و بلعیده میشوی...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
... و
چشمانت را باز کردی، انگار قرنی از آن
تلنگر نابهنگام عصر روزی خاکستری گذشته
بود. باز
و بسته کردی این حیرت زده از گسست ناخوشایند
کاش ها را. اینجا
همان دنیایی ست که بارها قدمهایت را در
طول و عرض اندوه یاس آلود جمعه های گرفته
و غمگین اش شمرده ای و دستانت را تکان داده
ای در مسیر بادهایی که هر گز وزیدن آزادانه
را تجربه ای شیرین نشدند برای دخترکان
گیسو سرخِ خمار چشم.
... و
خواب دیده بودی انگار تمام این بیداری ها
را. تو
از ابهام یک سکوت دیگر حرفی به میان نمی
آوری و حتی نمیخواهی کلامهایی گنگتر از
واژه های در هم و برهم را کنار هم بچینی و
خودت را فریب دهی در طنازی جمله ای به
بیگانگی تمام رویاهای نا ملموس.
... و
بلعیده میشوی آهسته آهسته در رستاخیزی
غروری کاذب از جهالت های قرن های سنگی.
آنلاین : http://toranjterme.blogfa.com/...