نا متناهی...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
کبوتر ذهن ات هوس پرواز میکند، اوج میگیرد تا انتهای آسمان. رخنه میکند در دل ابر، میرقصاند بالهایش را، تا رهایی روی چشمانت آشیانه کند. رهایی تنها واژه نیست، تا از چیدمانش جمله ای باب دل آنهایی که باور به زندگی را از دست داده اند، ساخته شود. رهایی بی نهایت است، فارغ ازهر واژه و جمله ای. فارغ از قید و بند ساختار ذهن در هم شکستهء انسانی که در گیر زمان مانده است. رهایی نهایت پرواز است، عبور کردن از ابرها، گذر از اسمان و گام برداشتن درفضایی نامتناهی.
اندیشیدن در فضایی نامتناهی، فارغ از گونه چون و چرایی، تبعید ابدی نیست. مصلوب کردن نیست. سراپا خود را آویزان کردن از خیر و شر قضا و قدر سرنوشت هم نیست. فضای نامتناهی آنقدر بی انتهاست، که ذهن بشری توانایی درک آن را ندارد. دراین فضا فقط باید اندیشید. و تو آنگاه که به این مرحله از بودنت میرسی، شک میکنی به کاش های انسان گونه ات. آرزو میکنی کاش هایت رنگ اندیشه گیرند، در نامتناهی فضا و مکان و زمان ادغام شود و آن گاه دیگر لزومی نیست به فریاد زدن، سکوت ات خود فریادی بلند خواهد بود برای زنده کردن پوسیده افکارهایی که روزگارانی ظالمانه به قتل رسیده بودند.
امتداد سرنوشت رسیدن به مقصدی معلوم از جنس زندگی نیست. اینگونه احساس میکنی. تو هر آنچه از جنس زندگی ست را در مسیر باد قرار میدهی تا فضای درونت تهی شود، تا بتوانی به آن نامتناهی خواسته شده دست یابی. نهایت خوشبختی انگار همین است. همین رسیدن.
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...