با «هادی خوانساری»
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
لال مادرزادی بودم
با تو
آوازهخوان جهانم
ای آزادی!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
هادی خوانساری، دوست نازنینی است که از دهه 1370 با مهر دوستی دیگر، سعید محمدی عزیز با وی آشنا شدم و این دوستی تا کنون ادامه دارد. هادی یکی از دلسوزانی است که هرگز از تلاش برای تقویت پیوندهای فرهنگی، هنری و ادبی میان فعالان فرهنگی افغانستان و ایران دست برنداشته است. همین ویژگی سبب شده است نام «خوانساری» میان بسیاری از شاعران، نویسندگان و فرهنگیان افغانستان به نیکویی برده شود. در ارجمندی شعر هادی و دیگر فعالیتهای فرهنگی او نیز تردیدی نیست.
برای هادی عزیز که این روزها بر اثر حادثهای ناگوار در بستر بیماری افتاده است، بهبود آرزومندیم و چشمانتظار آنیم که در روزهای خوبتری باز ببینیمش و در تندرستی، خاطرهها را تازه سازیم و شعری نو فریاد کنیم برای دنیای مشترکمان.
این شعر هم یکی از اولین شعرهایی است که همان دهه 70 از هادی شنیدیم و شاید برای بسیاری از دوستان آن زمان، خاطرهانگیز باشد.
عصری میان آن همه خونگریهها و دود
ماشین سرخ گـــلزده آمد تـــــو را ربود
ماشین سرخ گلزده آهسته رفت و بعد
یک سایــه ناپدید شد آنجـــا میـــــان دود
رفتی و بعد خاطرههایت یکییکی
مهمانـی آمدند در این خانهی کبود
حتـــی سراغ خاطرههـایت نیــــامدی
وقتی که دستمال دلم خیس گریه بود
حتی نگفته بود کسی عاشقت شده است
آخـــر بــــه غیر من که کسی عاشقت نبود!
بعد از تو، صد فرشتهی غمگین به تسلیت
یکبـــاره آمدند در این شعــــــرها فـــــرود
□
آن شب ز پشت پنجــــره، مردی کنار رفت
مردی شبیه من، جسدی خسته و عمود
حالا بــه احترام تو بعد از دو سال باز
عصری کنار پنجره، این شعر را سرود
نگاره: هادی خوانساری، سعید محمدی، صادق دهقان و عارف جعفری
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...