ناممکن...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
از روياهامان نگفتيم، از مرز هاي ممكن ها و رسيدن به ناممكن ها. ما هراسيده بوديم از شوم كلاغ وارگي هاي ابرهايي كه بر آسمان مغز هامان باريدن آغاز كرده بود...
و پي برده بوديم، جهاني كه هوس نعره كشيدن را در آن داريم، تقاطع ناممكن هاست. محل عبور رويا هاي گفته نشده، مكث هاي تهي و تهي آلودگي هايي درد آلود و آرميده در سكوت...
و خواستيم جايي ديگر، دورتر از ناممكن ها، به امكان "زندگي كردن" برسيم، اما اين فاصله ها، فاصله هاي سياه، فاصله هاي تاريك، ما را در خود چنان گمراه كرد كه مسير را اشتباه پيموديم، و رسيديم به نا ممكني ديگر...
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...