صفحه نخست > کارتون > طنز روز > طنز کمباور کابلی

طنز کمباور کابلی

فرزانه افبال
پنج شنبه 31 جنوری 2008

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

طنز ها وهجويات منظوم کمباور کابلی در سالهای اخير ، در نشريات برونمرز و ادبيات سياسی کشور آشوب زده مان ، برجسته گی خاص دارد. اين طنز ها ی منظوم بر حساس ترين و عمده ترين نقيصه ها ، نارسايی ها، درد و داغ ملی ونامردمی ها ، انگشت می گذارد. موضوع و « تم » های که کمباور کابلی ، بر ميگزيند ، بسيار جالب و تماشايی است، مثلا اين که رييس جمهور کشور، در سرزمين پر از تبعيض افغانستان با پوشيدن يک چپن ابلق شمالی، ادعای جانبداری از همبستگی ملی ميکند! يا برای پيداکردن و منزوی ساختن جاسوس های ممالک همجوار و دول به اصطلاح متحابه! ، با واليان واستانداران کشور « ميتينگ» برگذار ميکند، واز والی ها برای « جاسوس گيری» طلب امدادميکند، در همانحال که برخی ازين واليان خود جاسوس اجانب اند

يا تاخت و تاز خروس های جنگی پارلمان بر يک مرغ ....

هجويه ها ی کمباور کابلی از نظر آراسته گی زبان ، بديع و بيان و ايجاز نيز در اوج است ، برخلاف ديگران که ادعای طنز نويسی منظوم دارند ، خر شان در ميدان فصاحت ، می لنگد و اوزان عروضی را اصلا وابدا از هم تشخيص نمی توانند. هر کس طنز منظوم ميگويد ، بايد حداقل وزن و بيوزنی را از هم باز شناسد ! ديالوگ های خبری که گاه به نام طنز به خورد مردم داده ميشود ، يا فحشنامه های رکيک، هر گز « طنز » نيست . ظنز در ادب پارسی از انواع ادبی ديرينه سال است ، انوری ابيوردی ، عبيد زاکان وايرج از سر دمداران طنز وهجو پارسی شمرده ميشوند . درين جا از گونه گون طنز ها و هجويات کمباور کابلی ، پنج نوشته نقل ميشود :

جنايتکار جنگی رفت از ياد!

کمباور کابلی

جنـــايتــــــکارجنـــــگی رفت از ياد

خـــــط وخال پلنـــــــگی رفت از ياد

نبرد کارته ، افـــــــــــــــــشار وسيلو

و جنگ کوته ســـــــنگی رفت از ياد

خرابی های مــــــــــيوند وسر چوک

نميـــــــــدانم چه رنگی رفت از ياد ؟

دکان بيــــــــــنوا را چـــــــورکردن

تجـــــــــــاوز بر تبنگی رفت از ياد

عــــــــــروس تازه را از خانه بردن

به « جيپ » بادرنگـــی رفت از ياد

رياست تا وزارت تحـــــــــــفه دادن

به هر چــــرسی وبنگی رفت از ياد

سپردن ميهن خودرا مجـــــــــــانی

به دستان فــــــــرنگی رفت از ياد

ازين شورا ی بوش آورده ، بگذر

زمـــــــان نام و ننگی رفت ازياد!

چپن جلالتمآب کرزی و باقی قضايا !

اين چپن رمز دروغ است وفريب

اين چپن در خور يک دولت نيست!

اين لباسی است که از بهر تفنن پوشد

وقتی يک مرد شمال ، بر نشيند سر اسپ

يا «عوام» آويزد

از پی ورزش و گردش بر دوش .

اين چپن در خور يک دولت نيست .

+++

سال ها کوشيديم ، کارمند دولت

چون به دفتر برود

مثل آدم باشد!

مملکت تابع قانون باشد

مرد دفتر به تنش، کرتی وپتلون باشد،

نه لباس گيبی، يخن پنجابی ،

چپلک پاکستان !

تو به اين گونه لباس

جيلک وقره? کل وتشکيلات

وقتی از ملک سفر می کنی

آن سوی بحار

وترا می نگرند:

پشت مکروفن وسن

کاغذ ت اندر مشت

بسته زنبيل گدايی در پشت !

من دلم می خواهد که زمين چاک شود :

تا بروم در سوراخ.

تو بيا ، دور مرو ، جان پدر ،

به « مشرف »۱ بنگر :

او نماينده يک کشور پنجاه ساله ست !

تو نماينده اقوام کهن،

تو نماينده فرهنگ هزاران خورشيد .

عجب آن است که « مشرف » آموخت

طرز پوشيدن پتلون و نشستن در جمع !

تو هنوزت به تن است :

چپن چاپ انداز !

ولباسی که نه « رسمی » است نه شيک

نه برازنده يک دولتمرد .

اگر اين « تمثيل » است!

ونشان از « وحدت ملی » دارد!

که دروغی است بزرگ

و فريبی است عيان!

+++

وقتی د ر مرکز يک دانشگاه

يکی فاشيست مآب،

که به دستو ر « اجانب » :

درين عرصه رياست دارد ؛

به يک ا ستاد تشر می زند و ميگويد :

« نام ا ين محوطه ، « پو هنتون » است،

گفتن واژه ديگر ، ممنوع است!

+++

وحدت ملی ، اگر اين باشد:

که بسا جانی ودزد،

همه آنان که تجاوز کردند

به زن وکودک خلق

و به راکت بستند :

خانه و ودفتر وبيمارستان

همه از دست تو فرمان وزارت گيرند

همه از سوی تو منشور وکالت يابند .

اين خيالی خام است .

قصه ای بدنام است.

پانويس_۱ رييس دولت پاکستان

ماجرای احمدی نژاد و بادنجان رومی !

(طنز سياسی)

هفته پيش وقتی آقای احمدی نژاد از سفر فرنگ برگشت، يکراست رفت به جانب مجلس شورای اسلامی. مطلع گشته بود، برايش «پاپوش» دوخته اند، تا به حدی که در نظر است، استيضاحش کنند، که چرا درين موقعيت حساس ، کشور را رها کرده، سفر خارج را ه انداخته، چرا در باره برنامه هسته ای ايران ، حرف های تند زده و احتمالا خاطر آمريکا ييها را آزرده است!

البته چيز های ديگری هم فهميده بود،آخر ايشان که فقط يک سياستمدار نيست، يک « سوپر من » هم است.! می گويد با « عالم ارواح » ارتباطی تنگاتنگ دارد!

آقای احمدی نژاد ، وقتی وارد تالار شورای اسلامی شد، سلام بلندی داد، رفت بالای ستيژ، بدون کاغذ وقلم، شروع کرد کرد به ايراد خطابه:

« برادران من . اميد است خوش وخرم باشيد. من تعجب ميکنم . خيلی هم تعجب ميکنم، وقتی از کشور خارج می شوم ، يعنی سفر ميکنم ، تمامی عالم مرا دوست دارند، همه دور من حلقه می زنند. همه حرف های مرا گوش می کنند،دقيق تر بگويم ، بيانات مرا مثل نقل ونبات با خود ميبرند، در صفحه نخست جرايد ورسانه ها شان منعکس می کنند. دوشيزه گان ازدواج نکرده وتوپول موپول با من عکس می گيرند، جوانان از بنده امضا می گيرند، امريکا مثل مو ش از من می ترسد، اتحاديه اروپا ، تا مرا ميبيند، سوراخ می پالد که خود را مخفی کند!، اتحاديه عرب بدون حرف من ، آب نمی خورد، اصلا دنيا دارد، احمدی نژادی ، ميشود ! نمی خواهم بگويم ، من مرکز عالمم، اما اگربگويم ذره ای دروغ درآن نيست، قسم ميخورم به سر خودم . !

شايعه کرده اند،آمريکا ميخواهد حمله کند ، نميدانم ميخواهد ، فلان بکند، مگر من مرده ام؟ قربان تان برم ، چرا در باره اين خدمتگار دين ودولت ، شک پيدا کرده ايد، مگر خدا نگفته که بسياری از شک وشبهه ها ، گناه وعصيان است ؟
چرا در داخل مملکت عليه من اينهمه بد وبيراه گفته شود، چرا می خواهيد، اسلام ، شکست بخورد؟، چرا روح امام زمان را آزرده می کنيد، ايشان هر شب ، در خواب من ، تشريف می آورند و به من برنامه می دهند!

درين وقت ، آقای احمدی نژاد، يک دستمال کاغذی از جيب درآورد، احتمالا ميخواست گريه کند، اما نمايندگان ملت اورا مجال ندادند، غلغله ای در مجلس برپا شد، يکی می گفت « بی برنامه وبی قول وقرار آمده تالار شورا، مگر اينجا خانه خاله است ؟ » يکی می گفت، « عمو جان، اينهمه که در مورد سلاح هسته ای صحبت می کنی ، يک بار هم شده ، در باره ، قيمت گوجه فرنگی (بادنجان رومی) حرف بزن. پدر ايرانی ها درآمد! مگر ديده بودی ، گوجه فرنگی، کيلوی ۳۰۰۰ تومان!، شنيده بودی تو وخدايت!

همين دوسال پيش کيلوی پنجاه تومان بود ، در دوره محمد رضاشاه طاغوت که يک کيلو گوجه ، فقط يک تومان بود!
باز جلسه شورا دچار همهمه و غوغا شد. هر کسی چيزی می گفت. البته خبرنگاران ، اجازه عکسبرداری نداشتند، ورنه سوژه های کميابی ، بدست آمده بود!، شايد پس از نيم ساعتی نظم وآرامش دوباره در اجلاس ، پديد آمد.

احمدی نژاد با لحنی تلخ گفت ، پس مساله سر لحاف ملا ست؟ آخر عزيزان من، چاکر تم، نوکرتم، نرخ گوجه فرنگی چه ارتباطی دارد به رياست جمهوری؟ اين شايد بيشتر مرتبط باشد به سازمان هوا شناسی !

خوب ، تشريف ببريد اين جنس را از اماکن دور تر ، تهيه کنيد، مثل اينکه در نزديکی منزل من، کيلوی ۱۲۰۰ تومان است!، آری ، ۱۲۰۰ تومان.

احمدی نژاد دست برد در جيبش که بازهم دستمال کاغذی د ر بياو رد واين بار عرقش را پاک کند، تا رفت دوباره به بياناتش ادامه دهد که ناگهان متوجه شد، حتا يک نماينده ملت هم حضورندارد، همه غيب شان زده، همين ! فقط صندلی های خالی باقی مانده، حتا خبر نگاران هم گريخته اند!

احمدی نژاد رو کرد به دستيار ش، پرسيد: « آقايون کجا رفتند؟»

دستيار گفت « گمان ميبرم ، رفتند دنبال گوجه فرنگی ، وقتی شما فرموديد، کنار منزل شما گوجه کيلوی ۱۲۰۰ پيدا ميشود، خوب، اين خبر بقول فرنگی ها مثل يک « شاک» بود. همه خواستند از موهبت ا ين ارزانی برخوردار شوند، وامشب از خجالت زن وبچه شان دربيايند!

احمدی نژاد گفت :« خوب تکليف ما چه ميشود؟ بمانيم يا برويم؟»

دستيار گفت « فکر ميکند تا نيم ساعت ديگر نمايندگان محترم دوباره برگردند، به دليل اين که اکثر لوازم و قرطاسيه شان ، روی صندلی ها هست» در حدود سی واند دقيقه بعد سر وکله وکلای ملت پيدا شد، با عمامه های نامرتب و کفش های لجن آلوده، از ميان آنان، يکی جلو آمد وتقريبا د ر مقابل احمدی نژاد فرياد زد،«« چه عرض کنم آقا ، خلاف به عرض تون رسانيده اند، همان ۳۰۰۰تومان است، فقط يکجا می گفت اگر کيسه ای بخريد، کيلوی ۲۹۵۰ تومان ،همين !؛ بر محمد و آل او صلوات !»

يک نماينده ديگر گفت« اگر منظور تان از اماکن دورتر که گوجه فرنگی ، ارزان عرضه ميکند ، برون مرز های خود مان ، يعنی مثلا ، افغانستان ، باشد، خوب آن که پاسپورت ميخواهد ، هوا پيما ميخواهد وازين خرت وپرتها..»
احمدی نژاد گفت « زنگ ميزنم ، آقای سيد حسين انوری ، استاندار هرات ،مقداری گوجه فرنگی بفرستد تهران » چند تا از نمايندگان يک صدا گفتند، « اختيار داريد آقا، مگر انوری ، کارمند شماست؟ مگر هرات ، مال ايران است؟»
احمدی نژاد گفت« جوش نزنيد، آ قای انوری هم از خود ماست !»

وزيران وطن زير سوال اند

شنيدستم كه كرزي امر فرمود

بگيرند مخبران دفتري را

به كلي قدغن و موقوف سازند

زكشور رسم جاسوس پروري را

كه را مامور اجرا آت فرمود:

گمانم سيد حسين انوري را!

چنين والي كه خود جاسوس باشد:

چسان در قبضه گيرد داوري را؟

وزيران وطن زير سوال اند

به آب انداز حكم سرسري را

رييس مملكت مامور و معذور

سيا افگنده جنگ زرگري را!

مانند وزيران وطن ، بی هنرم کن

آزرده ام ای چرخ تو آزرده ترم کن

بد نام تر از «بوش» به هر بوم وبرم کن !

« پنجاب » چو دستور فرستد، شرفم کو

باشد چو « مشرف» پدرم، بی پدرم کن!

کشور چو شده مرکز جاسوسی عالم

خيراست، تو«ديش واشر» ملک دگرم کن !

تا مفت شود قصه آبادی ميهن

چون دولت کرزی همه جا کور وکرم کن

در کشور من عقل به يک سکه نيرزد ،

خواهی به وزارت برسم، کره خرم کن!

گر رشوه گرفتم به ولسوالی مرغاب

بردارمرا والی شهر کنرم کن

«مرتد» نشدم گر به عدا لتگه سياف

اعدام به دستور امير قطرم کن

شورای وطن جای « سياه سر» نبود، هان!

گر گرگ بيابان نشدم ، گربه نرم کن!

خواهی که زيانی نرسد ، خواب خوشم را

مانند وکيلان وطن ، بی هنرم کن!


اشاره: نظری که درباره ی کيفيت نوشته های بالا به لحاظ شگردهای طنز داده شده، فقط نظرات خانم اقبال است و نه کابل پرس?

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • جناب اقای مير هزار . طنز ها بشدت دلکش و پر احساس اند. برای طنز پرداز گرامی تبريک ميگويم اما طرز انتشار مطلب، مطلوب نيست . پس از طنز احمدی نژاد ، عنوان ( وزيران وطن زير سوال اند) و عنوان بعدی ( مانند وزيران وطن بی هنرم کن) بايد با حروف متفاوت يا برجسته باشد . لطفا اين مشکل را برطرف فرماييد . با احترام . عبدالله کوثر

  • راستی ، طنز احمدی نژاد به حدی جالب است که آدم فکر نميکند، نوشته يک برادر افغان باشد. طنز جنايتکار جنگی هم خوب است . غضنفر

    • جناب محترم مير هزار. البته طنز به معنی واقعی ( مطابق تعريف فرنگيان) وبر اساس شگرد های مدرن ، درکشور ما وجود ندارد. برخی د شنام ها ی رکيک را « طنز » می انگارند. فرق طنز وهجو آن است که هجو ، طعنه و دشنامی است که جنبه شخصی و فردی دارد، اما طنز دشنام يا اعتراضی است که جنبه اجتماعی دارد و غرض آن بيشتر اصلاح است! گوياد ر يک طنز مدرن، يک واقعيت اجتماعی ، بهتر است بگويم معيوبيت يا نقيصه اجتماعی بصورت مبالغه آميزی ، بيان ميشود . يعنی اغراق و مبالغه جزو ذاتی آن است.در ميان نويسندگان ما که طنز می نويسند ، کمباور کابلی در يکی دو سال اخير ، بهترين است. کمباور همان است که طنز معروف ( طالب نامه) را نگاشته است.از طالبنامه دو ، سه بيت يادم مانده است که تقديم ميشود:
      در مملکت سپاهی و سرکار طالب است + قند وقروت ، شمله ودستار طالب است + اين ريش و پشم فخريه ء قندهار نيست + زير زمين ارگ به خروار طالب است + اسلام چرس و بنگ چو گيتی نورد شد + تصوير پشت قطی نسوار ، طالب است! و السلام . احمد جبريلی

    • طنز يک ژانر مهم ادبی است . در ادبيات فارسی سابقه دارد. برای اصلاح مفاسد اجتماعی است . برخلاف هجو که برای کوبيدن و نابود کردن حريف ، بکار ميرود ، در طنز ، کوبيدن حريف ، به منظور بيدار ساختن جامعه است وبسيج همگانی است تا يک مفسده اجتماعی ، يک خرافه ويک نارسايی، از ميان برداشته شود. در طنز چپن کرزی ، منظور انتقاد بر لباس يک زمامدار نيست ، بلکه انتقاد از يک نسل است ، از يک تفکر عشيره ايست که ميخواهد مردم را به قهقرا ببرد، جامعه را به عقب برگرداند. تقابل ميان فرهنگ بومی است با فرهنگ برون مرزی . در طنز جنايتار جنگی ، شعر دريغ و حسرت دارد از جامعه ای که پايمال کننده گان حق و تنديس های باطل را هنوز سرپا نگهداشته است . در حاليکه حق وقتی برکسی می نشيند که باطل ، نابود شود. جنايت وقتی ، مورد نفرت قرار ميگيرد که جنايتکار ، مجازات شود !
      در ادبيات فارسی گمان ميبرم عبيد زاکانی وحافظ شيرازی که اتفاقا معاصر يکديگر بودند، به بهترين وجه از عهده طنز پردازی برآمده اند . عبيد د ر داستان موش و گربه نيز فريبکاری را نشان داده است. حافظ ميگويد : سخن درست بگويم نميتوانم ديد . که ميخورند حريفان و من نظاره کنم. اين انتقاد اجتماعی است ، شاعر بر بی عدالتی ميتازد.طنز را نبايد دست کم گرفت. نبايد هر دشنام و هجويه ای را طنز انگاشت. افغانستان هنوز طنز سرای مطرح ندارد . با عرض حرمت . ديدار فاريابی

    • جناب آقای مير هزار. از شما بايد سپاسگزار بود که مبحث طنز را در کابل پرس? گشوديد ، طنز در ادبيات و فرهنگ فارسی يک پديده شگرف و جالب است . نشريات ما از آن جا که فرصت مطالعه و تشخيص وتحقيق را ندارند، متاسفانه هر فکاهی ، مطايبه ، شوخی و دشنام را ، طنز می نامند. من از طنز های محترم کمباور کابلی ، بسيار لذت بردم با اينهم اين نوشته هارا دارای شگرد های متبارز طنز مدرن نميدانم. طنز به نظر من بايد، نه بخنداند، و نه بگرياند ، بلکه خواننده را به تامل وادارد. اورا به عيب پنهان و نامرئی او واقف سازد . کاويدن زوايای پنهان جامعه و آشکار کردن ، ناديدنی ها و پوشيدگی ها و فريبکاريها نيز وظيفه طنز ادبی است . با احترام . شازيه فروزنده

    • dear mirhezar. What is a ’satire , or Tanz , would you like to say us?
      thank you.
      Bahar

    • دوست انديشمند و نويسنده خوب جناب مير هزار. با نگارش فارسی مشکل داشتم ، پيام قبلی را به انگليسی نوشتم . بهر حال اگر نظر مفيد و مختصر شمارا در تبيين و تشريح نقد مدرن بدانيم ، خوشحال می شويم . تشکر . بهار

    • خانم بهار پوزش می خواهم که دير جواب دادم. اگر دقت کنيد در صفحات ديگر يک بحث ديگر را دنبال می کنم. شما درباره ی طنز و همچنين نقد مدرن پرسيديد. من يک برنامه ی "به زعم خودم خوب" دارم تا به شکل ملموس تر به طنز امروزی بپردازيم. اين برنامه را ابتدا بصورت پيشنهاد و نظرخواهی در اختيار خوانندگان می گذارم و سپس با توجه به علاقمندی افراد آن را شروع خواهيم کرد. خواهش می کنم شما و خوانندگان ديگر که به اين مقولات علاقمند هستيد، حتما در اين نظرخواهی و نيز در انجام برنامه شرکت کنيد. تا هم اين برنامه رونقی بگيرد و هم کمکی باشد به من که باور کنيد هزار و يک رقم کار دارم.

      درباره ی نقد مدرن در اين مجال نمی شود به آن پرداخت و کوتاه هم نمی شود از خير آن گذشت. ما " در فضای باز" را در کابل پرس? داريم که نقد آثار شاعران و نويسندگان و يا "به ظاهر شاعران" و "به ظاهر نويسندگان" را روی دست گرفته ام. کوشش می کنم کم کم مباحث علمی و تخصصی ادبيات را نيز به اين مجموعه اضافه کنم. در کنار اين من در حال بازسازی سايت رها پن هم هستم. اين سايت ويژه ی ادبيات است و اگر همين اکنون هم مراجعه ای به آن داشته باشيد، منبع غنی از ادبيات نسل جديد محسوب می شود. کوشش می کنم که نويسندگان نسل نو افغانستان را در پيوند با نويسندگان نسل جديد کشورهای ديگر قرار دهم.

    • Kamran Mirhazar
      Its such a great shame for you to claim there is no censorship in ur factory of fabricated lies. It YOU truly believe in freedom of expression then why did you censor the article from "Ghurjestani" which i happened to read somewhere else. This cowardly act of you truly indicates partiality and exposes you the reality behind you. You are the same person who repeatedly post messeges under the name of Hussain Zahedi, when i tried to expose u , u deleted my comment. You post ur articles from the same IP address. Is he using the same internation connection or is he YOU.

      Mr Ghurjestani’s article on Kambakhsh issue
      هیاهو و غوغا سالاری در وراء یک حکم اعدام!

      از طریق برخی رسانه ها از جمله وبسایتها و روزنامه ها مطلع شدیم که دادگاه ابتدایی در ولایت بلخ شخص روزنامه نگاری بنام پرویز کامبخش را به اعدام محکوم کرده است. هرچند در هیچ منبعی مستقل اتهام وارده و همچنان دلیلی برای این حکم به طور مستند و مستدل ذکر نشده است که تا بتوان در مورد آن اظهار نظر کارشناسانه و مستدل کرد. اما در این چند روز برخی از نویسندگان هموطن در رسانه ها از جمله سایتها و نشریات الکترونیکی مطالب متعدد و متنوع از سر دلسوزی و با هدف دفاع از آزادی بیان، کرامت انسانی، حقوق بشر و حقوق اساسی جاری در افغانستان به نشر سپرده اند که در ذات خود ارزشمند و قابل ارج است اما نکاتی در این میان وجود دارند که اشاره به برخی از آنها ضروری و لازم می باشد:
      1-همانگونه که در قانون اساسی جاری ماده 24 آمده است؛ « آزادى حق طبيعي انسان است. اين حق جز آزادى ديگران و مصالح عامه که توسط قانون تنظيم مي گردد، حدودى ندارد. آزادى و کرامت انسان از تعرض مصون است. دولت به احترام و حمايت آزادى و کرامت انسان مکلف مي باشد.
      و همچنان در ماده 34 آمده است که: آزادى بيان از تعرض مصون است. هر افغان حق دارد فکر خود را به وسيله گفتار، نوشته، تصوير و يا وسايل ديگر، با رعايت احکام مندرج اين قانون اساسي اظهار نمايد. هر افغان حق دارد مطابق به احکام قانون، به طبع و نشر مطالب، بدون ارايه قبلي آن به مقامات دولتي، بپردازد.»
      بنابراین آزادی بیان حق هر فرد افغانستانی است و کسی نمی تواند بدون موجب جلو آن را بگیرند. اما آیا آزادی بیان تا کجا می تواند آزاد باشد؟ چون چند مصداق برای آن می توان تصور کرد: الف) آزادی بیان هیچ حد و مرزی ندارد و هر کس هرچه دلش خواست بنویسند، بگویند و منتشر کنند و حتی به دیگران فحش بدهند!.
      ب) آزادی بیان تا آنجا آزاد است که آزادی دیگران را سلب نکند و موجب اهانت به دیگران و مخدوش نکردن کرامت انسانی و علیه مصالح عامه نباشد.
      ج) آزادی بیان علاوه بر محدودیت در بند (ب) باید مطابق قانون اساسی جاری و احکام مندرج در آن باشد.
      از جمله احکام مندرج در قانون اساسی رعایت آزادی دیگران، مصالح عامه، کرامت انسانی و احکام دین اسلام است. که در ماده های 24 و 34 آمده است و همچنان در فصل اول، ماده 2
      و 3 به صراحت بیان می کند که:« دين دولت جمهورى اسلامي افغانستان ، دين مقدس اسلام است.
      در افغانستان هيچ قانون نمي تواند مخالف معتقدات و احکام دين مقدس
      اسلام باشد.»
      و نیز در مورد صدور حکم قضات و محاکم ابتدایی و استیناف قانون اساسی تصریحات دارد که در ماده 128 و 129 ذکر شده است: « در محاکم افغانستان ، محکمه به صورت علني داير مي گردد و هر شخص حق دارد
      با رعايت احکام قانون در آن حضور يابد. محکمه مي تواند در حالاتي که در قانون تصريح گرديده، يا سرى بودن محاکمه ضرورى تشخيص گردد، جلسات سرى داير کند، ولي اعلام حکم بايد به هر حال علني باشد. ماده يکصد و بيست و نهم محکمه مکلف است اسباب حکمي را که صادر مي نمايد، در فيصله ذکر کند. تمام فيصله هاى قطعي محاکم واجب التعميل (لازم الاجرا) است، مگر در حالت حکم به مرگ شخص که مشروط به منظورى رييس جمهور باشد.»
      در ماده 31 چنین تصریح شده است:« هر شخص مي تواند براى دفع اتهام به مجرد گرفتارى و يا براى اثبات حق
      خود، وکيل مدافع تعيين کند. متهم حق دارد به مجرد گرفتارى، از اتهام منسوب اطلاع يابد و در داخل
      ميعادى که قانون تعيين مي کند، در محکمه حاضر گردد. دولت در قضاياى جنايي براى متهم بي بضاعت وکيل مدافع تعيين مي نمايد.»
      همچنانکه مبرهن است قانون اساسی در موارد بالا از صراحت کامل برخوردار است. در زمینه آزادی بیان، در زمینه کرامت و حقوق انسانی، مصالح و منافع عامه، رعایت احکام و معتقدات اسلامی، حقوق مجرمین و متهمان. بنابراین اگر ما ملتزم به قانون اساسی باشیم و مفاد آن را رعایت کنیم؛ نیازی به نوشتار که بیشتر شان متضمن تعرض به حقوق دیگران اند، نمی باشد.
      2. متأسفانه اکثر مقالات و مطالب که در دفاع از روزنامه نگار متهم به رشته تحریر درآمده است فاقد وجاهت قانونی و فاقد مدارک و مستندات است که نوشتار خود را بر آن بنیان نهاده اند. از اکثر این نوشته ها بجزء غوغا سالاری و شانتاژهای تبلیغاتی و اهانت به قضات کشور که آنان نیز بر اساس تصریح قانون اساسی دارای حقوق و کرامت انسانی هستند، مگر اینکه جرم و تخلف شان با مدرک و مستندات قانونی ثابت شوند، چیزی دیگری دستگیر انسان نمی شود. برخی از مطالب مرتبط با موضوع به مواد از قانون اساسی تکیه کرده اند اما بدون توجه به ماده های دیگر قانون اساسی. برخی دیگر به قوانین بین المللی و اعلامیه حقوق بشر تأکید داشته اند و در قانون اساسی نیز بدان اشاره شده است. اما بحث این است که آیا رعایت قوانین بین المللی حتی در صورت که مغایر ماده 2و 3 قانون اساسی جاری باشند، لازم الرعایه است؟ در صورت تعارض چرا راه حلی برای آن می توان از لحاظ حقوقی پیدا کرد؟
      بهتر بود عزیزان که در این وادی گام نهاده و مطالب را به رشته تحریر درآوردند، از اهانت و فحاشی به این و آن و تعابیر زننده که در مورد قضات بکاربردند اجتاب می کردند و به صورت حقوقی و مستند و احیانا با مراجعه به آراء و فتواهای فقهی دانشمندان مسلمان در مورد ارتداد و مصادیق و نحوه تحقق آن به کنکاش می پرداختند. اما این عزیزان فقط از طریق نوشته های سطحی و احیانا اهانت آمیز به برخی از مسلمانها، با تعبیر دلالان مذهبی، زیر چکمه های به خون آغشته بنیاد گرایی، آیه های مردسالار و سناریوی مذهب و متحجران احساسات شان را به خوانندگان خود تحویل داده اند. برای مزید اطلاع و ملاحظه تعابیر زیر به سایت کاتب هزاره، کابل پرس?، آریانانت و ... مراجعه شود:
      "دلالان مذهبی باید حکم اعدام سید پرویز کامبخش را لغو و او را از زندان آزاد نمایند" عنوان مقاله است از آقای ارزگانی؛ " ژورنالزم در زیر چکمه های به خون آغشتهء بنیاد گرایی" عنوان مقاله است از آقای قاسمی، "ملا صاحب از خدا بترس" عنوان مطلب است از آقای بصیر احمد مهاجر، " قاضی شریح بلخ" عنوان شعر است از داکتر اسد الله حیدری در تشبیه سازی کامبخش به امام حسین، "واعظان کین جلوه در محراب ومنبر می کنند چون به خارج رفت کار دیگر می کنند!" عنوان مطلب است از آقای جعفر رضایی که به مقایسه عملکرد آقای حامد گیلانی در بوسیدن دست لورا بوش و دوسیه اتهام پرویز کامبخش پرداخته است، "آیه های مرد سالار و سناریوی مذهب!" عنوان مقاله است از آقای حسین زاهدی.
      نتیجه
      با توجه به آنچه گفته شد، باید دادگاه صادر کننده حکم به موجب قانون رعایت قانون را بنماید و برای متهم حق دفاع و حق وکیل گرفتن را بدهد و بعد از برگزاری دادگاه به صورت علنی و منصفانه، مستندات و دلایل صدور حکم را به صورت علنی اعلام دارد در غیر این صورت حکم صادر شده فاقد وجهه قانونی است و باید متهم آزاد گردد.
      ما ضمن اعتقاد کامل به آزادی بیان، احترام به کرامت و حقوق انسانی، معتقد هستیم که رعایت مرزهای اعتقادی که در قانون اساسی و مدنی معتبر شمرده شده است؛ امری است لازم و نمی توان یکی را فدای دیگری کرد. اگر قانون اساسی و مدنی را قبول داریم باید به همه آن معتقد و ملتزم باشیم و اگر اعتقاد به آنها نداریم در وراء آن برای تخریش افکار عمومی خود را قایم نسازیم و اهداف خویش را به وسیله آن تثبیت نکنیم. متأسفانه در کشور ما برخی برای گرفتن ویزا و پناهندگی در کشورهای غربی که آمال دست نیافتنی برای آنان تصور می شود عمدا با اهانت به برخی از مقدسات و معتقدات که در قانون اساسی بدان تصریح شده است، بدنبال بهشت گمشده خویش از این مجرا می گردد! که این امر نه با آزادی بیان سازی گاری دارد و نه با رعایت و احترام به کرامت بشری و ادیان الهی.
      1386/11/12
      غرجستانی

    • شما خودتان طنز استيد و نه کامران ميرهزار

  • طنز از شریف وطندوست
    از بی کاری تا سگ فروشی
    کاربار نبود سر چوک هم که میرفتم کسی مره ده کار نمی برد خانه هم پدرم غالمغال می کد که مه ریش سفید شدیم تورا برای چی کلان کدیم که کار نمی کنی.ده ادارات دولت هم که میروم میگه که باید توره دو نفر کار مند دولتی ضمانت کند پیش هر کس که میرفتم ضمانت شود میگه نمیکنیم به خاطر که دوهزار چهارده نزدیک است باد از دوهزار چهارده بیا که ما ضمانت کنیم یکرزو پدرم قار شد که گفت که کار نمی کنی از خانه بیرون شو که نانت سر ما تاوان اس مره از خانه کشیدجای خو هم ندارم یک شو زیریک پل یک شو زیر دگه پل خو میکدم تا که سر نوشتم ده زیر پل سو خته رسید دیدم که بسیار بیروبار است پودر فروش پودر خود سودا میکد امنیت خو ب است پو لیس امنیت شانه گر فته بود از نگاه انتحاری هم بی غم بودیم، پودری هم پودر هم می زد کس کار نداشت شما فکر نکنین که مه پو در ی شده بودم پو در نمیزدم بخا طر که شو خوده تیر کنم اونجه بودم پو دریا از طرف روز میرفتن به کیسه بوری دوزی و پیدا وپنا خود میرفت مه میماندم کتی یک چند دانه سگ یک سگ بسیار خوبیش بود مگر بسیار چرک وچتل یک ریسما نه پیدا کدم و ده گردن سگ انداختم وزیر یک بمبه بوردم وپاک ششتمش خودمام یک حمام زیر همی بمبه ده کوچه همو طو روان بودم که یک نفر صداکرداندیوال سگته میفروشی گفتم آ چند میخری بخاطری وطنداری مه هستی دو هزار میخرم گفتم نی کم است گفت از ای زیاد نمی ارزد سگه بریش فروختم پیش خود گفت هم تجارت مه میشه هم خدمت به وطن است سگ هاره شاروالی هم جمع نکد شو ده کوچه بازار مردم تیر شده نمیتانه ده خواب نمیمانه مه هم شروع کدم به جمع کدن سگ ها گفتم هم مرد بیغم میشه تجا رت مه میشه ده دوازده تا سگ جمع کدم پا ک وصاف ششتمشانه ده یک قفس انداخت یک لا سپیکرام پیدا کدم گفت بیاین سگای با تجربه ره بخرین که دوزده ایرقم از پایش میگره مهمان بی وخته ایر قم از پایش میگره ده ظرف پیج شش ساعت فروختمش یک مجوز کمپنی سگ فروشی ره از شار والی گرفته به رسانه ها اعلان کار یا بی دادم کسا نی که سابقه کاری که به سگ شوی دارند یا به جم آوری سگ ها علاقه دارند به دفتر مر کزی ما ده کارته چار مراجعه نمایند یا به شماره چند وچند به تماس شوند صبح شد دیدم که هر نفر با نکتایی ودریشی وبیک های دیپلو مات آ مدند هر کدامش میگه که مه بیست سال سابقه کاری از کشوری امریکا دارم یکیش میگه مه پانزده سال سابقه کاری از کشور آلمان دارم دگیش میگه مه ده سال سابقه کاری از کشور کا نادا دارم و تخصص دارم ده قسمت جمع آوری سگ ها مه چند تا تقدیر نا مه گرفتیم دیگه یک صد وپنجا نفر کار مند گر فتم ده کمپنی خود دیگه اسکیجول کاری خودم جو ر کدم یکی ره گفتم که تو وظیفه داری که سگ ها ره از کوچه جمع کنی دگیشه گفتم که تو ده در قسمت شست وشوی سگ ها وظیفه داری با قصاب های شهر قرار داد شش ساله لو ژستیکی امضا کدم و نفر هاره وظیفه دادم استخوانهاره از قصابی جم کنه اینه کارو باری مه جو ر شد و بین مر دم زمزمه شد فلانی ره پدرش از بیکاری از خانه کشیده بود خو ب یک تجار کلان شده و کمپنی سگ فروشی جو ر کده ومر دم پیشم تبریکی میایه و سرم ایتو بیرو باراست چنده تا نمایندهگی در شهر جور کردیم ده ای وقت های رسانه های خاریجی و داخلی پیش میاید مصاحبه میکند به خاطر سگ ها

  • طنز از شریف وطندوست
    مامور دربدر
    صبح دویده دویده طرف دفتر رفتم، پطلون و بوت ام گِل و گِل پر شده بود. به یک رقم حاضری امضا کدم که مدیر اداری نبینه. داخل اتاق که شدم، نفیسه و شاپیری ده همو گوشه باز مچم غیبت کی ره داشتن. کاکا گل احمد مثل همیشه گل های پطلون اش ره می تکاند. میده میده رفتم ده جایم شیشتم. وقتی همرای رفیقم که میزش پهلوی میز مه است سلام و علیکی کردم، جیگر خون به نظر می رسید. هر دقیقه یک سگرت روشن می کد غالمغال دیگه مامورین داخل اتاق ره کشیده بود. چوکی مه چرخاندم، چوکی هم کاشکی چوکی مانند باشه، غالمغال و ناله ره انداخته بود اعصاب کله گی ره خراب کد. گفتم ای بیادر ایقه سگرت نکش ضرر داره. چی گپ است لب رویت کشال است؟ گفت، بان ماره درد مه بسیار زیاد است. ازی طرف ای رفیقم جیگر مه خون کده بود. از او طرف نفیسه صدا داشت که سگرت ره گل کو که سردرد ام کردی. دستم ره سر شانه رفیقم ماندم گفتم بگو لالا مه خو از خود استم. خو ای شروع کد. نیم ساعت گفت و سگرت کشید. از بیچاره گی هایش قصه کد. دل مه هم برش سوخت گفتم بیا یگان دوا برای دردت پیدا می کنیم.
    گفتم یک فالبین می شناسم ازی پیش ده پلخشتی بود جایش حالی یک جای دیگه رفته بیا پیشش ببرم ات. فالبین بسیار تکره است. هر کسی ره که تعویذ داده نتیجه گرفته. کل مردم پیش همو می رفتن برای تعویذ گرفتن. دست اش ره گرفته بردم اش پیش یک اتاق داخل اداره ما، تا طرف لوحه دید که نوشته است "معینیت وزارت" چشمایش برآمد. گفت که، خیر است که مامور استم و پطلون هایم کهنه وتکه پارچه است، بوت هایم چند پینه خورده، باز تو خو رفیقم استی، چرا مره آزار می تی؟ ریشخند می زنی؟ اینجه خو دفتر معین صایب است! خنده کدم گفتم نی معین صاحب همو فالبین مشهوری است که ده پلخشتی جایش بود، خدا سرش فضل کد حالی معین است بیا بریم تو. از قولش گرفتم داخل رفتیم. یگان ده دقیقه منتظر ماندیم تا سکرتر اجازه داد که داخل شویم.
    تا که مارا دید صدا کد، وطندوست، اینچه چی می کنی؟ از خود کاروبار نداری؟ اسنادها ره خلاص کدی؟ مه گفتم معین صاحب همی رفیق ما، بسیار مشکلات داره، ده خانه ده بیرون، مه گفتم که همی معین صاحب خوب تعویذ ها می ته بیایه پیش خودت. معین وقتی گپ مه شنید، سرفه گرفتیش، چای سبز تلخ اش ره شرپ شرپ خورد، عینک هایشه پوشید، خپ خپ گفت: برو اینجه مره افشا نکو شب بیا خانه ما که برایت درد ته دوا کنم. باز رفیقم گفت که معین صاحب بان که حد اقل درد مه بگویم که کمی راحت شوم. معین که وارخطا شده بود گفت بگو بگو زود زود.
    رفیقم شروع کرد: خدا آدم ره هیچ وقت مامور نسازه، از ماموری کده آدم مرده شوی باشه بسیار خوب است. از خدا پت نیست از شما چی پت کنم معین صایب، شو که خانه می روم، لب و روی مادر اولادها کشال است، تا روبرویش می شنیم، روی شه طرف چپ دور میته، تا طرف چپ اش می شینم رویشه طرف راست دور می ته، هیچ که نمیشه میخیزه می ره. وقتی پرسان می کنم چی گپ است؟ گاهی می گه کالا ندارم، گاهی می گه بوت ندارم، گاهی می گه سامان آرایش ام خلاص شده. گاهی ماشین کالا شویی کار داره. اگه نی معین صایب ده دوران ما ببویم هیچ از ماشین کالا شویی استفاده نمی کند زن های ای دوران بسیار نازدانه شدند. باز ببینی اولاد ها کتابچه و قلم و بوت و پطلون و جیب خرچی ندارند اگه نی یکیش صنف 9 است، دورانهای ما کسی که از صنف 7 فارغ می شد مامور دولتی می شد خودت خودت خو می فهمی معین صایب، هر روز از سر دیوار خوده بیرون می اندازم از خانه می برایم، اگه از دروازه برآیم یک دکان دار است روبروی خانه ما، مره می بینه و قرض هایش ره طلب می کنه.
    معین یک دفعه گفت، بس است او بیادر، یک دفعه گفتم ات شو بیا خانه ، برت یگان تعویذ بتم.
    او روز تیر شد، سبایش، که طرف دفتر رفتم، رفیق ام ره دیدم هنوز نشیشته ازش پرسان کدم که شو چی گپ شد؟
    گفت، معین صایب یک کاسه او ره روبرویم ماند، شروع کد به خواندن، مچم چی می گفت، تا که پلک زدم، دیدم که او سیاه شده، یک تعویذ داد برم.
    سر شانه شه دیدم، یک توپک، مثل لیر گیرک آویزان بود. خو او روز تیر شد.
    چند ما تیر شد و همی رفیقم هیچ معلوم نشد. یک روز رییس اداره مارا به جلسه طلب کد و همی رفیق ام ره مشاور ارشد خودش معرفی کد.
    یگان سال واری تیر شد، همی رفیق ام ره هیچ ندیدم، یک روز ده یک پروژه رفتم موزیم کابل، دیدم همی بایسکل همی رفیق ام ده موزیم ده همو بالا مانده گی است، خارجی ها آمدن عکس می گیرن، مردم سرش سوار می شه عکس یادگاری می گیره. ازی طرف پرس و پال کدم ازو طرف پرس و پال کدم، آخر رفیق ام ره یافتم. دیدم رییس شده، موتر زره چی می گه، بادیگارد چی میگه، هیچ کس اجازه نمی ته نزدیک اش بروم، ده روز از پشت اش دویدم تا که مره قبول که ببینم اش. همو روزی که رفتم با یک دسته گل پیشش ، تبریکی دادم، اینه بیادر از ماموری خلاص شدی، رییس شدی هیچ ماره نمی شناسی، گفت ها ولا اینه معین صاحب ره خدا خیر بته، تعویذ اش زندگی مه تغییر داد، حالی موتر زره دارم، بلند منزل دارم، ده بانک ها پیسه دارم. خو خلاصه مه خو یک آدم خیر خواه بسیار خوشحال شدم ازی که پیشرفت کرده.
    پسان ها خبر شدم که معین صاحب ازی ریس ترسیده، یک تعویذ کلان ره سر دروازه خود بند کرده که همی رییس معینیت را از پیشش نگیره.

  • طنز شریف وطندوست
    خواب گران
    انتخابات پارلمان بودهر کس خوده کاندید میکرد چوپان خر کارمرده شوی خیاط گلی کار ونجارقصاب وباسواد وبی سوادکاندید کده بود مه هم گفتم پدر مه یک وخت کلانتر منطقه بود کلگی مره مشناسه مه هم رفتم خوده ثبت نام کدموده پارلمان شروع کده به کمپاین عکسهای خوده از سری گاو خانه گرفته تا دوکان خانعلی کله چسپاندم یگانتایشه ده شاخ درخت مثا گرد نامه فالبینا واری آویزان کدم وشروع کدم به پوف کد ن که بر م رای بتین هفته یک دفه شماره سفر های خارجی میبرم بری هر کدام شما ماه پنج هزار ماش حواله میکنم وهمچنان نصوار ی هاره به مدت پنج سال اسپانسر میکنم میتوانند که از پای کوب نصوار به مدت پنج سال نصوار ریگان بکشند ونا گفته نماند که کا وجو ی خرو گاو شماره از وزارت زراعت ومالداری به مدت یازده سال اکمال میکنم همی بود که رای گیری شروع شد بچی کا کا یم سری صند.ق رای گیری بود وبرم زنگ زد گفت مه میبینم یک نفرم برت رای نمیته گفتم رایه چی میکنی صندوق هاره اختطاف کو و بیار ده طبیله که خودی ما پر کنیم مام صندوق هاره لغت کده پر کدم صبح که شد چند تا خره بار کدم و روان کدم ولایت نتایج که اعلان شد مره نفر اول اعلان کدن همی بود که ده پارلمان هم راه پیدا کدم وجلسه ها شروع شد حالی سیل میکنم که ایطو نفر ها آمده که نام خوده پیدا کده نمیتانه امضاره خو هیچ یاد داره از جیب خود اینقدر یک تاپه ره میکشه ده هر جای کاغذ که دلش شد تا په میکنه حالی که سیل میکنم گفتمش که ای چی اس گفت بشی ده جایت اینمی امضا ی مس .رفتیم ده رخصتی های چهل پیج روز پارلمان چهل روز ایطو تیر شد مثل پنج روز پارلمان هم افتتاح شد. جلسه ها شروع شد و جرو بحث ها بین وکیلا داغ شد. یک چند دقه گپای شانه گوش کدم.مه که مانده سفر های خارجی ودسکو تیک ها بودم مره خو برد. ده خو استم که یک بوت ده پشت کله ام خورد. از خو پریدم، دیدم که وکیلا بین خود سر استیضاح یازده وزیر جنگ دارن. گروپ دولتی میگه که استیضاح نکنیم. گروپ مخالفین میگه که استیضاح کنیم. مه هم که بوت ده پشت کله ام خورده بود، بسیار درد کده بود. اعصابم خراب شده بود. باد از پارلمان فیلمای جکی چان جیگره هم سیل می کدم، یگان تخنیکای شه هم یاد گرفته بودم. کرتی ره کشیدم، هه هو کده سر یک میز پریدم. یکی ره یک لگد چکشی می زنم. دیگه شی کوشکی میزنم. دیگش که امی پیش میه، کراته میکنم.یک وکیله از گلونش گرفتم، گفت ییله کو ییله کو بچی مه که دم مره بور کدی. ایره ییلا کدم، دیگره از گلونش گرفتم، صدا میکنه او وروره خوشی که، زله مه درد کوی. سر دیگه که حمله کدم، میگه دادیم مه که توره کد بوت نزدیم که د جان مه آمدی. بسیار که گد ودی شد یک دفعه رئیس پارلمان صدا کد که وکیل صاحب یاغی شده، ده طناب بگیرنش. نیروهای امنیتی هم مره محاصره کدن. کدی طناب گرفت. ده یک اتاق سر چوکی شاندمه. یک گیلاس جوس هم دادن. گفت ایره بخور که اعصابت آرام شوه. پرسان کد که چه شد که یکدم یاغی شدی؟ مه گفتم که مه دیگه شه نمی فامم یک بوت ده پشت کله ام خورد. مه هم گفتم که باش که وحدت ملی خدشه دار نشوه، هرکس که ده دم رویم آمد زدمش. صبح که پارلمان آمدیم، جلسه ره شروع کدیم سر بوت جنگی رئیس صاحب یک قطعنامه صادر کد که هیچ وکیل بعد ازی حق ندارد،که بوت داخل داخل خانه ملت شود تا چاشت بحث ما سر بوت جنگی بود. باد از چاشت هم جلسه را سر خرابی که مه ده پارلمان کده بودم تشکیل جلسه دادن. سه هفته ره سر بودجه میز و چوکی که مه خراب کده بودم بحث کدیم. تا بودجه ازو ره تصویب کدیم، گپ وزیرا بیخی فراموش شد. آلی وزیر صاحبا برم زنگ میزنه و بریم یکش تلفن تحفه بریم رایی میکنه. یکیش یگان سفر خارجی د قرغه می بره. ده هوتلای پنج ستاره دعوت میکنه. از برکت امو خو و زدنای که ده پارلمان کده بودم، مشهور شدم. دیگه آلی رسانه ها هم مره هر روز د ه تمام برنامه های خود دعوت میکنه، ازبرنامه ورزشی گرفته تا طنزی سیاسی و اقتصادی. دعوت میکند مه هم یگان گپای کلان کلان میزنم. ده ای وختا چنده تا رسانه های خارجی هم زنگ زدن نوبت گرفت مه کد شان مصاحب میکنیم

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس