
چند سطر
داستان های کوتاه «سادات حسن مانتو» را می خواندم. اکثرا در مورد جدایی پاکستان و هند می نویسد. چند سطری را که بسیار به دلم نشست برایتان اینجا ترجمه کردم.
«در دیوانه خانه وکیل جوانی بود از لاهور که بعد از ناکامی در عشق عقلش را از دست داده بود. وقتی به او خبر دادند که امریتسر به هند تعلق یافت، او سخت افسرده شد چون محبوبش آنجا زندگی می کرد. این حقیقت را حتی در دیوانه گی فراموش نکرده بود. آن روز او همه رهبران هندو و مسلمانی را که هند را دو پارچه کرده بودند به باد دشنام گرفت چون آنها معشوقش را هندی و او را پاکستانی ساخته بودند.»
دستهبندی شده در: نوشته های دیگران
آنلاین : http://noorjahanakbar.wordpres...

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخرید