
طنز کمباور کابلی
طنز ها وهجويات منظوم کمباور کابلی در سالهای اخير ، در نشريات برونمرز و ادبيات سياسی کشور آشوب زده مان ، برجسته گی خاص دارد. اين طنز ها ی منظوم بر حساس ترين و عمده ترين نقيصه ها ، نارسايی ها، درد و داغ ملی ونامردمی ها ، انگشت می گذارد. موضوع و « تم » های که کمباور کابلی ، بر ميگزيند ، بسيار جالب و تماشايی است، مثلا اين که رييس جمهور کشور، در سرزمين پر از تبعيض افغانستان با پوشيدن يک چپن ابلق شمالی، ادعای جانبداری از همبستگی ملی ميکند! يا برای پيداکردن و منزوی ساختن جاسوس های ممالک همجوار و دول به اصطلاح متحابه! ، با واليان واستانداران کشور « ميتينگ» برگذار ميکند، واز والی ها برای « جاسوس گيری» طلب امدادميکند، در همانحال که برخی ازين واليان خود جاسوس اجانب اند
يا تاخت و تاز خروس های جنگی پارلمان بر يک مرغ ....
هجويه ها ی کمباور کابلی از نظر آراسته گی زبان ، بديع و بيان و ايجاز نيز در اوج است ، برخلاف ديگران که ادعای طنز نويسی منظوم دارند ، خر شان در ميدان فصاحت ، می لنگد و اوزان عروضی را اصلا وابدا از هم تشخيص نمی توانند. هر کس طنز منظوم ميگويد ، بايد حداقل وزن و بيوزنی را از هم باز شناسد ! ديالوگ های خبری که گاه به نام طنز به خورد مردم داده ميشود ، يا فحشنامه های رکيک، هر گز « طنز » نيست . ظنز در ادب پارسی از انواع ادبی ديرينه سال است ، انوری ابيوردی ، عبيد زاکان وايرج از سر دمداران طنز وهجو پارسی شمرده ميشوند . درين جا از گونه گون طنز ها و هجويات کمباور کابلی ، پنج نوشته نقل ميشود :
جنايتکار جنگی رفت از ياد!
کمباور کابلی
جنـــايتــــــکارجنـــــگی رفت از ياد
خـــــط وخال پلنـــــــگی رفت از ياد
نبرد کارته ، افـــــــــــــــــشار وسيلو
و جنگ کوته ســـــــنگی رفت از ياد
خرابی های مــــــــــيوند وسر چوک
نميـــــــــدانم چه رنگی رفت از ياد ؟
دکان بيــــــــــنوا را چـــــــورکردن
تجـــــــــــاوز بر تبنگی رفت از ياد
عــــــــــروس تازه را از خانه بردن
به « جيپ » بادرنگـــی رفت از ياد
رياست تا وزارت تحـــــــــــفه دادن
به هر چــــرسی وبنگی رفت از ياد
سپردن ميهن خودرا مجـــــــــــانی
به دستان فــــــــرنگی رفت از ياد
ازين شورا ی بوش آورده ، بگذر
زمـــــــان نام و ننگی رفت ازياد!
چپن جلالتمآب کرزی و باقی قضايا !
اين چپن رمز دروغ است وفريب
اين چپن در خور يک دولت نيست!
اين لباسی است که از بهر تفنن پوشد
وقتی يک مرد شمال ، بر نشيند سر اسپ
يا «عوام» آويزد
از پی ورزش و گردش بر دوش .
اين چپن در خور يک دولت نيست .
+++
سال ها کوشيديم ، کارمند دولت
چون به دفتر برود
مثل آدم باشد!
مملکت تابع قانون باشد
مرد دفتر به تنش، کرتی وپتلون باشد،
نه لباس گيبی، يخن پنجابی ،
چپلک پاکستان !
تو به اين گونه لباس
جيلک وقره? کل وتشکيلات
وقتی از ملک سفر می کنی
آن سوی بحار
وترا می نگرند:
پشت مکروفن وسن
کاغذ ت اندر مشت
بسته زنبيل گدايی در پشت !
من دلم می خواهد که زمين چاک شود :
تا بروم در سوراخ.
تو بيا ، دور مرو ، جان پدر ،
به « مشرف »۱ بنگر :
او نماينده يک کشور پنجاه ساله ست !
تو نماينده اقوام کهن،
تو نماينده فرهنگ هزاران خورشيد .
عجب آن است که « مشرف » آموخت
طرز پوشيدن پتلون و نشستن در جمع !
تو هنوزت به تن است :
چپن چاپ انداز !
ولباسی که نه « رسمی » است نه شيک
نه برازنده يک دولتمرد .
اگر اين « تمثيل » است!
ونشان از « وحدت ملی » دارد!
که دروغی است بزرگ
و فريبی است عيان!
+++
وقتی د ر مرکز يک دانشگاه
يکی فاشيست مآب،
که به دستو ر « اجانب » :
درين عرصه رياست دارد ؛
به يک ا ستاد تشر می زند و ميگويد :
« نام ا ين محوطه ، « پو هنتون » است،
گفتن واژه ديگر ، ممنوع است!
+++
وحدت ملی ، اگر اين باشد:
که بسا جانی ودزد،
همه آنان که تجاوز کردند
به زن وکودک خلق
و به راکت بستند :
خانه و ودفتر وبيمارستان
همه از دست تو فرمان وزارت گيرند
همه از سوی تو منشور وکالت يابند .
اين خيالی خام است .
قصه ای بدنام است.
پانويس_۱ رييس دولت پاکستان
ماجرای احمدی نژاد و بادنجان رومی !
(طنز سياسی)
هفته پيش وقتی آقای احمدی نژاد از سفر فرنگ برگشت، يکراست رفت به جانب مجلس شورای اسلامی. مطلع گشته بود، برايش «پاپوش» دوخته اند، تا به حدی که در نظر است، استيضاحش کنند، که چرا درين موقعيت حساس ، کشور را رها کرده، سفر خارج را ه انداخته، چرا در باره برنامه هسته ای ايران ، حرف های تند زده و احتمالا خاطر آمريکا ييها را آزرده است!
البته چيز های ديگری هم فهميده بود،آخر ايشان که فقط يک سياستمدار نيست، يک « سوپر من » هم است.! می گويد با « عالم ارواح » ارتباطی تنگاتنگ دارد!
آقای احمدی نژاد ، وقتی وارد تالار شورای اسلامی شد، سلام بلندی داد، رفت بالای ستيژ، بدون کاغذ وقلم، شروع کرد کرد به ايراد خطابه:
« برادران من . اميد است خوش وخرم باشيد. من تعجب ميکنم . خيلی هم تعجب ميکنم، وقتی از کشور خارج می شوم ، يعنی سفر ميکنم ، تمامی عالم مرا دوست دارند، همه دور من حلقه می زنند. همه حرف های مرا گوش می کنند،دقيق تر بگويم ، بيانات مرا مثل نقل ونبات با خود ميبرند، در صفحه نخست جرايد ورسانه ها شان منعکس می کنند. دوشيزه گان ازدواج نکرده وتوپول موپول با من عکس می گيرند، جوانان از بنده امضا می گيرند، امريکا مثل مو ش از من می ترسد، اتحاديه اروپا ، تا مرا ميبيند، سوراخ می پالد که خود را مخفی کند!، اتحاديه عرب بدون حرف من ، آب نمی خورد، اصلا دنيا دارد، احمدی نژادی ، ميشود ! نمی خواهم بگويم ، من مرکز عالمم، اما اگربگويم ذره ای دروغ درآن نيست، قسم ميخورم به سر خودم . !
شايعه کرده اند،آمريکا ميخواهد حمله کند ، نميدانم ميخواهد ، فلان بکند، مگر من مرده ام؟ قربان تان برم ، چرا در باره اين خدمتگار دين ودولت ، شک پيدا کرده ايد، مگر خدا نگفته که بسياری از شک وشبهه ها ، گناه وعصيان است ؟
چرا در داخل مملکت عليه من اينهمه بد وبيراه گفته شود، چرا می خواهيد، اسلام ، شکست بخورد؟، چرا روح امام زمان را آزرده می کنيد، ايشان هر شب ، در خواب من ، تشريف می آورند و به من برنامه می دهند!
درين وقت ، آقای احمدی نژاد، يک دستمال کاغذی از جيب درآورد، احتمالا ميخواست گريه کند، اما نمايندگان ملت اورا مجال ندادند، غلغله ای در مجلس برپا شد، يکی می گفت « بی برنامه وبی قول وقرار آمده تالار شورا، مگر اينجا خانه خاله است ؟ » يکی می گفت، « عمو جان، اينهمه که در مورد سلاح هسته ای صحبت می کنی ، يک بار هم شده ، در باره ، قيمت گوجه فرنگی (بادنجان رومی) حرف بزن. پدر ايرانی ها درآمد! مگر ديده بودی ، گوجه فرنگی، کيلوی ۳۰۰۰ تومان!، شنيده بودی تو وخدايت!
همين دوسال پيش کيلوی پنجاه تومان بود ، در دوره محمد رضاشاه طاغوت که يک کيلو گوجه ، فقط يک تومان بود!
باز جلسه شورا دچار همهمه و غوغا شد. هر کسی چيزی می گفت. البته خبرنگاران ، اجازه عکسبرداری نداشتند، ورنه سوژه های کميابی ، بدست آمده بود!، شايد پس از نيم ساعتی نظم وآرامش دوباره در اجلاس ، پديد آمد.
احمدی نژاد با لحنی تلخ گفت ، پس مساله سر لحاف ملا ست؟ آخر عزيزان من، چاکر تم، نوکرتم، نرخ گوجه فرنگی چه ارتباطی دارد به رياست جمهوری؟ اين شايد بيشتر مرتبط باشد به سازمان هوا شناسی !
خوب ، تشريف ببريد اين جنس را از اماکن دور تر ، تهيه کنيد، مثل اينکه در نزديکی منزل من، کيلوی ۱۲۰۰ تومان است!، آری ، ۱۲۰۰ تومان.
احمدی نژاد دست برد در جيبش که بازهم دستمال کاغذی د ر بياو رد واين بار عرقش را پاک کند، تا رفت دوباره به بياناتش ادامه دهد که ناگهان متوجه شد، حتا يک نماينده ملت هم حضورندارد، همه غيب شان زده، همين ! فقط صندلی های خالی باقی مانده، حتا خبر نگاران هم گريخته اند!
احمدی نژاد رو کرد به دستيار ش، پرسيد: « آقايون کجا رفتند؟»
دستيار گفت « گمان ميبرم ، رفتند دنبال گوجه فرنگی ، وقتی شما فرموديد، کنار منزل شما گوجه کيلوی ۱۲۰۰ پيدا ميشود، خوب، اين خبر بقول فرنگی ها مثل يک « شاک» بود. همه خواستند از موهبت ا ين ارزانی برخوردار شوند، وامشب از خجالت زن وبچه شان دربيايند!
احمدی نژاد گفت :« خوب تکليف ما چه ميشود؟ بمانيم يا برويم؟»
دستيار گفت « فکر ميکند تا نيم ساعت ديگر نمايندگان محترم دوباره برگردند، به دليل اين که اکثر لوازم و قرطاسيه شان ، روی صندلی ها هست» در حدود سی واند دقيقه بعد سر وکله وکلای ملت پيدا شد، با عمامه های نامرتب و کفش های لجن آلوده، از ميان آنان، يکی جلو آمد وتقريبا د ر مقابل احمدی نژاد فرياد زد،«« چه عرض کنم آقا ، خلاف به عرض تون رسانيده اند، همان ۳۰۰۰تومان است، فقط يکجا می گفت اگر کيسه ای بخريد، کيلوی ۲۹۵۰ تومان ،همين !؛ بر محمد و آل او صلوات !»
يک نماينده ديگر گفت« اگر منظور تان از اماکن دورتر که گوجه فرنگی ، ارزان عرضه ميکند ، برون مرز های خود مان ، يعنی مثلا ، افغانستان ، باشد، خوب آن که پاسپورت ميخواهد ، هوا پيما ميخواهد وازين خرت وپرتها..»
احمدی نژاد گفت « زنگ ميزنم ، آقای سيد حسين انوری ، استاندار هرات ،مقداری گوجه فرنگی بفرستد تهران » چند تا از نمايندگان يک صدا گفتند، « اختيار داريد آقا، مگر انوری ، کارمند شماست؟ مگر هرات ، مال ايران است؟»
احمدی نژاد گفت« جوش نزنيد، آ قای انوری هم از خود ماست !»
وزيران وطن زير سوال اند
شنيدستم كه كرزي امر فرمود
بگيرند مخبران دفتري را
به كلي قدغن و موقوف سازند
زكشور رسم جاسوس پروري را
كه را مامور اجرا آت فرمود:
گمانم سيد حسين انوري را!
چنين والي كه خود جاسوس باشد:
چسان در قبضه گيرد داوري را؟
وزيران وطن زير سوال اند
به آب انداز حكم سرسري را
رييس مملكت مامور و معذور
سيا افگنده جنگ زرگري را!
مانند وزيران وطن ، بی هنرم کن
آزرده ام ای چرخ تو آزرده ترم کن
بد نام تر از «بوش» به هر بوم وبرم کن !
« پنجاب » چو دستور فرستد، شرفم کو
باشد چو « مشرف» پدرم، بی پدرم کن!
کشور چو شده مرکز جاسوسی عالم
خيراست، تو«ديش واشر» ملک دگرم کن !
تا مفت شود قصه آبادی ميهن
چون دولت کرزی همه جا کور وکرم کن
در کشور من عقل به يک سکه نيرزد ،
خواهی به وزارت برسم، کره خرم کن!
گر رشوه گرفتم به ولسوالی مرغاب
بردارمرا والی شهر کنرم کن
«مرتد» نشدم گر به عدا لتگه سياف
اعدام به دستور امير قطرم کن
شورای وطن جای « سياه سر» نبود، هان!
گر گرگ بيابان نشدم ، گربه نرم کن!
خواهی که زيانی نرسد ، خواب خوشم را
مانند وکيلان وطن ، بی هنرم کن!
اشاره: نظری که درباره ی کيفيت نوشته های بالا به لحاظ شگردهای طنز داده شده، فقط نظرات خانم اقبال است و نه کابل پرس?

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدراستی ، طنز احمدی نژاد به حدی جالب است که آدم فکر نميکند، نوشته يک برادر افغان باشد. طنز جنايتکار جنگی هم خوب است . غضنفر
طنز از شریف وطندوست
از بی کاری تا سگ فروشی
کاربار نبود سر چوک هم که میرفتم کسی مره ده کار نمی برد خانه هم پدرم غالمغال می کد که مه ریش سفید شدیم تورا برای چی کلان کدیم که کار نمی کنی.ده ادارات دولت هم که میروم میگه که باید توره دو نفر کار مند دولتی ضمانت کند پیش هر کس که میرفتم ضمانت شود میگه نمیکنیم به خاطر که دوهزار چهارده نزدیک است باد از دوهزار چهارده بیا که ما ضمانت کنیم یکرزو پدرم قار شد که گفت که کار نمی کنی از خانه بیرون شو که نانت سر ما تاوان اس مره از خانه کشیدجای خو هم ندارم یک شو زیریک پل یک شو زیر دگه پل خو میکدم تا که سر نوشتم ده زیر پل سو خته رسید دیدم که بسیار بیروبار است پودر فروش پودر خود سودا میکد امنیت خو ب است پو لیس امنیت شانه گر فته بود از نگاه انتحاری هم بی غم بودیم، پودری هم پودر هم می زد کس کار نداشت شما فکر نکنین که مه پو در ی شده بودم پو در نمیزدم بخا طر که شو خوده تیر کنم اونجه بودم پو دریا از طرف روز میرفتن به کیسه بوری دوزی و پیدا وپنا خود میرفت مه میماندم کتی یک چند دانه سگ یک سگ بسیار خوبیش بود مگر بسیار چرک وچتل یک ریسما نه پیدا کدم و ده گردن سگ انداختم وزیر یک بمبه بوردم وپاک ششتمش خودمام یک حمام زیر همی بمبه ده کوچه همو طو روان بودم که یک نفر صداکرداندیوال سگته میفروشی گفتم آ چند میخری بخاطری وطنداری مه هستی دو هزار میخرم گفتم نی کم است گفت از ای زیاد نمی ارزد سگه بریش فروختم پیش خود گفت هم تجارت مه میشه هم خدمت به وطن است سگ هاره شاروالی هم جمع نکد شو ده کوچه بازار مردم تیر شده نمیتانه ده خواب نمیمانه مه هم شروع کدم به جمع کدن سگ ها گفتم هم مرد بیغم میشه تجا رت مه میشه ده دوازده تا سگ جمع کدم پا ک وصاف ششتمشانه ده یک قفس انداخت یک لا سپیکرام پیدا کدم گفت بیاین سگای با تجربه ره بخرین که دوزده ایرقم از پایش میگره مهمان بی وخته ایر قم از پایش میگره ده ظرف پیج شش ساعت فروختمش یک مجوز کمپنی سگ فروشی ره از شار والی گرفته به رسانه ها اعلان کار یا بی دادم کسا نی که سابقه کاری که به سگ شوی دارند یا به جم آوری سگ ها علاقه دارند به دفتر مر کزی ما ده کارته چار مراجعه نمایند یا به شماره چند وچند به تماس شوند صبح شد دیدم که هر نفر با نکتایی ودریشی وبیک های دیپلو مات آ مدند هر کدامش میگه که مه بیست سال سابقه کاری از کشوری امریکا دارم یکیش میگه مه پانزده سال سابقه کاری از کشور آلمان دارم دگیش میگه مه ده سال سابقه کاری از کشور کا نادا دارم و تخصص دارم ده قسمت جمع آوری سگ ها مه چند تا تقدیر نا مه گرفتیم دیگه یک صد وپنجا نفر کار مند گر فتم ده کمپنی خود دیگه اسکیجول کاری خودم جو ر کدم یکی ره گفتم که تو وظیفه داری که سگ ها ره از کوچه جمع کنی دگیشه گفتم که تو ده در قسمت شست وشوی سگ ها وظیفه داری با قصاب های شهر قرار داد شش ساله لو ژستیکی امضا کدم و نفر هاره وظیفه دادم استخوانهاره از قصابی جم کنه اینه کارو باری مه جو ر شد و بین مر دم زمزمه شد فلانی ره پدرش از بیکاری از خانه کشیده بود خو ب یک تجار کلان شده و کمپنی سگ فروشی جو ر کده ومر دم پیشم تبریکی میایه و سرم ایتو بیرو باراست چنده تا نمایندهگی در شهر جور کردیم ده ای وقت های رسانه های خاریجی و داخلی پیش میاید مصاحبه میکند به خاطر سگ ها
طنز از شریف وطندوست
مامور دربدر
صبح دویده دویده طرف دفتر رفتم، پطلون و بوت ام گِل و گِل پر شده بود. به یک رقم حاضری امضا کدم که مدیر اداری نبینه. داخل اتاق که شدم، نفیسه و شاپیری ده همو گوشه باز مچم غیبت کی ره داشتن. کاکا گل احمد مثل همیشه گل های پطلون اش ره می تکاند. میده میده رفتم ده جایم شیشتم. وقتی همرای رفیقم که میزش پهلوی میز مه است سلام و علیکی کردم، جیگر خون به نظر می رسید. هر دقیقه یک سگرت روشن می کد غالمغال دیگه مامورین داخل اتاق ره کشیده بود. چوکی مه چرخاندم، چوکی هم کاشکی چوکی مانند باشه، غالمغال و ناله ره انداخته بود اعصاب کله گی ره خراب کد. گفتم ای بیادر ایقه سگرت نکش ضرر داره. چی گپ است لب رویت کشال است؟ گفت، بان ماره درد مه بسیار زیاد است. ازی طرف ای رفیقم جیگر مه خون کده بود. از او طرف نفیسه صدا داشت که سگرت ره گل کو که سردرد ام کردی. دستم ره سر شانه رفیقم ماندم گفتم بگو لالا مه خو از خود استم. خو ای شروع کد. نیم ساعت گفت و سگرت کشید. از بیچاره گی هایش قصه کد. دل مه هم برش سوخت گفتم بیا یگان دوا برای دردت پیدا می کنیم.
گفتم یک فالبین می شناسم ازی پیش ده پلخشتی بود جایش حالی یک جای دیگه رفته بیا پیشش ببرم ات. فالبین بسیار تکره است. هر کسی ره که تعویذ داده نتیجه گرفته. کل مردم پیش همو می رفتن برای تعویذ گرفتن. دست اش ره گرفته بردم اش پیش یک اتاق داخل اداره ما، تا طرف لوحه دید که نوشته است "معینیت وزارت" چشمایش برآمد. گفت که، خیر است که مامور استم و پطلون هایم کهنه وتکه پارچه است، بوت هایم چند پینه خورده، باز تو خو رفیقم استی، چرا مره آزار می تی؟ ریشخند می زنی؟ اینجه خو دفتر معین صایب است! خنده کدم گفتم نی معین صاحب همو فالبین مشهوری است که ده پلخشتی جایش بود، خدا سرش فضل کد حالی معین است بیا بریم تو. از قولش گرفتم داخل رفتیم. یگان ده دقیقه منتظر ماندیم تا سکرتر اجازه داد که داخل شویم.
تا که مارا دید صدا کد، وطندوست، اینچه چی می کنی؟ از خود کاروبار نداری؟ اسنادها ره خلاص کدی؟ مه گفتم معین صاحب همی رفیق ما، بسیار مشکلات داره، ده خانه ده بیرون، مه گفتم که همی معین صاحب خوب تعویذ ها می ته بیایه پیش خودت. معین وقتی گپ مه شنید، سرفه گرفتیش، چای سبز تلخ اش ره شرپ شرپ خورد، عینک هایشه پوشید، خپ خپ گفت: برو اینجه مره افشا نکو شب بیا خانه ما که برایت درد ته دوا کنم. باز رفیقم گفت که معین صاحب بان که حد اقل درد مه بگویم که کمی راحت شوم. معین که وارخطا شده بود گفت بگو بگو زود زود.
رفیقم شروع کرد: خدا آدم ره هیچ وقت مامور نسازه، از ماموری کده آدم مرده شوی باشه بسیار خوب است. از خدا پت نیست از شما چی پت کنم معین صایب، شو که خانه می روم، لب و روی مادر اولادها کشال است، تا روبرویش می شنیم، روی شه طرف چپ دور میته، تا طرف چپ اش می شینم رویشه طرف راست دور می ته، هیچ که نمیشه میخیزه می ره. وقتی پرسان می کنم چی گپ است؟ گاهی می گه کالا ندارم، گاهی می گه بوت ندارم، گاهی می گه سامان آرایش ام خلاص شده. گاهی ماشین کالا شویی کار داره. اگه نی معین صایب ده دوران ما ببویم هیچ از ماشین کالا شویی استفاده نمی کند زن های ای دوران بسیار نازدانه شدند. باز ببینی اولاد ها کتابچه و قلم و بوت و پطلون و جیب خرچی ندارند اگه نی یکیش صنف 9 است، دورانهای ما کسی که از صنف 7 فارغ می شد مامور دولتی می شد خودت خودت خو می فهمی معین صایب، هر روز از سر دیوار خوده بیرون می اندازم از خانه می برایم، اگه از دروازه برآیم یک دکان دار است روبروی خانه ما، مره می بینه و قرض هایش ره طلب می کنه.
معین یک دفعه گفت، بس است او بیادر، یک دفعه گفتم ات شو بیا خانه ، برت یگان تعویذ بتم.
او روز تیر شد، سبایش، که طرف دفتر رفتم، رفیق ام ره دیدم هنوز نشیشته ازش پرسان کدم که شو چی گپ شد؟
گفت، معین صایب یک کاسه او ره روبرویم ماند، شروع کد به خواندن، مچم چی می گفت، تا که پلک زدم، دیدم که او سیاه شده، یک تعویذ داد برم.
سر شانه شه دیدم، یک توپک، مثل لیر گیرک آویزان بود. خو او روز تیر شد.
چند ما تیر شد و همی رفیقم هیچ معلوم نشد. یک روز رییس اداره مارا به جلسه طلب کد و همی رفیق ام ره مشاور ارشد خودش معرفی کد.
یگان سال واری تیر شد، همی رفیق ام ره هیچ ندیدم، یک روز ده یک پروژه رفتم موزیم کابل، دیدم همی بایسکل همی رفیق ام ده موزیم ده همو بالا مانده گی است، خارجی ها آمدن عکس می گیرن، مردم سرش سوار می شه عکس یادگاری می گیره. ازی طرف پرس و پال کدم ازو طرف پرس و پال کدم، آخر رفیق ام ره یافتم. دیدم رییس شده، موتر زره چی می گه، بادیگارد چی میگه، هیچ کس اجازه نمی ته نزدیک اش بروم، ده روز از پشت اش دویدم تا که مره قبول که ببینم اش. همو روزی که رفتم با یک دسته گل پیشش ، تبریکی دادم، اینه بیادر از ماموری خلاص شدی، رییس شدی هیچ ماره نمی شناسی، گفت ها ولا اینه معین صاحب ره خدا خیر بته، تعویذ اش زندگی مه تغییر داد، حالی موتر زره دارم، بلند منزل دارم، ده بانک ها پیسه دارم. خو خلاصه مه خو یک آدم خیر خواه بسیار خوشحال شدم ازی که پیشرفت کرده.
پسان ها خبر شدم که معین صاحب ازی ریس ترسیده، یک تعویذ کلان ره سر دروازه خود بند کرده که همی رییس معینیت را از پیشش نگیره.
طنز شریف وطندوست
خواب گران
انتخابات پارلمان بودهر کس خوده کاندید میکرد چوپان خر کارمرده شوی خیاط گلی کار ونجارقصاب وباسواد وبی سوادکاندید کده بود مه هم گفتم پدر مه یک وخت کلانتر منطقه بود کلگی مره مشناسه مه هم رفتم خوده ثبت نام کدموده پارلمان شروع کده به کمپاین عکسهای خوده از سری گاو خانه گرفته تا دوکان خانعلی کله چسپاندم یگانتایشه ده شاخ درخت مثا گرد نامه فالبینا واری آویزان کدم وشروع کدم به پوف کد ن که بر م رای بتین هفته یک دفه شماره سفر های خارجی میبرم بری هر کدام شما ماه پنج هزار ماش حواله میکنم وهمچنان نصوار ی هاره به مدت پنج سال اسپانسر میکنم میتوانند که از پای کوب نصوار به مدت پنج سال نصوار ریگان بکشند ونا گفته نماند که کا وجو ی خرو گاو شماره از وزارت زراعت ومالداری به مدت یازده سال اکمال میکنم همی بود که رای گیری شروع شد بچی کا کا یم سری صند.ق رای گیری بود وبرم زنگ زد گفت مه میبینم یک نفرم برت رای نمیته گفتم رایه چی میکنی صندوق هاره اختطاف کو و بیار ده طبیله که خودی ما پر کنیم مام صندوق هاره لغت کده پر کدم صبح که شد چند تا خره بار کدم و روان کدم ولایت نتایج که اعلان شد مره نفر اول اعلان کدن همی بود که ده پارلمان هم راه پیدا کدم وجلسه ها شروع شد حالی سیل میکنم که ایطو نفر ها آمده که نام خوده پیدا کده نمیتانه امضاره خو هیچ یاد داره از جیب خود اینقدر یک تاپه ره میکشه ده هر جای کاغذ که دلش شد تا په میکنه حالی که سیل میکنم گفتمش که ای چی اس گفت بشی ده جایت اینمی امضا ی مس .رفتیم ده رخصتی های چهل پیج روز پارلمان چهل روز ایطو تیر شد مثل پنج روز پارلمان هم افتتاح شد. جلسه ها شروع شد و جرو بحث ها بین وکیلا داغ شد. یک چند دقه گپای شانه گوش کدم.مه که مانده سفر های خارجی ودسکو تیک ها بودم مره خو برد. ده خو استم که یک بوت ده پشت کله ام خورد. از خو پریدم، دیدم که وکیلا بین خود سر استیضاح یازده وزیر جنگ دارن. گروپ دولتی میگه که استیضاح نکنیم. گروپ مخالفین میگه که استیضاح کنیم. مه هم که بوت ده پشت کله ام خورده بود، بسیار درد کده بود. اعصابم خراب شده بود. باد از پارلمان فیلمای جکی چان جیگره هم سیل می کدم، یگان تخنیکای شه هم یاد گرفته بودم. کرتی ره کشیدم، هه هو کده سر یک میز پریدم. یکی ره یک لگد چکشی می زنم. دیگه شی کوشکی میزنم. دیگش که امی پیش میه، کراته میکنم.یک وکیله از گلونش گرفتم، گفت ییله کو ییله کو بچی مه که دم مره بور کدی. ایره ییلا کدم، دیگره از گلونش گرفتم، صدا میکنه او وروره خوشی که، زله مه درد کوی. سر دیگه که حمله کدم، میگه دادیم مه که توره کد بوت نزدیم که د جان مه آمدی. بسیار که گد ودی شد یک دفعه رئیس پارلمان صدا کد که وکیل صاحب یاغی شده، ده طناب بگیرنش. نیروهای امنیتی هم مره محاصره کدن. کدی طناب گرفت. ده یک اتاق سر چوکی شاندمه. یک گیلاس جوس هم دادن. گفت ایره بخور که اعصابت آرام شوه. پرسان کد که چه شد که یکدم یاغی شدی؟ مه گفتم که مه دیگه شه نمی فامم یک بوت ده پشت کله ام خورد. مه هم گفتم که باش که وحدت ملی خدشه دار نشوه، هرکس که ده دم رویم آمد زدمش. صبح که پارلمان آمدیم، جلسه ره شروع کدیم سر بوت جنگی رئیس صاحب یک قطعنامه صادر کد که هیچ وکیل بعد ازی حق ندارد،که بوت داخل داخل خانه ملت شود تا چاشت بحث ما سر بوت جنگی بود. باد از چاشت هم جلسه را سر خرابی که مه ده پارلمان کده بودم تشکیل جلسه دادن. سه هفته ره سر بودجه میز و چوکی که مه خراب کده بودم بحث کدیم. تا بودجه ازو ره تصویب کدیم، گپ وزیرا بیخی فراموش شد. آلی وزیر صاحبا برم زنگ میزنه و بریم یکش تلفن تحفه بریم رایی میکنه. یکیش یگان سفر خارجی د قرغه می بره. ده هوتلای پنج ستاره دعوت میکنه. از برکت امو خو و زدنای که ده پارلمان کده بودم، مشهور شدم. دیگه آلی رسانه ها هم مره هر روز د ه تمام برنامه های خود دعوت میکنه، ازبرنامه ورزشی گرفته تا طنزی سیاسی و اقتصادی. دعوت میکند مه هم یگان گپای کلان کلان میزنم. ده ای وختا چنده تا رسانه های خارجی هم زنگ زدن نوبت گرفت مه کد شان مصاحب میکنیم
جناب اقای مير هزار . طنز ها بشدت دلکش و پر احساس اند. برای طنز پرداز گرامی تبريک ميگويم اما طرز انتشار مطلب، مطلوب نيست . پس از طنز احمدی نژاد ، عنوان ( وزيران وطن زير سوال اند) و عنوان بعدی ( مانند وزيران وطن بی هنرم کن) بايد با حروف متفاوت يا برجسته باشد . لطفا اين مشکل را برطرف فرماييد . با احترام . عبدالله کوثر