صحنه یک تروردرشهرما !
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
صحنه یک تروردرشهرما !
صحنه : روز. خیابان . مردم مشغول کاروزندگی خود اند .
مرد سیکلت سوار: سلام مامورجان
مرد دریشی دار: سلام برمرد سیکلت سوار.امری باشد لالاجان.
مرد سیکل سوار: "مردان مسلح ناشناس موتورسوارهستم"، آمده ام ترا ترورکنم .
مرد دریشی دار: بلاخره نوبت من رسید ؟ به نیروهای امنیتی خبرمیدهم که موتورسیکلت ات را بگیرند ها ؟
مرد سیکلت سوار: آنها درجریان اند ، قبلاهماهنگ شده،این کارت عبورم اینهم کارت اسلحه .
مرد دریشی داربا دیدن کارت اسلحه : پس یک لحظه اجازه بده باهمکارم بگویم .
مرد سیکلت سوار: زود ترکه وقت مارا نگیری .
مرد دریشی دار: هی رفیق ، این موتورسوارمسلح ناشناس است ، آمده مرا ترورکنه .
همکارمرد دریشی دار: این شتریه که این روزها درخانه هرکسی میخوابه ، خدا حافظ رفیق!
مردم با دیدن صحنه به راهش ادامه می دهند ، دکاندارهای نزدیک به داخل دکان های شان می خزند !
مردسیکلت سوار: به کجایت بزنم ؟
مرد دریشی دار: به سینه ام نزن که معاشم را درجیب روی سینه ام گذاشته ام، تازه معاش گرفتم ،پول هایم سوراخ سوراخ نشه .
مرد سیکلت سوار: به سرت میزنم، خوبه ؟
مرد دریشی دار: خوبه ولی زودترتمام کن که درد نداشته باشه .
مرد سیکلت سوار: کمترازپیچکاری درد داره .
مردم ازگوشه وکنارسرکشک می کنند به صحنه
مرد سیکلت سوارسه مرمی به سرمرد دریشی دار شلیک میکند موترسکیلت اش را روشن کرده دورمی شود .
مردم کم کم گرد جنازه جمع می شوند وصحنه با آژیرآمبولانس ولینجرپولیس تمام می شود .
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-820.aspx