فقروجنایت درکشوری بینوا .
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
فقروجنایت درکشوری بینوا .
عبدالواحد رفیعی
11/9/1393
صحنه های غم انگیزدروطن زیاد داریم . ولی بعضی وقت ها آدم شاهد صحنه هایی است که درحین غم انگیزی ، نفرت آورنیزهست . آدم با دیدن آن صحنه ها به نوعی خودش را درجنگلی تهی ازوجدان واخلاق حس می کند . مثلا درصحنه یی ازیک انتحار، تعدادی کشته شده اند ، تعدادی زخمی اند وآژیرآمبولانس ها به سان شیپورمرگ درسرآدم بیداد میکند ، بدن قطعه قطعه شده ی انسان روی سرگ افتاده وهمه جارا خون گرفته است . دریک چنین حالی ، می بینی که تعدادی کودک با گونی وزنبیل وفرغون ، درلابلای گوشت های تکه تکه شده ی اجساد آدمی ، مشغول جمع آوری آهن پاره های خونین روی سرگ هستند . تاثیراین صحنه درچنان موقعیتی ویرانگرتراز خود انتحاراست . ویرانیی بیشترزمانی است که می بینی همه چیزعادی به پیش می رود ، خبرنگاران با ولع تمام تصویرمی گیرند ، پیاده ها به راهش ادامه می دهند ، تکسی ها به دنبال جلب مسافراند و.... بدینگونه واکنش ها به این صحنه های تناقض آمیزچنان عادی است که مجبوری قبول کنی کشتاروچپاول بخشی اززندگی عادی ماشده است ، انگاربخشی اززندگی ما را قساوتی پنهان شکل داده است. دراین حال چیزی که غیرعادی به نظرمی آید خودِ" زندگی" است .
درصحنه ی دیگردرشهری که خاک اولیا لقب دارد وسال ها مرکزتمدن فرهنگی منطقه بوده ونام وآوازه ی آن با خواجه عبدالله انصاری گره خورده است ، درنمازشام هزاران بلنگو صدای اذان پخش می کند وبرای یک آیه ازقرآن، اگرخدای ناکرده زیرپا افتاده باشد، هزاران تن سروپا می شکند تا آن را نجات دهد ، با این همه مسلمانی اما ؛ انسانیت چنان زوال می کند که برادردینی، گوشت سگ را برای برادردینی خود درقبال به دست آوردن ابزارزندگی یعنی "پول" می فروشد . درگوشه ی دیگرازهمین شهراختطاف گران درحین انتقال قربانی خود ، نمازش هیچ گاه ترک نمی شود وبه شکاراش نیزیاد آوری می کنند که مبادا نمازش قضا گردد ، اختطاف را ازاین نقطه به آن نقطه ازاین چاه به آن چاه انتقال می دهند تا به ازای پول یا اورا رها کنند یا درغیرآن بکشند . این نشان میدهد که گرچه دین دردل آدم های جامعه ما زنده است ولی انسانیت مرده است .
اینها همه نشانه یی ازانحطاط اخلاق دردل انسان های گرسنه است.دریک نگاه همه چیزازفقرناشی می شود . فقرپدیده ای که عزت نفس را ازآدم می گیرد . باورهای اخلاقی را دردرونش کمرنگ می کند واعمال ضد انسانی را دردلش توجیه پذیرمی کند . فقرازطرفی انسان فقیررا نسبت به همنوعش عقده مند وکینه توز بارمی آورد وازطرفی خودش را با انسانیت خودش بیگانه می کند . درنهایت کرامت انسانی در دل آدم فقیردچارزوال می گردد . به گفته ی امام علی «انّ الفقر مذلّة للنفس...» فقر باعث خواری و ذلیل شدن کرامت انسانی خواهد شد. فقریک پدیده فراگیراست که مکان وزمان نمی شناسد . انسان های فقیر، فقیراست ، به هیچ باوردینی نمی شود اورا به صبرووفرهیخته زیستن واداشت .
ویکتورهوگو دراثرمعروف خود به نام "بینوایان"، پیامد های فقر را با دید فلسفی به تصویرمی کشد ونشان می دهد که قربانیان فقردرجامعه چگونه عرض اندام می کنند . ویکتورهوگو در بینوایان نشان می دهد که چگونه مادری دراثرفقرمجبور می شود تا برای سیرکردن شکم دخترش وتن پوش برهنگی فرزندش ، تن اش را به فروش بگذارد . دراین رمان نشان داده شده است که چگونه پدرومادری دو پسرکوچک شان را که ازسیرکردن شکم شان عاجزمانده اند ، به حراج می گذارد . کاری که درخیلی ازشهرهای کشورمان بارها وبارها شاهد آن بوده ایم . وبالاخره ژان والژان ، قهرمان رمان بینوایان که به صورت نمادی ازیک قربانی فقربه تصویرکشیده شده است به خاطر دزدی یک قرص نان نوزده سال محکوم به حبس می شود . وخانواده ای که برای یک وعده غذا دست به قتل، جنایت و تجاوز می زنند.
ژان والژان مردی مهربان، رئوف، کم حرف، منزوی و متین است ولی دراثرفقر وتنگدستی ، دست به دزدی از یک نانوایی می زند تا خواهر و فرزندان خواهرش را برای یک شب سیر کند . اما از بداقبالی دستگیرشده محکوم به 19 سال زندان می شود . پنج سال برای اقدام به سرقت با شکستن شیشه ، چهارده سال برای چهاردفعه اقدام به فرار .
ژان والژان درطی دوره زندان نسبت به جامعه ی نامهربان عقده وکینه ی کشنده به دلش ریشه می گیرد ودل مهربان ورئوف اوبه دلی سنگی وکینه توزوقصی القلب تبدیل می گردد . وقتی اززندان آزاد می گردد شروع می کند به دزدی وجنایت . ازقضا شبی درخانه کشیشی مهمان می گردد وسرگذشت خودش را برای کشیش تعریف می کند ولی درآخرشب زیورآلات کشیش را می دزدد . صبح دوباره با زیورآلات دستگیرمی شود و وقتی پولیس اورا با کشیش رو به رو می کند کشیش که ازسرگذشت او با خبربود ، دزدی را انکارکرده می گوید زیورآلات را دریک معامله به ژانوالژان فروخته است . بدینصورت ژانوالژال آزاد می گردد ولی وقتی با کشیش خدا حافظی می کند ،هنگام رفتن ژان والژان، کشیش با مهربانی به او می گوید؛ انتهای راهی که قدم در آن گذاشته ای دنیای تاریکی است و هر چه بیشتر تقلا کنی تاریکی اش غلیظ تر می شود و درمانده تر می شوی.
ژان والژان با اموالی که از خانه کشیش به ارزش 200 فرانک دزدی کرده بود به شهر دیگری می آید و با آن مقدار پول طی یک فرایند شغلی تبدیل به یک کارخانه دار بزرگ می شود. او دیگر ژان والژان فقیر، دزد، سنگدل و دشمن جامعه نبود ، بلکه آقای مادلن مهربان، آبرو مند و ثروت مندی بود که کل شهر را بعد از لندن و برلین غرق در صنعت و ثروت کرده بود و از کارگرانش چیزی جز صداقت، درستکاری و پاکدامنی نمی خواست . بیشتر از آن که به فکر خود باشد به فکر دیگران بود و در همه حال کمک حال و دلسوز فقیران و مستمندان. شب ها در تاریکی با جیب های پر به خیابان ها می رفت و با جیب های خالی به خانه بر می گشت. او حتی هویت خود را تغییر داده بود تا گذشته سیاه خود را فراموش کند ولی بعدا هویت خود را به نفع یک آدم بی گناه لو می دهد و از این شهر به پاریس می رود ولی همچنان ثروتمند و با ظاهری فقیر باقی می ماند.
فقرنتیجه بیکاری است وبیکاری پیامد مدیریت بد وناتوانی دولت ها است . چیزی که ویکتور هوگو هم در رمان بینوایان انگشت روی آن گذاشته و تاکید می کند که فقر همه چیز را جایز می کند نه هنجار می شناسد نه ارزش و نه دین ومذهب . چنانچه درآیه ی ازقرآن آمده است ؛ شکم گرسنه ایمان ندارد.
روانشناسی به نام آبراهام مازلو معتقد است که ؛ "قبل از نیازهای انتزاعی انسان، باید نیازهای اساسی او ارضا شوند، مرحله اول آن نیازها غذا و نیاز های جنسی، مرحله دوم سرپناه و مسکن، سوم نیازهای اجتماعی و تعلق خاطر، چهارم عزت و حرمت نفس و بالاخره انتزاعی ترین نیاز هم خودشکوفایی است".
ولی دراین میان کسانی پیدا می شود که فقرمردم را دست مایه ی ثروت اندوزی خود می کنند . آدم هایی مثل دوسیه ی کابل بانک یا به شیوه ی دیگرش مثل رئیس خدادا وحبیب استالف که سردسته ونماد هزاران تن آدمی است که با اعمال مجرمانه درپی کسب ثروت، تیغ به روی مردم می کشند، ازکودکان سوء استفاده می کنند ، آنان را واداربه گدایی می کنند ویا آنهارا واداربه جمع آوری آهن آلات می کنند وسود اصلی را به جیب خود می زنند . دقیقا مثل آنچه که درداستان دیگری به نام آولیورتویست روی میدهد . اولورتویست یک پسر یتیم بسیارساده که به دست فاگین می افتد . فاگین یک پیرمرد سوء استفاده گراست که خانه اش محل تجمع دزدان وتبهکاران است وبچههای یتیم خیابانی را به جیببری و دزدی وا میدارد. چارلزدیکنزدررمان اولیورتویست شخصیتی مثل فاگن خلق می کند که ازنیروی اطفال وزنانِ فقیرسوءاستفاده می کند.چنانچه که ویکتورهوگودررمان بینوایان شخصیتی دارد به نام تناردیه . تناردیه آدم زیرک، باهوش و مکاری بود درست مثل رئیس خداداد ،تنها راه ثروت زایی اش کلاه برداری از مسافرانی بود که در مسافرخانه ی او شبی را اقامت می گزیدند . تناردیه کلاه بردار نبود ، بلکه از سر فقر به جرم و جنایت، آدم ربایی، دزدی و اخاذی از مردم روی آورد و در پاریس رئیس باند خلافکارها شده بود.
نمونه های ازفاگین وتنادیه درجامعه ی ما بسیارزیاد است با این تفاوت که فاگین درزیرزمین فعالیت می کرد ولی درافغانستان این نوع افراد درپست های بلند دولتی مشغول خدمت وخیانت اند . پایان .
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-808.aspx