تكيده گي....
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
... و بعد ريسمان ها كشيده شدند، نعره اي از گلويت خودش را پرتاب كرد روي آسفالت گداخته ي روزمره گي اكنونت، آنجا كه سايه هنوز در آن مستقيم ايستاد نشده بود. نعره خود را تكان تكان داد، و تو نمي دانستي مقصد كجاست.
درختي كه به آن تكيه داده بودي عمر تكيدنش به ثانيه هم نمي رسيد، و مي دانستي كه تكيده گي نيازي به زمان ندارد. تكيده گي سقط محض روح است در لامكاني و لا زماني.
نعره خواست خودش را جمع و جور كند و چون فيروزه اي آبي از بغض ات آويزان شود، بچسبد به اشكهايت و در معناي يك گريستن غريب آشيانه اي سازد، اما فراموش كرده بود كه بغض ها هم آوا و هم ذات سكوت اند.
حالا كه ايستاده اي، تمام حضورها بي حضورند و تو در خلاء آلودگي خاكستري يك تعريف گنگ خودت را دلداري مي دهي تا نهان ترين انديشه ي تهي ات اسير نعره اي نشود...
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...