یاد یار مهربان (2)
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
داغ افشار
پس از ورود مجاهدین به کابل، نیروهای شورای نظار و همپالکیهای وهابی و شیعیاش بر غرب کابل تاختند و آنجا را به آتش کین خود سوختند. فاجعه افشار همیشه قلب بابه را آزار میداد. تا چندی پس از آن رویداد تلخ، وقتی به یاد آن حادثه میافتاد، همچنان میگریست. روزی یکی از آشنایان همسن و سال خودش که همیشه به خانه ما رفتوآمد داشت و از غمگینی طولانیمدت او شگفتزده شده بود، پرسید: «کربلایی، تو را چی شده؟ مگر کدام فامیلت در افشار کشته شده است؟» بابه با درد و بغضی که از عمق جانش برمیخاست و رگهای از خشم نیز در آن هویدا بود، گفت: «آری، همه فامیلم در افشار کشته شده، تو میفهمی چی میگی؟ آن قدر آدم که در افشار کشته شد، خواهر و برادر و فامیل ما نبود، از کی بود؟» و آن آشنای محاسن سپید دیگر چیزی برای سخن گفتن نداشت.
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...