لباس گرم پادشاه !
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
لباس گرم پادشاه
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیرگفت: چرا ای پادشاه، اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعدهاش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: "ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد."
این قصه، قصه ی مردمِ افغانستان با دولت وحدت ملی است . درروزهای گرم انتخابات مردم وعده هایی شنیدند که فکرشیروشکردرسرش افتاد وازنان خشک فارغ گشتند، باشوروشعف وبا امید به بعد ازانتخابات، پای صندوق های رای رفتند . ولی روزگارشان درست بعد ازاین روزبه سیاهی رقم خورد . گفتند با اعلان نتیجه انتخابات کاروباررونق می گیرد ، بعد شایع شد که با اعلان کابینه روزگارمردم رونق پیدا خواهد کرد ودنیا گل وگلزارخواهد شد ، ولی این روزها که انتخابات به سررسیده وکابینه هم بی سرنوشت مانده است ، مردم کم کم بسان آن سربازپیرازپا درمی آیند .
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-823.aspx