مرگ!!! طعم شیرینی دارد...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بود و نبودت درد است مثل موریانه ای که به جسم خسته و فرسوده ام افتاده، هی باید برای هر روز فریادکشید و کمک خواست از حضور کسی !!! از حضوری که جز معجزه هیچ راهی نیست... آیا باز هم معجزه ای می کند ؟!؟
بیرون تمام شاپرک ها را باران زده و برای تولد گلها فاجعه نزدیک است ، برای بالهای ضعیف و مرداب آرزوهای که هی در خود فرو می رود .
موریانه ها موجودات نجیبی اند ... نابودی حق همه است در رویت این زمان!
دستانم روزی در باغ زندگی، زندگی می کاشت و خوشی درو می کرد تا این که لبخندام را دزدیداند برای عبور از مرز نو جوانی... جوانی گناه نسنجیده ای بود که به بلندی دامنم اضافه شد و هی در لابه لای موهایم بافته می شود.
باید برگردم به زمان بی جنسیم ...چند سال قبل ... نه قبل تر ... نه !!! این نفرین از ثانیه اول زندگی به دوشم بار شده است... یک بارکش متین، آرام، خوش روی، زیبا و... باید یک ماده نجیب باشم!
مبادا با لبخند به تاریکی بنگرم !
لبخند من جرم من است برای آغاز گناهی که زاده من نیست.
آه! مانده ام بهشنی که زیر پای مادرم، مادرت و تمام مادگان زمین است؛ پس چرا به جرم یک لبخند صاحب بهشت را به گور نفرین دفن میکنند؟ ( حرف عجیبست ... نقد را نمیدهند نسیه ...)
چقدر باید برای دلهای زندگی کرد که فقط برای خندهایشان تو را مهمان می کنند و در غم هایت تو را به گوشه ای دور از حقیقت پرتاب می کنند، و چون تمام انسانها به زندگی پشت می کنند و انکار آنقدر مصروف اند که هیچ وقت سلامی نیست.
---
خدا مهربانست ! سالهاست این جمله را تقدیم کرده ام و کرده اند، اما هیچ یادشان نیست مهربانی خودشان در کجا مانده !
خدا مهربانست... مرگ تحفه اوست برای جسدی که فقط خانه ای خوب برای موریانه هاست.
آنلاین : http://lightwomen.blogfa.com/p...