پرنده گی....
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
... حالا حتی دیوارها هم گریز می کنند، تا مغزی بر آجرهای خاکی متلاشی نشود. دیوارها هم سنگدل شده اند و تو می مانی و بی دیواری و هوسی گنگ برای تکیه کردن و پناه دادن جسمی که فرو مایه می شود هر روز در فرومایگی دنیا و مردمانش. و تنها خاطره ی یک لمس تو را وا می دارد تا بارها و بارها به دیوارها بیندیشی. لمس خراش وارگی های آجرهایی که روزگارانی دور حرف می زدند، واژه ها را می بلعیدند تا رسوخ های نا ممکن زندگی جان بگیرد و تو سرنوشت را در هجایی از دیوار و آجر فریاد زنی بر گستردگی آسمانی که سقف امتداد دیوار وارگی های انسانیست که روزگاری آرزوی پرنده شدن را در سر می پروراند.
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...