روايتی از افغانستان لب بسته
کامران ميرهزار
editor@kabulpress.org
وقتی می خواهيم از مرز دوغارون وارد خاک افغانستان شويم، در نقطه
ی صفر مرزی اولين چيزی که همراه خاک باد توجه را جلب می کند،
بيرق رنگ و رو رفته ی افغانستان و موازی آن بيرق پاره پاره شده ی
ايران است. پای به خاک افغانستان که می گذاريم، مفهوم تلخ مرز
خود را بيشتر می نماياند. خاک باد و نوستالوژی بازگشتن به وطن با
هم می آميزد و صحنه ای اعجاب آور می سازد از خاک و نوستالوژی.
اين سوی مرز جهان اندازه ی خود را آنچنان نگسترانيده و آن سو نيز
اين جهان محدود نگاه داشته شده است. مرز و زنجير فرضی که دو طرف
آن بيرق پاره پاره و رنگ رفته ی دو کشور را روی دو ميله ی آهنی
بالا کشيده اند، با همه ی تلخی اين را می نماياند که از اين پس
تو هستی و اين وطن توست. وطنی که برايت تکه تکه کرده اند و آن سو
ايران است و اين سو افغانستان. ما از اين پس در افغانستان هستيم
و در حين ورود به آنچه اهالی سياست بر آن نام افغانستان را
گذاشته اند، سربازان افغان در دو طرف جاده ايستاده اند. سربازانی
که فقط به واسطه ی ايستادن در ابتدای مرز با کلاشينکف هويتشان را
پی می بريم و آن سوتر بيشتر شبيه کارگران مکانيکی ايران بديده می
آيند. با يونيفورم هايی بی ترکيب بر اندام اين مردان مغرور.
سرباز می گويد: پيش برويد که تسمه را می کشم. می گويم: آن طرف
مرز هم همين کار را می کنند. اين سوتر می آييم و دلالان تومان و
افغانی به سرمان می ريزند. هرکس برای اينکه بيشتر ارزش تومان را
در برابر افغانی می خواست بداند، می پرسد و چانه زنی های خشک و
خالی برای دلالان می ماند. موتر از آن سوی مرز و پس از مراحل خاص
اين سو می آيد تا مسافرانش را به هرات برساند. به هرات، شهر
باستانی و سرزمين ناجو های افغانستان. به شهری که در بدو ورود
با پوستری از پسر کشته شده ی والی می گفت که اين جا قلمرو والی
اسماعيل خان است.
موتر پس از طی مسافتی خود را به جاده ی پخته يا آسفالت شده می
رساند و پيش می رود تا خود را از لابلای خاک باد به شهر برساند.
علی رغم گرمای شديد هوا و خاک باد پرده ها را کنار می کشيم تا
افغانستان را مشاهده کنيم. خانه های گلی، بازارچه ی گلی که وسايل
دم دستی را بفروش می رسانند و در امتداد راه چند نفر که در حوالی
خانه های گلی پرسه می زنند. زمين های يکدست خشک، چند دقيقه بعد
گله های بز، به فاصله ی هر دو يا سه کيلومتر تا هرات باز همان
مردان با نام سرباز، با يونيفورم های نامرتب پوشيده و ناشسته را
می بينيم که کنار جاده بيرق رنگ رفته ی افغانستان را بالا کشيده
اند و مسلح ايستاده اند. بيرق رنگ رفته چند بار در طی مسير به
آوارگان بازگشته به وطن می گفت که اين جا افغانستان است و اشتباه
نکنيد. در قسمتی از مسير که موتر ناچار بايد در جاده ی خاکی
ادامه می داد، آهسته نگاه داشت و مردی با کلاشينکف و پيراهن
تنبان پوشيده بالا آمد. در درگاهی لحظه ای تعادلش را از دست داد
و به سختی خود را کشيد. تا وسط موتر رفت و با اعتراض مواجه شد که
چرا موتر را نگاه داشته است. مشخص بود که چرس جانانه ای کشيده و
همين طور که پايين می رفت، در پاسخ گفت که: خدا برای شما مردم
افغانستان بلاهای بدتر از اين بياورد. موتر همراه باز جواب
مسافران حرکت کرد:
-
افغانستان ما ويران ست برادرا از خاطر هميطه آدماست
-
اوو؛ خدا ايناره از افغانستان گوم کنه
-
خدا مهربانست
-
کثافتا سالا جنگ کده، جنگ کده، همه مردمه بيچاره کده.
-
هرات باستان يا زباله دان صنعتی
مشخص است که به هرات نزديکتر می شويم و اين را تابلويی قديمی
کنار جاده می گفت. به هرات نزديکتر شديم و تا اينکه تابلويی ما
را متوجه خود کرد که به هرات باستان و شهيدان خوش آمديد. موتر که
گودی جاده را بالا آمد، هراتی که در ذهن ما بود يکباره فرو ريخت
و اين متبادر شد که اينجا زباله دان صنعتی در افغانستان برای
کشور های صنعتی ست. تا چشم کار می کرد، ما برای لحظاتی موتر های
کارکرده را با مدل های مختلف که با زبان های مختلف بر آن چيز
هايی نوشته بودند، می ديديم. زباله دان صنعتی يا هرات باستان؟
دوست داشتيم که اشتباه ديده باشيم و فاجعه اما نشان می داد که
هرات باستان در حال دفن شدن است. موتری که ما سوارش بوديم، ما را
انتهای چوک يا ميدان گل ها پياده کرد. اولين چيزی که برايم لازم
می ديدم گشت زدن در شهر بود. به ناچار تاکسی گرفتيم
تا من و دوست
و همراهم را به هتل مورد نظرمان برساند. به هتل چهار فصل باميان.
تاکسی ران يا خليفه بلافاصله پس از اينکه سوار شديم، مفهوم خود
را از هرات برايمان گفت: اينجا شهر چور( غارت) است.
خانه های گلی در حال خراب شدن، ساختمان های تازه ساز، انواع موتر
های کار کرده ی خارجی و البته خاک بادی که هر سال 120 روز به
سراغ اين شهر می آيد، ريخت ناهماهنگی از اين شهر ارايه می دهد.
اين ريخت ناهماهنگ بر بافت قديمی تاثير گذاشته و هرات باستان را
در حال دفن کردن است. ميراث استاد بهزاد در هرات نتوانسته در
برابر سيل جديد مقاومت کند و هياهوی نوسازی مرقع کاری های شگفت
را محدود و نابود می کند. حتا مناره ها و آرامگاه گوهرشاد خاتون
نيز از اين قاعده جدا نيست. يکی از مناره ها حد اقل 15 درجه به
سمت سقوط و تخريب، زودتر از بقيه آمده است. آثار باستانی هرات بی
توجهی در حال تخريب می باشد تا بجای آن شهر با ساختمان های نو
پديد آيد.
به ندرت در شهر می توان از مردان کسی را يافت که پيراهن و تنبان
نپوشيده باشد. زنان بدون استثنا از دو گونه پوشش استفاده می
کنند؛ تقريبا همه ی زنان پوشش فيروزه ای برقع و چادر دارند. گاهی
هم يافت می شود که از چادر سياه رنگ ايرانی استفاده می کنند.
کودکان دختر زير 10 سال الزامی برای بکار بردن اين پوشش ندارند.
پليس ترافيک با تابلوهای ايست و گاهی چراغ قرمز دستی در شهر ديده
می شوند. قومندانان و سربازان، نامرتب لباس پوشيده اند و باز
کارگران مکانيکی ايران را تداعی می کنند. لباس ها را می توان از
قسمت جنوبی مسجد جامع تهيه کرد و به شمايل قومندانان درآمد. گاهی
می توان ديد که گزمه های شاروال يا شهردار چرخ های دستی کودکان
را که با آن فروشندگی می کنند، ضبط کرده و با خود می برند. در
شهر کنار ابنيه های در حال تخريب مسجد جامع زيبايی خاص خودش را
حفظ کرده و طالع ما که بسته بود و داخل را نمی توانستيم مشاهده
کنيم. ناجوها ی شهر ، شهر را قابل تحمل کرده است و درختانی که
عمرشان گاه بيشتر از مسن ترين فرد هراتی ست، همچنان ايستاده اند.
بيشترين تعداد فروشگاه ها را فروشگاه های محصولات يکبار مصرف
چينی يا تايوانی تشکيل می دهد. بازارچه های قديمی که اکنون آن ها
را مارکت می نامند، فرم قديمی خود را هنوز حفظ کرده اند.
در مجموع ريخت کنونی شهر ترکيبی هماهنگ ندارد و هر بخشی از شهر
ساز خود را می زند و آن بخش نيز ناهماهنگ است.
ادامه دارد
کامران ميرهزار
افغانستان |