بدون عنوان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
یکی از کارهای تازه ام:
استکانها بر میز بودند
با لکه های چای و جای انگشتان من
هفت روز تمام
آفتاب چون طفلی بد در میانه ی آسمان ایستاده بود
و پایین نمی آمد
و تاریک بود
آنقدر تاریک
که در چشمانم گم می شدند یادهایت
حس خوبی بود
سیگار می کشیدم و چای می نوشیدم
و می خندیدم به آنها که در کوچه ها می دویدند
و آفتاب بر کفش های عجولشان پخش می شد
غرایز در تاریکی جان دیگری می گیرند
می توانی سفر کنی در تاریخ
با پیامبری هم بستر شوی
و ریش های انبوهش را بر پوست سینه ات احساس کنی
می توانی به میدانهای جنگ بروی
در سنگر معشوقت پناه بگیری
و به سربازان زخمی لبخند بزنی
تاریکی زیباترت می کند
وچای و سیگار و آفتابی که هفت روز تمام از تو
دور است
بگذار از دود سیگارت بمیری تو
و زیبایی شومت تاریخ را تسخیر کند
برای مرگ دلایل بسیاری وجود دارد.
آنلاین : http://badhayehamvare.blogfa.c...