قصه ی روباه گرسنه وآن وزیری که رای نگرفت !
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
قصه ی روباه گرسنه وآن وزیری که رای نگرفت !
شنیدم که کاندید وزیری ازوزرای پیشنهادی درکابینه ی دولت وحدت ملی ، وقتی رای اعتماد ازپارلمان نگرفت وراهی خانه گشت ، درجمعی ازدوستان صمیمی ویاران قدیمی درحالیکه کله اش گرم شده بود، باد به غب غب انداخته چنین ایراد سخن کرد که ؛ "وزارت درافغانستان واری جای چندان افتخاری نیست، ومن ازاول هم راضی به این کارنبودم چرا که نمی خواستم آلوده به فساد گردم مثل فلان وبهمان وزیرکه درآخرووزارت وقتی گند رسوایی شان به باد داده شد راه فراردرپیش گرفتند ، ولی دوستان اصرارکردند ومن برای خدمت به این ملت ریسک کردم و..." با شنیدن این لاف یادم ازقصه ی آن روباه آمد که گفته اند:
روبهی که آتش جوعش جان به لب رسانده بود و پرده صبرش از هم گسلانده، خسته و درمانده به تاکی رسید که انگورهای سیاه و رسیده از شاخههای آن آویخته بود و بیتابی بر دل روباه ریخته. خواست تا خوشهای چیند و به تناول بنشیند. به هر حیلتی دست یازید، کارگر نیفتاد. درخت به غایت بلند بود و روبه به نهایت کوتاه. عاقبت مستأصل گشت. پس راه پیش گرفت و در آن حال استیصال، تسکین خاطر مسکین خود را میگفت: «انگورها، چنانکه گمان میبردم، شیرین نبودند.
درآندم پیرمردی ازآن وادی میگذشت وروبه روبه گفت ؛ "درمیان ما آدما دراینگونه مواقع گفته شده ؛ دست کوربه آلو نمی رسید میگفت ترشه"
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-821.aspx