بعد از قوای اتحاد شوروی، لوا وی به فرقه 53 ارتقا کرد که مستقیمآ بعد از طی مراحل وزارت دفاع به نجیب الله گزارش شد. این انکشاف افزایش اتکا و اعتماد را به واحد های شمال برای عملیات های نظامی و غیره نشان داد، اضافه تر اینکه، فرقه 53 و شخص دوستم توسط دولت نجیب الله به اساس نقش شان در دفاع از دولت قدردانی می شدند. قابل اهمیت نیست که فرقه 53 و فرقه 80 باهم بی نظیر بودند در اینکه هر دو فعالیت شانرا به حیث ملیشه های محلی به وزارت امنیت ملی آغاز و بعد به فرقه های منظم اردو رسیدند، چیز که دیگر قطعات در بین ملیشه های افراطی سرتاسر کشور آنرا تجربه نکردند.در این دوره یک ساحه نفوذ بیشتر و حمایت بیشتر در بین آنهای که دردر وزارت امنیت ملی صعود کردند پدیدار شد. تعداد زیاد ازبک ها، گروپ های کوچک عرب و تاجک که با خاد در شمال کار می کردند در رابطه با دوستم انکشاف کردند و آنها بیشتر جز لاینفک گروه وی شدند.
در چهار اطراف مزار شریف، مثل دیگر مناطق، ملیشه هاهمچنان همگام به ردیف های تقریبآ مشابه رشد کردند( اگرچه هیچ کدام آنها به موازنه و مسیر مشابه که دوستم ازقطعات وزارت امنیت ملی به واحد های منظم اردونرسیدند). در اواخر دهه 1980 هشت گروه با وزارت امنیت ملی رابطه داشتند، هرکدام با مسئولیت های مشخص در امنیت اطراف شهر نقش داشتند. این تحت فرماندهان با سوابق متفاوت به شمول قوماندانان اسبق مجاهدین، فیودال ها، (به شمول وکیل عبدالوهاب)، و طرفداران واقعی و خالص حزب دموکراتیک خلق افغانستان (به شمول قاری انور، و رحمت پهلوان، که بعد ها شیر عرب باوی کار می کرد)، و افسران مسلکی (قادر کارگر) بودند. اینها از لحاظ قومی تاجک و عرب بودند به یک بلوچ و یک فرمانده هزاره.
اینها شامل مامور امان الله " گلیم جم"، یک معلم بلوچی از امرخ واقع جنوب ولایت بلخ که فامیل اش در جنگ های داخلی مجاهدین کشته شده بود و با تعداد زیاد از ساکنین ده به مزار آواره شدند. اگر چه ظاهرآ او یک مجاهد سابقه جمعیت بود که علت آوارگی وی از اثر جنگ های ذات البینی مجاهدین بوده ، امان الله گلیم جم در همین جریان از طرف وزارت امنیت ملی استخدام و سالهای بعد آن یک قطعه نظامی را تآسیس کرد که متمرکز بود به دوستان آوراه قریه اش (به شمول فیودال های محلی، نبی بای و کیل عصمت الله خان). این قطعه متعاقباً رشد کرده و با نام گلیم جم بد نام شده، اصطلاح عام برای قطعات ملیشه های شمال شده و تقریباً مفهوم و معنی قومی بخود گرفت. اصطلاح گلیم جم یک هم چنان یک ضرب المثل برای خشونت و نقض حقوق بشر در شرق و جنوب کشور جای که وسیعاً گسترش یافت گردید. این نام، به علاوه اینکه اکثراً تسط کلمه جوزجانی تعویض می شد، وسیعاً در ادبیات و مطبوعات مجاهدین برای قطعات دولتی سمت شمال استفاده می شد.
ریشه نام گلیم جم دارای همیت است. گلیم جم اصطلاحآً به معنی جمع کردن گلیم است با استفاده در جملات مجهول، و اولین باربرای خود امان الله گلیم جم استعمال شد بعد از اینکه تمام اعضای فامیل وی تیر باران شدند (در امان زمان به او گفته شد که گلیم تان جمع شده). به این معنی که کار وی تمام شده بود. این که دقیقاً چگونه واقع شده نامعیین است، اما متعاقباً به جملات معلوم استفاده شده که تشریح کند چی گونه اصطلاحاً قوت های ملیشه در مقابل دیگران چی گونه رفتار می کنند، مثلاً آنها هر چیز را غارت می کنند، و این نام ترکیب شد با ملیشه های شمال ( اگر چه ملیشه های دیگر مناطق کشور به طور اهم متفاوت رفتار می کردند). قطعه گلیم جم اصلاً از قرار گاه قومی وی توسعه یافته و سر انجام در ولایت بلخ درمیان تمام گروپ قومی به طور وسیع تاسیس شد. جالباً، حتی پشتون ها نیز تقاضای ملحق شدن را به این قطعات کردند، ولی آنها از بین رفنتد.
5.2.2 ملیشه های مزار شریف
انگیزه های استراتیژیک آگاهانه، ریشه گرفتن از تضاد های نژادی در حد ملی فوقاً ذکر گردید، ملیشه ها در تصمیم گیری قوماندانان مجاهدین یک نقش را در تضعیف دولت بازی کردند، و برای سربازی به عنوان ملیشه ها نام نویسی کردند. در اواخر دوره نجیب الله یه کوشش سیاسی آگاهانه، پیش دستی کردن در حملات یا نگهداری قدرت سیاسی توسط عناصر اداره پشتون اکثریت مجاهدین را تحریک نمود تا از مجاهدین انشعاب کنند. همچو تفکر استراتیژیک در یک زمان در قضیه پسر خلیفه رجب، یک فرمانده هزاره، از المرب مزار شریف، که بعداً به سید اسد، فرمانده حرکت اسلامی در چارکنت، جنوب مزار شریف پیوست آشکار بود. که بعداً قوماندان سید اسد به خاد در مزار شریف در 1989 پیوست. در بغلان و سمنگان یک پروسه همزمان به تاسیس فرقه 53 در جریان جنگ نیز واقع شد. این ساحه مقر جامعه اسماعیلیه بود، یک اقلیت قومی که وسیعاً علیه شان تبعیض قایل بودند و از نقطه نظر اقتصادی فقیر. با ساکن شدن در امتداد یا نزدیک به سرک اصلی که بطرف شمال تونل سالنگ منتهی می شود، همکاری اسماعیلیه ها به رژیم بخاطر تضمین امنیت قافله های که به طرف کابل می آمدند حتمی شد.
به تعقیب یک انشعاب درون فامیلی بر سر رهبری جامعه، این مقام توسط سید منصور نادری، از کیان، جنوب غرب بغلان که متحد به دولت بود و توسط دولت حمایت می شد به عهده گرفته شد.
نخست، قطعات تحت حمایت وزارت امنیت درمیان مردم اسماعیلیه با استخدام شدن پسر سد منصور، سید جعفر به عنوان فرمانده تاسیس شد. مقر نژادی انی قطعه و اندازه ان در امتداد سال ها به اوج خود صعود کرد و شامل گروپ های محلی مجاهدین و ملیشه ها ازمیان تاجک ها، هزاره ها، ازبک های بغلان، و جوامع پشتون بغلان گردید. اکثریت مجاهدین که از خانه های شان آواره شده بودند، به پل خمری، مرکز ولایت و یک مرکز پرجنب و جوش صنعتی کوچ کردند و ثبت نام شدند. طور اهم، سید جعفر نادری فعالانه توافقات غیر رویاروئی با دیگر گروپ های مجاهدین تاسیس کرده و اکثریت آنها را از نظر مالی حمایت می کرد، بدین وسیله یک اندازه امنیت را از کابل به طرف شمال و برعکس تضمین می کرد.
در اواخر 1980 قطعات مرکزی دوباره داخل فرقه 80 ساخته شدند که مرکز شان در کیلگی جنوب پل خمری شد و فرقه 54 (یک فرقه منظم سابقه) که از کندز به سمنگان انتقال یافته بود و فرقه 20 نهرین (هم یک فرقه منظم قبلی) که دوباره به پل خمری مستقر شد به آن پیوست. اکثریت اعضای فامیل پست ها و مقامات فرماندهی در این قطعات داده شد- اگر چه فرقه 80 قویترین قطعه باقی ماند و روابط با ملیشه ها در شمال شرق برگزار شد.
با عقب نشینی نیرو های شوروی اعتماد رو به افزایش به نیروهای ملیشه خارج از چهارچوب وزارت دفاع پدیدار شد. ضرورت آنها قبلاً پیش بینی شده بود و بنیانگزاری ملیشه ها در شمال حد اقل با فرارسیدن عقب نشینی نیرو های شوروی تسریع شد. مقامات شوروی کوشش کردند در قسمت های از شمال سیستم ملیشه اضافی برابر تاسیس کنند، اگر چه این فقط منحصر به جوزجان ماند.
از لحاظ فعالیت های نظامی ملیشه های شمال در خارج از مناطق شان نیز خیلی مشهور بوده ولی دارای شهرت خوبی نبودند. هنگامیکه دولت از کمک ملیشه ها ستایش به عمل آورد، اکثریت بطور قابل توجیح به خشونت بیش ازحد، سؤ استفاده از حقوق بشر دزدی به طور کلی شریک شدند. در اواخر 1980 گزارش ها از تنش بین ملیشه ها و قوت های منظم و از عدم توانایی دولت در کنترول آنها شایع شد. اکثریت آنها از شمال، بر علاوه دیگر ملیشه ها—عصمت مسلم اچکزای از کندهارکه خود یک مثال برجسته است- و آنها که از دیگر نقاط کشور اند در اواخر 1980 در چهار اطراف کندهار مستقر گردیدند. در 1366 مطابق به 1987 گروه های که تحت فرمان دوستم ((K734 و قادر کارگر ((K733 اولین آرایش قشون شان را در کندهار دیدند، با دو سفر دوطرفه که بعد از کندک ( (K732 امان الله گلیم جم رفتند. این قطعات و قطعات مادون شان همه خدمات متوالی را در قندهار، جنگ های سنگین را دیدند و خسارات سنگین را متحمل شدند.
در طول سال های بعدی قطعات ملیشه به شمول آنهایکه جز فرقه 53 و فرقه 80 شده بودند به علاوه قطعات مستقل در سرتاسر کشور خدمت دیدند. قطعات جوزجانی و سرپلی احتمالاً طور بیشتر وسیع آرایش دیده بودند نسبت به فرقه 80، قسمیکه این یکی در مقابل مجاهدین در ساحات خود فعال بود (در حالیکه قوت های جوزجان، در جاهای که مجاهدین ضعیف بودند، به این هدف ضرورت نبودند.) اگرچه فرقه 80 در لوگر، پغمان و همچمنان در دو طرف سالنگ خدمت نموده اند. تعداد زیاد قطعات به شمول رحمت پهلوان (عرب از بلخ) و امان الله گلیم جم و تعداد زیاد دیگر زا فرقه 53 خدمات بیش از حد در شرق خصوصاً درچهار اطراف خوست دیده اند، خسارات زیاد را متحمل شده اند، خصوصاً فرقه 53 بعد در جریان دفاع نهایی نامؤفق خوست. قطعات عبدالچریک در کندهار، لوگر، غزنی، گردیز، کوهی صافی، و چهار اطراف کابل خدمت دیدند. نیرو های جوزجانی همچنان در حومه شهر کابل، در تخار، بدخشان و هرات آرایش یافته بودند. زمانی هم دولت واقعاً ار طرز برخورد ملیشه ها به شمول یک حادثه بدنام که در آن نیرو های جوزجانی کارمندان یک فاحشه خانه را در 1990 اختتاف کردند انتقاد کرد. این حادثه توام با شکایات گسترده راجع به رفتار ملیشه ها از تمام نقاط کشور به علاوه کابل منتج به انتقال دوباره آنها به خارج از شهر شد.
دولت نجیب الله اگر چه قرار که ملاحظه شد بخاطر بقای سیاسی اش متکی به این قطعات بود و به ضمانت اجرائی آن ادامه داد و به اسقرار آنها علیه مخالفین ضرورت داشت. استقرار و آرایش نظامی ملیشه ها در سر تاسر کشورواقع شد و پروسه در شمال دقیقاً موازی بود با دیگر جاها در میان تمام گروپ های نژادی و قومی و او یک پروسه تلقی نمی شد- اگر چه از نگاه نژادی و قومی مهم بودکه اکثراً قطعات را از یک ناحیه یا گروپ قومی نژادی علیه مجاهدین از گروپ قومی دیگر قرار می داد، مشخصاً قطعات شمال را علیه مجاهدین پشتون استفاده می کرد. استقرار ملیشه ها در شمال اگر چه استنباط و دلالت های دیگر سیاسی و نتایج دیگر از بقیه کشور داشت که این گروپ نظامی شده بود و از این لحاظ قبلاً دارای اختیار و قدرت سیاسی ضعیف داده شده بود و اقلیت ها را نا راضی کرده بود. طور بحرانی، این عمل و دیگر پروسه ها انکشاف یک مرکز ثقل جوزجانی را تسهیل نمود. همچنان انکشاف روابط رقابتی را بین فرماندهان ملیشه دارای سوابق مشابه را بوجود آورد که سر انجام روابط بین اعضای دولت و ملیشه های محلی وسیله تجرید کشمکش بین قوای سیاسی خلق وپرچم را فراهم کرد، طور که روابط قومی و نژادی جایگزین وفاداری و صداقت ایدیولوژیکی گردید و مستقیماً در سقوط نجیب الله در 1992 کمک کرد.
5.3 خشونت و بدرفتاری توسط قوای نظامی افغان و قوای ملیشه در 1989 الی 1992
در سال 1989، دولت نجیب الله عملیات های تصفیوی را در پغمان، میدان شهر و لوگر تنظیم و اداره کرد. طبق اظهارات شهود، هدف اصلی ظاهراً یک قرارگاه حزب اسلامی بود. اگر چه، اظهارات بیان می دارد که قوای دولتی که با ملیشه های جوزجانی عمل می کردند، تاکتیک های سوختاندن زمین ها، بامباردمان غیر قابل تشخیص و سوختاندن و به خاک یکسان نمودن قریه ها را اتخاذ کردند. در نوشته خویش راپورتر مخصوص آرمکورا در 1990، اظهار کرده است که راکت های میزائیل که توسط قوای افغان در آن زمان استفاده می شد اساساً متمرکز به اهداف نظامی بود، اما عدم دقت در هدف اکثرً منجر به ویرانی اهداف غیر نظامی و سبب هراس بیشتر در بین مردم می شد.
در روز دوازدهم عملیات، قوای دولتی در دره زرگر پغمان با مقاومت روبرو شدند. قطعه اساسی دولتی در ساحه دره پشه یی پغمان غند 26 فرقه 10 بود. طبق افسران نظامی که پروژه عدالت افغانستان با آنها مصاحبه انجام داده، نیرو های پیاده شش تن از جنگجویان مجاهد را از میدان شهر دستگیر و اعدام کردند، یکی از این شش نفر به نام محراب الدین و دیگر آن به نام داود بود.
شاهد که مخفف اسم آن (و) و ساکن محل بود چنین اظهار نمود:
در (سپتامبر_ اکتوبر 1990) مادر خانه بودیم وقت که آنها به ساحه ما فیر کردند. اول فکر کردیم که آنها سلاح های ثقیله مانند بیم 21، توپ دیسی و راکت های اوراگان فیر می کردند، اما بعد دیدیم که این اسلحه با سایر تفاوت داشت. من به برادرم گفتم بیرون برو و معلومات کن که آنها از کجا فیر می کنند و دلیل آن چیست.
برادرم به مسجد جای که همه مردم در وقت فیر اسلحه ثقیله جمع می شدند، زیرا زیر زمینی مسجد محل خوب برای اقامت بود رفت. وی کمی ناوقت برگشت. وقتی که آمد، گفت مردم می گفتند دولت بالای ولسوالی محمد آغه ولایت لوگر حمله کرده است.
ما معتقدبودیم که دولت نمی تواند به زودی به ولسوالی محمد آغه بیاید، بخاطر که مجاهدین در یک موقعیت علیه آنها در هوتل مامور سلام و ساحه کتب خیل قرار داشتند و در این ساحات سنگر گرفته بودند. اما هر روز جنگ ار طرف هر دو جناح تند تر و شدیدتر می شد.
ما در جریان جنگ برای مدت یک ماه در قریه خویش بودیم. بعد اقامت کردن بشتر از آن ناممکن بود. ما از قریه خویش به قریه پوراک ولسوالی پل اعلم ولایت لوگر کوچ کردیم. آنجا آخرین محل برای رفتن بود. وقت ما به پوراک رفتیم، برادرم دوباره به محمد آغه جهت انتقال اموال و لوازم ما بر گشت، اما متأسفانه در اثر فیر سلاح ثقیله توسط قوت های دوستم و سایر قوت ها به قتل رسید.
این واقعه در سال 1369 (1990) در ماه میزان واقع شده است. این واقعه تا ماه ثور سال بعد ادامه یافت. آنها تمام ولسوالی محمد آغه را به آتش کشیدند و هیچ چیزی برای این ولسوالی و مردم آن باقی نماند. در جنگ که در ولسوالی محمد آغه واقع شد مردم و مجاهدین در یک طرف و قوای دولتی تحت فرمان نبی عظیمی، دوستم، عظیم زرمتی و تابعین آنها در یک طرف قرار داشتند. نبی عظیمی از وزارت دفاع، عظیم ظرمتی از وزارت داخله و از گروپ های قومی دوستم، همایون فوزی، اسد مارخور، جوره بیگ، عبدالچریک و دیگران مانند سید منصور نادری و امان الله گلیم جم در جنگ دخیل بودند. ولسوالی محمد آغه دارای 125- 127 قریه بزرگ می باشد. تمام این قریه ها تحت حملات سلاح ثقیله قرار گرفتند تا اینکه مردم مجبور به مهاجرت به دیگر جاهای کشور شدند. من برادرم به نام بسم الله را در جنگ از دست دادم. آنها تمام دارائی مرا به تاراج بردند. قوت های دولتی و قوت های دوستم این عمل را اجرا کردند. آنها خانه ما را ویران کرده و به خاک مبدل کردندو من تمام این حوادث را به چشم خویش دیدم.
شاهد (ف) هم چنان حملات راکتی توسط دولت نجیب را بالای لوگر تشریح کرد:
" ما به خاطر حملات راکتی و بمباردمان قوای دولتی بالای خانه های ما مجبور شدیم از ولسوالی محمد آغه به ولسوالی پل اعلم مهاجرت کنیم. ما به قریه کنجک پل اعلم رفتیم. در دسامبر 1990 یک راکت به مقابل خانه که ما زندگی می کردیم اصابت کرد. در نتیجه دو پسرم همراه با هفت طفل دیگر که مصروف بازی بودند به قتل رسیدند. بعد از چند روز مردم به زرغون شهر ولسوالی محمد آغه لوگر کوچ کردند. هزار ها تن در اثر جنگ کشته و یا معیوب شدند. آنها اشجار را قطع کردند، مساجد و مکاتب را سوزاندند و چهار ذخیره آب را که برای هفت قریه بود ویران کردند.
در ولسوالی محمد آغه یک لوای حزب اسلامی به نام لشکر ایثار مستقر بود. دولت تمام این ولسوالی را سوختاندند تا اینکه به دشمن شان رسیدند. افسران مسئول عبارت بودند از جنرال نبی عظیمی، جنرال دوستم و عظیم ظرمتی.
دیگر قطعات مانند سید منصور نادری، دگروال محمد گل مسئول قطعه 100 قهرمان، امان الله گلیم جم و دیگران هم در این جنگ درگیر بودند. در جریان عملیات تعداد دقیق مردم این ولسوالی تقریباً به 13000نفر می رسید. این ولسوالی 125 قریه بزرگ دارد که به چندین قریه کوچک تقسیم می شود. در جنگ که در سال 1990 (1360) واقع شد و تا سال 1992 (1371) ادامه یافت تمام ولسوالی به آتش کشیده شد و سوخت. ما از ولسوالی محمد آغه به ولسوالی پل اعلم مهاجرت کردیم و در قریه کنجک زندگی می کردیم، عملیات دولت به آهستگی به ولسوالی پل اعلم رسید. در دسامبر 1990 قطعات دولتی شروع به انداخت سلاح ثقیله بالای قریه کنجک ولسوالی پل اعلم کردند و یک راکت مقابل خانه ما اصابت کرده در نتیجه دوپسرم یکی بشیر احمد به سن 7 سالگی و دیگر آن محمد جواد که 9 سال داشت به قتل رسیدند و تمام دارائی ما از دست رفت. من حادثه را به چشم های خودم دیدم. وقتی که دو پسرم کشته شد، همزمان 4 نفر دیگر زخمی و 9 نفر کشته شد. چهار نفر آن از قریه ما و دیگر کشته شده ها و زخمی ها از قریه کنچک بودند.
طبق گفته شاهد با مخفف (الف) كه همراه فاميل خويش در قريه برجگ ولسوالي پغمان زندگي مي كردند، در اوايل 1990، دولت افغانستان قطعات خويش را در شهر كابل در چمتله راه قرغه، در مهتاب قلعه ، باغ داود و چوك ارغندي مستقر كرده بود. از طرف شب نيروهاي دولت حمله شديد به پغمان كردند. در جريان اين حمله تمام قريه ها در پغمان از خواجه مسافر الي بلند ترين نقطه پغمان متـأثر و خساره مند گرديدند. طبق اظهارات شاهد (الف) مجاهدين از هر حزب و گروه در پغمان بودند.
(الف) اظهار داشت:
تمام مردم يا در زير زميني ها ويا در خانه هاي طبقه پائين منزل شان در آن فصل سرد زمستان مي نشستند. صبح روز بعد مردم تمام قريه به طرف كابل حركت كردند. به چندين ريش سفيد گفته شد كه اول از قوماندانان اجازه بگيرند، بنابران آنها به فرقه مهتاب قلعه رفتند. وقتي آنها نبي عظيمي و دوستم را در آنجا يافتند، از آنها اجازه رفتن به شهر كابل را گرفتند. تعداد زياد مردم به شمول مردان مسن، زن ها و اطفال در هر جا منتظر بودند تا اجازه رفتن را حاصل كنند.
ساعت يك بعد از ظهر بود كه آنها اجازه برآمدن از پغمان را به مقصد كابل دادند، اما سرباز ها در قطعات نظامي مردم را اذيت كردند. سرباز هاي دوستم از مردم پول، ساعت، بوت و جمپرگرفتند و بعد به آنها اجازه رفتن را دادند. بعد وقتي كه دوستم و نبي عظيمي بالاي ولسوالي ما حمله كردند، آنهاتمام دارائي مارا به تاراج بردند و بعد به قيمت نازل در كابل فروختند. آنها دارائي ما را به شمول چوب دستك خانه هاي مادر كابل فروختند.
شاهد ديگر به نام (الف-ت) بمباردمان قريه خويش را كه به تاريخ 1369-7-10 واقع شده چنين توضيح داد:
ساعت 4 صبح طياره هاي دولت قريه هاي مارا بمباردمان كردند. به مجرد كه فير سلاح ثقيله از هوا و زمين شروع شد، قطعات نظامي زميني كندك نبي عظيمي حملات شان را با راكت هاي اوراگان و بيم 21 آغاز كردند. در نتيجه 36 تن غير نظامي كشته و تعداد ديگر زخمي شدند. عمليات براي مدت يك ماه دوام يافت. مردم زخمي هاي شان را به پاكستان انتقال دادند و همچنان از لوگر كوچ كردند. پسر خواهرم به اسم محمد پتنگ در خانه ما در اكتوبر 1990 به قتل رسيد.
در اين ولسوالي 196 قريه وجود دارد كه تمام شان از اثر اين عمليات نظامي خسارات سنگين را متحمل شدند. من پسرخواهرم به اسم پتنگ را در اين حادثه از دست دادم و مجبور به مهاجرت به پشاور شدم. آنها باغ و ديگر دارائي ام را به يغما بردند. من تمام اين حادثات را به چشم خويش ديدم.
شاهد (ب) اظهار داشت كه حمله در يك قطعه نظامي حزب اسلامي حكمتيار كه در تنگي واغ جان صورت گرفته بود. دولت به منظور دور كردن يك گروپ حزب اسلامي به نام لشكر ايثار از را ه كابل-گرديز اين حمله را اجرا كرد. دولت نجيب حمله خويش را از ولسوالي محمد آغه آغاز كرد. آنها يا مردم را كشتند و يا وادار به مهاجرت كردند.
در 2 دسامبر 1990، بعد از اينكه دولت ساحات غير كوهستاني را در ولسوالي محمد آغه اشغال كردند،آنها در بالاي نقاط مرتفع، كوههاي كه ولسوالي محمد آغه را از ولسوالي پل اعلم جدا مي كند راكت مورد اصابت بمب و راکت قرار دادند. در آن زمان يك راكت در پيش روي خانه كه مامي نشستيم اصابت كرد. در نتيجه 9 طفل كشته شد. دوتاي آنها پسرانم يكي به نام ايمل جان 7 ساله و ديگري به نام اجمل 12 ساله بود. همچنان از دوست نزديك سر معلم فقير خان دو پسر به نام هاي محمد بشير و محمد جواد به قتل رسيدند. پنج طفل ديگر از عين قريه به قتل رسيدند، اما من نام آنها را به خاطر ندارم. بعد از اين حادثه ما به قريه زرغون شهر مهاجرت كرديم و ما تا ختم زمستان آنجا بوديم. بعد از آن به خاطر سنگيني و شدت جنگ به پشاور پاكستان رفتيم.
شاهد (م) چنين گفت:
وقتي كه دولت به ولسوالي ما حمله كرد، مردم سرگرم زندگي شان بودند. دفعتآ در دسامبر 1990 آنها خانه هاي ما را از زمين و هوا مورد حمله قرار دادند. آنها خانه هاي ما را بمباردمان كرده و يا توپ انداخت مي كردند. برادرم براي خريدن گندم براي زمستان رفت اما نمي دانم كه كجا رفت. ساعت 4 بعد از ظهر بود كه اوضاع كمي بهتر شد. فير سلاح ثقيله خاموش شد و مردم از مغاره هاي كه جهت حفظ جان شان رفته بودند بيرون شدند.ساعت 4:30 بعد از ظهر آنها مرا از مرگ برادرم مطلع ساختند.
آنها به من گفتند كه برادرم در قلعه نذير از اثر فير سلاح ثقيله به قتل رسیده است. من رفته و جسد او را در قبرستان زرغون شهر دفن كردم زيرا در ساحه ما فشار دولت زياد بود. تقريبآ به تعداد 200 قريه در ولسوالي محمد آغه وجود دارد. همه اين قريه ها به خاك يكسان شدند. نيرو هاي دولتي كانال هاي آب را بسته كردند، پل هارا بمباردمان و زراعت را انفجار دادند و اشجار را قطع و به كابل بردند. گوسفند ها را كشته و قصاب ها را وادار به پوست كردن آنها كرده و بعد به مردم كابل فروختند. آنها همچنان چوب هاي دستك يا تير خانه ها را با كيبل به تانك بسته و كشيدند و بعدآ تيرچوب ها را به كابل فروختند.
5.4 خشونت و بدرفتاری توسط قوای مقاومت 1989-1992
5.4.1 نمونه بدرفتاری توسط قوای مجاهدین
در سالهای بین عقب نشینی نیرو های اتحاد جماهیر شوروی و سقوط دولت نجیب الله، یک تعداد گروپ های مجاهدین هم مرتکب جنایات شدند. اکثریت آنها که در پاکستـان مستقر بودند و حمایت نظامی و استخباراتی پاکستـان را با خود داشتند با آرامی و معافیت عمل می کردند و کنترول قابل ملاحظه بالای مهاجرین افغانی داشتند. یکی از با قدرت ترین اینها حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتـیار بود. حزب اسلامی مورد توجه سازمان استخباراتی پاکستان (آی اس آی)، سازمان استخباراتی که مسئول بعضی کار ها از جمله هدایت سی آی ای که برای گروه های مجاهدین اسلحه فراهم می کرد بود. این مجاهدین توقیف گاه های مخفی درپاکستان داشتند؛ اشخاص که در توقیف به سر می بردند شامل مهاجرین بودند که مخالف رهبران مجاهدین بودند و یا آنهای که با مئوسسات غیر دولتی خارجی کار می کردند بودند.
قوت های مجاهدین در داخل افغانستان نیز زندان ها و توقیف گا ه های داشتند که در آنجا از شکنجه به طور سیستماتـیک استفاده می شد. در این گزارش ما از بدرفتاری ها و سؤ استفاده در یکی از توقیف گاه های مجاهدین در شمال شرق افغانستـان که تحت کنترول شورای نظار بود استـناد کـرده ایم. ما همچنان منبع تحقیقات از توقیفگاه های که مربوط دیگر گروه های رقیب بود داریم.
5.4.2 شکنجه در زندان های مجاهدین
در جریان مقاومت علیه اشغال توسط نیرو های شوروی، اکثریت قوماندانان مجاهدین زندان داشتند. در بعضی حالات آنهای که توقیف می شدند عبارت بودند از اسیران جنگی به شمول اعضای مجاهدین از گروه رقیب که برای تحقیق و همچنان به خاطر ارزش تبادله شان نگهداری میشدند. یک تعداد مجاهدین غیر نظامی هارا نیز توقیف می کردند. گروه های که در پاکستان بودند زندانی های داشتند که در آنجا مهاجرین افغان مظنون که مخالف سیاست گروه های مستقر در پاکسـتان بودند نگهداری، شکنجه و در بعضی حالات اعدام می شدند.
حزب اسلامی حکمتـیار و حزب اسلامی خالص هر دو دارای زندان های در نزدیک پشاور بودند. سازمان دیدبان حقوق بشر بعضی از این زندان ها را توضیح و تشریح داده است. یکی از این زندان های شناخته شده و مشهور شمشتو بود که در آن حکمتیار زن و مرد را توقیف می کردو طبق سازمان دیدبان حقوق بشر " شکنجه به شمول لت وکوب شدید و استفاده از شوک برقی طور منظم صورت می گرفت". سازمان های استخباراتی این گروه ها همچنان مهاجرین افغان را اختطاف می کردند. سازمان دیدبان حقوق بشر همچنان گزارش کرده است که سازمان استخباراتی پاکستان (آی اس آی) مهاجرین افغان که در بعضی موارد تهدید برای امنیت ملاحظه می شدند به خاطر که یکی از گروه های مجاهدین به رسمیت شناخته شده پاکستان را حمایت نمی کردند تحقیق و مورد شکنجه قرار می دادند. در بعضی موارد توقیف شده گان از سازمان استخباراتی پاکستان به حکمتیار تسلیم داده می شد.
بعضی از زندان های که توسط گروه های مجاهدین مستقر در پاکستان کنترول می شد شامل:
شمشتو، تحت کنترول حزب اسلامی حکمتیار، در کمپ مهاجرین شمشتو
دیگر مراکز توقیف حزب اسلامی حکمتیار به شمول ورسک می سینی در شمال پشاور، محمد گارد در ولایت کنر، افغانستان (که همچنان توسط سیاف استفاده می شد) و باگزی در نمایندگی کورام پاکستان (توسط سیاف نیز استفاده می شد)، و خوند بکلور در نمایندگی کورام که توسط سیاف استفاده می شد، شمشتو شماره 2 در پاکستان که توسط حزب اسلامی خالص استفاده می شد.
شکنجه همچنان در بین گروپ های مختلف و قوماندانان که در داخل افغانستان بودند متداول بود. طبق شهود که با آنها راجع به توقیف گاه های مجاهدین در 1980، مصاحبه صورت گرفته، گروه شورای نظار زندان را در لجده ولسوالی فرخار ولایت تخار داشتند. اظهارات معتبر نشان می دهد که مقامات در لجده به طور سیستماتیک از شکنجه به حیث یک وسیله در تحقیقات از زندانی های امنیتی و سیاسی شان در زندان استفاده می کردند.
این محل توقیف در سال های 1983-1992 فعال بوده اما ادعا های که در دوسیه های ما درج است شامل سال های 1989 الی 1992 می شود.
5.4.3 شکنجه، ظلم وبد رفتاری علیه زندانی ها و اعدام در زندان لجده 1989-1992
اظهارات شهود که توسط پروژه عدالت افغانستان مصاحبه شده و اکثریت شان خود در زندان لجده در توقیف بوده اند، نشان می دهد که امر و مسئولیت بدرفتاری ها و خشونت در زندان متکی به رهبری شورای نظار بود. چندین نوع تکنیک شکنجه متکی به استفاده وسایل و امکانات معیین بود که مشخصاً برای شکنجه زندانی ها نصب شده بود و واضحاً برای همه در ساحه قابل دید بوده است.
شکنجه طور سیستماتیک در اطاق های مخصوص که مقامات زندان به آن دسترسی داشتند صورت می گرفت. هر کس که وابسته به نظارت یا پیشبرد زندان لجده بوده، یا اینکه از آنجا در موقع که به حیث زندان استفاده می شد بازدید به عمل آورده ممکن از عمل آن به حیث مرکز شکنجه مطلع باشد.
آنچه در مورد لجده دارای اهمیت است و آنرا از شکنجه در سایر زندان های مجاهدین متمایز می سازد این بود که آن زندان به شکل یک ساختار منظم مشابه ساختار های دولتی استفاده می شد. شورای نظار یک اداره بیشتر منظم بود نسبت به دیگر گروه های مجاهدین. ساختار تنظیمی آن متعاقباً به دولت اسلامی افغانستان بعد از سقوط دولت نجیب الله در 1992 جذب و حل شد.
یک چهره یا سیمای واضح شورای نظار، در مقایسه با قوماندانان محلی مجاهدین که شورای نظار جاگزین آنها شد وقتیکه ساحه کنترول خویش را در شمال شرق تقویه کرد، عبارت بود از ساختار اداری پیشرفته آن. در شورای نظار قطعات گروهی متخصص، سلسله امر واضح، و مکالمات خوب وجود داشت. این جنبش در زمان دولت نجیب الله انکشاف کرد و تدریجاً لوازم و وسایل قدرت محلی را در پیش بینی با زمانی که توانست آنها را در کابل مستقر کند افزایش داد (قسم که سر انجام در 1992 واقع شد). بناءً سه موسسه شبیه دولتی مانند ریاست امنیت، سارنوالی عمومی، و زندان در لجده دست داشته بودند. زندان لجده در مراحل ابتدائی انکشاف اداری شورای نظار (1983یا 1984) در یک مرحله که این جنبش ضرورت مجادله کردن به زندانی های جنگ را پیش بینی می کرد تأسیس شده بود.
این زندان برای حبس نمودن یک طبقه از زندانی ها به شمول دشمنان جنگ، قوا و قوماندانان رقیب و مجرمین سیاسی و جنائی استفاده می شد. برعلاوه شهود ادعا می کنند ه به طور افزاینده به تسلط خویش در منطقه اظهار قطعی می کرد، زندان لجده یک مرکز نگهداری برای رقبای سیاسی و نظامی هم پیمانان مسعود شده بود.
روش های شکنجه را که اعضای سارنوالی مستقر در لجده استفاده می کردند شامل :
آویزان کردن زندانی ها از دست شان در یک جوره حلقه آهنی که در سقف اطاق بود، لت وکوب اکثراً توسط چوب چماق، شوک برقی، محروم نمودن از غذا و خواب، محبوس کردن در اطاق یا کوته قلفی کـردن، سوء استفاده جنسی، شکنجه روانی، بود. مدت و زمان اساسی شکنجه از طرف شب بود، زندانی ها مجبور بودند به صدای شکنجه گوش بدهند. برعلاوه شکنجه سیستماتیک در زندان، مقامات زندان لجده همچنان عهده دار اعدام زندانی های مشخص، بعضاً بدون محکمه و بعضاً بعد از سپری مراحل مختصرو ناکافی پروسه قضائی بودند.
اتهام شکنجه در زندان لجده متمرکز است به یک قطعه که بنام ریاست سارنوالی عمومی مسمی بود. این یک قطعه از ریاست امنیت ملی شورای نظاربود. اعضای ریاست سارنوالی اعضای معیین شورای نظار بود. این قطعه تمام مسئولیت ها را درقبال توقیف زندانی های که در لجده نگهداری می شدند بود و به طور انحصاری تحقیق و شکنجه را اداره می کرد. یک قوماندان اردوگاه با نیروی متشکل از 25 نفر مسئول امنیت زندان و نظارت از کار شاقه بالای زندانی ها بود. دیگر افراد امنیتی از باشنده های محلی قریه تشکیل شده بود .
شهود آنها را متهم به شکنجه نکرده اند. مدارک و اسناد از زندانی های اسبق لجده نشان می دهد که اعضای بلند رتبه رهبری شورای نظار از شکنجه در زندان لجده آگاه بودند. سارنوالی عمومی مستقیماً از قوماندانی ریاست عمومی امنیت ملی هدایت می گرفت و اکثراً با آنها مشوره می کرد. محمد قسیم فهیم، وزیر دفاع اسبق، دولت رئیس جمهور کرزی، در آن زمان رئیس امنیت ملی شورای نظار بود مستقر در لجده بود. ریاست امنیت ملی در ولایت تخار مسئول دستگیری مردم بود که بعداً در زندان لجده زندانی میشدند. مراحل ابتدائی تحقیق در یک مرکز نگهداری زندانیان در تالقان صورت می گرفت و بعد زندانی ها با دوسیه رسمی به لجده منتقل می شدند. بناءً یک ارتباط قوی تنظیمی در بین تیم های لجده و تالقان وجود داشت و شهود بعضی از اعضای ریاست امنیت ملی ولایت تخار را به تحقیق در لجده دسترسی داشتند نام گرفته اند. اظهارات و مدارک نشان می دهد تمام اعضای ده نفری سارنوالی لجده در تحقیق زندانی ها که توام با شکنجه بود شرکت داشتند.
تمام سارنوال های که در لجده به حیث تیم لیدر خدمت می کردند مستقیماً در شکنجه دست داشتند، طور که مستقیماً دوره های متعدد تحقیق را اداره می کردند که در آن خود شان و پرسونل مادون شان زندانی هارا شکنجه می کردند. از جمله تمام پرسونل در لجده سارنوال ها بیشتر مسئولیت شکنجه را داشتند زیرا آنها هدایت و اداره تحقیق و توقیف زندانی را به عهده داشتند و سر انجام تصمیم آنها شکنجه کردن یا نکردن زندانی ها را تعیین می کرد.
5.4.4 ترور و ناپدیدی اجباری افغانها در پاکستان
در اواخر 1980 و اوایل 1990 حملات بالای یکتعداد مؤسسات غیر دولتی که با افغان ها در پشاور پاکستان کار می کردند مشخصاً آنهای که زنان افغان را استخدام می کردند صورت گرفت. همچنان حملات بالای یک تعداد روشنفکران و سیاست مداران افغان که مخالف سیاست بعضی گروه های مجاهدین بود صورت گرفت. طبق گزارس حقوق بشر، آنهای که سیاست رژیم سابق را حمایت می کردند تهدید میشدند، که اکثر آنها بزرگان قوم بودند که مخالف سلطه قوماندانان اسلامی بودند، افغان های که با مؤسسات غربی مانند گروپ امدادرسانی، و خانمهای که نقش و رول مسلکی شان سخت گیری را که اسلام گرا ها میخواستند تحمیل کند نقض می کردند.
یک تعداد رهبران و اعضای غیر روحانی یا گروه های چپی به پاکستان تهدید به مرگ شدند؛ بعضی ها ترور ویا اختطاف و ناپدید شدند. آنها که مورد هدف قرار گرفتند شامل افراد ذیل بودند:
افغان ملت (یک حزب ملی گرای پشتون)، انجمن انقلابی زنان افغانستان و حزب ماهویستی شعله جاوید و ساما (سازمان آزادی بخش مردم افغانستان).
بعضی از زنان که برای سازمان های بین المللی حقوق بشر کار می کردند نیز مورد هدف قرار گرفتند. فتواهای صادر شده توسط سازمانهای غیر مشخص تهدید می کرد هر زنی که لباسهای چسپان یا نامناسب می پوشیدند، کسانی که عطر یا روغن مو و آرایش استعمال می کردند، کسانی که با مردان غیر اقارب نزدیک خودش صحبت کند، کسانی که عروس را همراهی می کردند یا در وسط سرک راه می رفتند. این امر صریحاً یک تعداد از مکاتب دختران و زنان را در پیشاور تهدید کرد.
یک حادثه، قتل شاعر و سردبیر معروف: سید بهاءالدین مجروح در فبروری 1988 می باشد که به عنوان یک قضیه قابل مطالعه در این گزارش می باشد. حزب اسلامی حکمتیار به خاطر بسیاری از حملات واقع شده در پاکستان مسوول می باشد و نیروهایش از حمایت استخبارات نظامی پاکستان برخوردار بودند. طوریکه استیو کول (Steve Coll) یادداشت کرده، در این دوره گلبدین حکمتیار – با تکیه به افسران اداره افغان ISI ، عاملان جماعت اسلامی برادران مسلمان (یک حزب اسلام گرای پاکستانی)، افسران استخباراتی سعودی، داوطلبان عرب از 12 کشور – به طور سیستماتیک و منظم به سمت نابود کردن رقبایش در بین جبهه مقاومت افغانها حرکت می کرد.... حکمتیار و قوماندان های سردسته اش به دفعات مجاهدین سلطنت خواه، روشنفکران، قوماندان های احزاب رقیب – و هر کسی که به عنوان رهبری قدرتمند دیگر به حساب می آمد، اختطاف کرده و می کشت.
5.4.5 حزب اسلامی: ترور سید بهاءالدین مجروح
سید بهاءالدین مجروح ناشر مجله ماهنامه مرکز اطلاعات افغان بود که به ارتباط جنگ اطلاعات نشر می کرد. چند ماه قبل از ترور، مجله نتایج سروی را به نشر رسانده بود که نشان می داد 70 درصد پناهندگان افغان ظاهر شاه را به جای هر کدام از رهبران مجاهدین حمایت می کنند.
طبق گفته شاهدانی که با پروژه عدالت افغانستان مصاحبه کرده اند، بعد از اینکه نتایج سروی به نشر رسید، گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی با یک تعداد از قوماندان هایش به شمول بچه کاکایش، دوست محمد خان؛ رحمت الله ظاهر از پکتیا؛ غلام نبی خان از پکتیا؛ و (Mijur) میجر (احتمال می رود که تحریف شده Major باشد) اهل پکتیا جلسه ای را تشکیل داد. یکی از قوماندان ها موظف شد که مجروح و کارش را مطالعه کند. میجر یک مقام جناح استخباراتی حزب اسلامی بود که مشخصاً قتل ها را به عهده داشت و حکمتیار کار قتل مجروح را به میجر واگذار نمود.
میجر یک تویوتای لندکروزر داشت و از مقامات پاکستانی برای حمل سلاح ها به شمول کلاشینکوف اجازه داشت. طبق گفته شاهدان مصاحبه شده در پاکستان، نمبر پلیت (شماره پلاک) این لندکروزر برای پولیس پیشاور معلوم بود و به آنها امر داده شده بود که آن را متوقف نسازند. مجروح در خانه اش در 11 فبروری 1988 مورد هدف مرمی قرار گرفت. طبق گفته شاهدان در پاکستان، میجر به گشت و گذار آزادانه در پاکستان ادامه داد. مسوولین پاکستان هرگز یک تحقیق قابل قبول برای ترور مجروح و یا دیگر افغانهایی که اینچنین کشته شدند، به اجرا نگذاشت.
جنایات در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی، کارمل و نجیب الله
از جنوری 1980 الی فبروری 1989 / حسام رئیس استخبارات نظامی بود و کار مدیریتی را انجام می داد و فرمان صادر میکرد. عبدالله فقیرزاده معاون اپراتیفی بود و فرمان ها را اجرا می کرد و عملاً پروگرام دستگیری و شکنجه آنها را هدایت می کرد. وی بسیار ظالم بود. وی به مار کبرا مشهور بود. بعد از این وظیفه وی والی قندوز شد.
چهار شنبه 3 فوريه 2010
جنایات حکومت های وابسته به شوروی
نقض حقوق بشر بین المللی و قوانین انسانی در سال 1978 الی 1992 / علیرغم شرارت زیاد و جنایات بی شمار، این دوره کمترین اسناد جنگ را دارا می باشد. افغانستان از بیشتر قسمتهای جهان مجزا بوده و خبرنگاران خارجی کمی به این کشور دسترسی داشته اند، و اخبار حادثاتی که خارج از کابل به وقوع پیوسته به آهستگی در خارج از کشور جعل می شد. در نتیجه، بیشترین اطلاعات همراه پناهندگان که شروع به گریختن از کشور نموده بودند، انتقال یافت. آن عده که توانایی داشتند به اروپا، آمریکا و یا دیگر کشور ها گریختند و هزاران نفر دیگر در پاکستان و ایران مسکن گزیدند./ پروژه ی عدالت افغانستان
دو شنبه 1 فوريه 2010
پيامها
5 فبروری 2010, 08:08, توسط jawid
نه کل بماند نه کدو
لعنت باید به هردو
http://www.98764211.persianblog.ir/
5 فبروری 2010, 12:34, توسط jalalabady
به همه سلام،
در حالیکه باند خراب کار پرچم در زمان کارمل و نجیب وطن فروشی و ناموس فروشی کردند ودر دعوت های که برای مشاورین روسی ترتیب می دادند اصلا اینها برعلاوه شراب و کباب چیزی دیگری هم در اختیار مشاوران روسی می گذاشتند، زیرا این لوچککان و پدر هزار و مادر هزار هر یک ان در چوکات فحشاه زیست کرده و می کنند.
در این گزارش و گزارش مکمل گروه عدالت برای افغانستان یک عده کسانیکه علیه مردم افغانستان قرار داشتند و دستهای شان به خون مردم اغشته اند چرا از کشورهای اروپایی و امریکا این سگ صفتان جمع اوری نمی شوند و به محاکمه هاگ تسلیم داده نمی شوند و تا وقتی که این مردم به سزا اعمال خود نرسند در افغانستان صلح امکان ندارد.
مردم افغانستان دیدند که پرچمی ها با شورا نظار و خلقی ها در کنار حزب اسلامی باز هم جنایت کردند.
مسول همه بدبختی ها و کشتار بدوش این دو باند خاین و وطن فروش بوده است و تا که اینها محاکمه نشوند مردم ما در جنگ خواهند بود.
هموطنان عزیز ببنید که این دو باند جاهل و وطن فروش زمینه جنگ و هجرت را مساعد ساختند.
و همین وطن فروشان که یک باند یعنی خلقی ها لواط بودند و پرچمی ها عیاش و نماینده رسمی فحشاه در کشور بودند و هستند.
این دو گروپ جاهل و خود فروش در زمان حاکمیت مردم شاهد اعمال این دو باند است.
و اما باند های گلبیدین، سیاف، ربانی، مسعود و غیره غیره همه و همه با تبانی با خلق و پرچم جنایت کردند و ملت خواهان محاکمه اینها است.
دوستان فراموش نکنید که واقعه افشار، واقعه مکرویان و صدها واقعه دل خراش در تبانی با خلق و پرچم صورت گرفته است.
نبی اعظمی و اصف دلاور کیها بودند؟
پیلوت های و توپچیی ها شورا نظار کیها بودند.
وقتی در کوه تلویزون پوسته توپچی شورا نظار قرار داشت و در در روز قتل عام افشار که مسعود از این نقطه جنک را رهبری میکرد ایا شما می دانید که در این محل ترصد توپچی کیها قرار داشتند؟
ج.اب واضع است که پرچمی ها قرار داشتند و اگر روز عدالت خواهی در افغانستان رسید این دسته با صدها دسته دیگر این جنایت کاران افشا خواهد شد.
جلال ابادی
7 فبروری 2010, 14:50, توسط اپریل
جلال ابادی !
از اینکه راجع به فحشا حرف زده ایی باید مخ تو را روشن سازم که امیر المونین ملا عمر در دوران جهاد برای خوشنودی عثامه بن لادین ( زمانی را میگویم که مسلمانان برای عثامه در "زدران" نزدیکی بالای "مشوانی و مشری کلان" در ولسولی چمکنی ولایت پکتیا خانه دومزله سنگی درست نموده بودند ) و شب ها برای خوشنودی این عرب وهابی ملا عمر رهبر شما یعنی پدر مجازی شما دختر نو بالغ خود را یعنی همشیره مجازی شما را به بستر او میفرستاد , از بطن داستان که خبر ندارم ولی از قرار معلوم شده بود که دختر ملا عمر شکم دار شده بود و عثامه مجبوراء او را در حرمسرای خود جای داد . این رسم اصجاب محمدی از قبل ها بود و وقتی ابو بکر و عمر و علی و محمد جنگ را فتح مبنمودند به زنان و دختران مردم تجاوز نموده بی ناموسی مینمودند . اگر این حقیقت نمیداشت این همه اولاد های حرامی ماند گلبدین حکمت یار , سیاف , ملا عمر , وکیل متوکل , کرزی , شخص خودت جلال ابادی و دیگر شاگردان مدرسه های اسلامی که در شب ها به مقعد همدیگر دخولت میزنند از کجا پدید میامدند ؟ . در اخرین ماه های سال گذشته عیسایی از بخش زنانه فاکولته ال اظهر مصر از میان بیت الخلاه و یا توالیت زنانه در حدود هفتاد کیلو شمع بیرون اوردند . اخر خواهران اسلامی شما به جای مرد از شمع استفاده مینمودند . باقی حتماء خبر داری که خانواده محمد فبل از اسلام من دراوردی نوکر بت خانه حبل بود و دور بر قصاص خانه ابراهیمی را از اشغال و سرگین شتر ها و گاو های تجاران شام و مداین و مصر صاف و تمیز مینمودند . حالا از خدا باید پرسید که با وجودیکه دین اسمانی عیسایی موجود و بر حال بود و همه بر وفق قوانین خداوندی خدا را پرستش مینمودند , پس چرا یک بت پرست سرگین جمع کن را از میان بت پرستان برای رهبری جاهلونه مانند تو و قاتلونه مانند پدران تو انتخاب نموده است . به حساب افغانی " سنگ اول گر نهد معمار کج " بدین منوال شما نسل در نسل نوکر صفت بی ناموس وطن فروش سرگین و شاش شتر خور پیدا شده و از خود تعفن اجتماعی به دنبال میراث میگزارید . لعنت تمام قوم بر شما و بر پدران شما باد .