رکود اقتصادی نظام سرمایه داری وارد یکی از بحرانهای ادواری دیگر شده است
در اثر پیدایش روحیه معنویتگرا در میان متفکرین، جهان بینی پوزیتیویستی متکی بر علوم تجربی شروع به درز برداشتن کرد. نه تنها در عرصه فلسفه بلکه در علم حیات و حتی فیزیک تعدیلات جدی رونما شد و دانشمندان دیگر به قطعیت علم آن طور در قرن نزده معتقد بودند باور نداشتند. از جانب دیگر مطالعات انسان در زمینه های روانشناسی، جامعه شناسی و فرهنگ شناسی روشن ساختند که انسان فرو رفته در خواست ارضای امیال طبیعی، انسان ناقصی است
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
گردانندگان امور و جالبتر از آن مطبوعات کشورهایی که این بحران در آنها فراگیر شده است تا مدتها درباره چند و چون این بحران سکوت کرده بودند و حالا که درباره آن لب به سخن گشوده اند، اینجا و آنجا اعتراف می کنند که علایم و نمودارهای این بحران شباهت زیادی به بحران سالهای سی سده گذشته دارد. چنانچه می دانیم بحران 31-29 منجر به تغییرات بنیادی در سیستم اقتصادی نظام سرمایه داری گردیده و موجب ایجاد اصطلاحات "دولت رفاه" و "دولت ضامن" شده بود که عمدتاً متکی بر نظریات اقتصادی جان میناردکینز اقتصاددان بزرگ بریتانیا بود. ما درباره علل و عوامل آن بحران و چگونگی اقتصاد کنزی و دولت ضامن سخن نمی گوییم. زیرا ضمن تحلیل بحران کنونی تا حد زیادی آن مفاهیم نیز توضیح خواهند شد. چیزی که جالب است عده ای از سرکردگان، برنامه ریزان و نظریه پردازان اقتصاد که تا دیروز از پیروزی مطلق بازار آزاد سخن می گفتند، پیشنهادهایی شبیه به نوعی اقتصاد سوسیالیستی دولتی را برای چاره اساسی بحران کنونی ارائه کرده اند. البته بدون آنکه اصطلاحات و مفاهیم سوسیالیستی را به کار برند. همچنان موج گسترده ای در نهادهای علمی و پژوهشی به مطالعه آثار مارکس پدید آمده است. ما بدون آنکه از کار آمد بودن نظریات مارکس برای رفع بحران کنونی انکار نماییم، تذکر می دهیم که کمبودهایی بنیادی در پیشنهادهای کنونی و مکتب اقتصادی مارکس برای رفع بنیادی بحران و راه یافتن به سوی یک نظام اقتصادی مطلوب و طبعاً متناسب با آن، نظام سیاسی و دولتی مناسب وجود دارد. رفع بحران کنونی بدون توجه عمیق به از میان برداشتن نظام مصرفی، جامعه مصرفی و اقتصاد مصرفی که موجب تعمیق و چند لایه شدن از خودبیگانگی انسان و تخریب محیط زیست گردیده است، ممکن نیست. ما تحلیل نسبتاً مفصلی را در این زمینه ها آماده و به نشر خواهیم سپرد. اما پیشتر از آن برای آمادگی ذهنی و درک همه جانبه این تحلیل ها و پیشنهادها، مقاله مفصلی را که سه سال قبل در رساله ای به نام راه آینده که عنوان خود را نیز از تحلیل نظام اقتصادی و سیاسی مسلط کنونی گرفته بود، برای مطالعه خوانندگان گرامی تقدیم می نماییم.
راه آینده
• وضع كنوني
بيشتر از چهار سال از تغيير اوضاع در افغانستان گذشته است. گروههاي رنگارني با برنامههاي سياسي، فرهنگي، حقوقي و اجتماعي پا به عرضه وجود گذاشته است. اما متاسفانه ما تا حال شاهد ارزيابي عميق و قابل توجه از پس منظر اوضاع از دهه چهل تا كنون نيستيم و ما از لحاظ فكري به طور جدي حساب خود را با گروههاي انحصار طلب تصفيه نكردهايم. همچنان هيچ گروه سياسي نوپديدي نتوانسته است چنان موضعگيري متمايزي را احراز نمايد كه قادر به جلب توجه بخش عمدهاي از جوانان و جامعه گردد. شايد بقاياي گروههاي چپ از طرح صريح ديدگاهها و مقاصد خود ميترسند، زيرا گروههاي راست بر صحنه مسلط اند و از هيچ گونه برخورد خشن نيز ابا ندارند. اما گروههاي سياسي مذهبي بلاخص آنهايي كه خود را روشنفكران ديني ميخوانند و از امكانات مساعدي نيز برخوردار اند، نيز طرح راهگشايي عرضه نكرده اند. خط مشي ليبرال دموكراسي بسيار ضعيف است عليالخصوص كه سرنوشت خود را با، به اصطلاح، جامعهي جهاني و گروه برگشتگان از غرب گره زده است. مقالاتي انتقادي در جريده "مساوات" از نيوليبراليسم حاكم كنوني بر صحنه بين المللي نشر شده. برنامه حزب سوسيال دموكراسي افغانستان كه بعد با مقالات توضيحي "داكتر اسپنتا" پيگيري گرديد، نيز رنگ و بوي انتقادي دارد. . در بعضي از سخنرانيها و مصاحبههاي "لطيف پدرام" رئيس حزب كنگره ملي لحن اين انتقادات تندتر است، اما تمام اينها تا كنون قادر به ايجاد يك ديدگاه نقادانه نگرديده و راه آينده را روشن نساخته اند يا حداقل نتوانسته اند توجه روشنفكران را به پيمانه قابل اعتنا جلب نمايند. نقص عمدهي اين نوشتهها باز هم عدم توانايي تطبيق انديشههاي معاصر با واقعيتهاي فرهنگي و اجتماعي افغانستان عليالخصوص در رابطه با دين است. برنامه سوسيال دموكراسي خواسته است اين مشكل را دور بزند و ديگران از پرداختن به آن سر باز زده اند. مشكلي كه دامنگير همه گروههاي متجدد از آوان ظهور مشروطيت تا اكنون بوده و مانع گسترش آنها تا سر حد يك نيروي ملي شده است، مثل اينكه اينها اين سي سال اخير را سپري نكردهاند. مردم هنوز ميپندارند كه اينها برنامههاي خارجي را بدون توجه به معتقدات مردم تكرار ميكنند، يكي از دلايل عمده كه هنوز گروههاي سياسي مذهبي حاكم ميتوانند خود را مدافع دين و هويت مردم جا بزنند.
• وضع زندگي مردم
افغانستان امروزي از منظر اصطلاح توسعه مقام يكصد و هفتاد و چهارم را دارد و از طرف آخر سوم است. البته اين ارزيابي نيز مبتني بر احصائيههاي دقيق نيست و ممكن است به خاطر بزرگ جلوه دادن دست آوردهاي چهار سال اخير تا اندازهاي خوش بينانه درجهبندي شده باشد. اوضاع خدمات اجتماعي، معارف، صحت و اشتغال بسيار نازل و فاقد كيفيت است. بجز سركسازي در هيچ عرصهاي به بازسازي زيربناها اقدامي نشده است و برنامه دلگرمكننده نيزوجود ندارد.
حدود پنجصد هزار نفر معاش بگير دولتي سطح متوسط در آمد حدود چهل دالر دارند كه با در نظر داشت وضعيت اجتماعي افغانستان كه معاش بگيران مسئول تامين زندگي تمام اعضاي خانواده اند، رقم وحشتآوري است و در اكثر خانوادهها براي نان خشك نيز كفايت نميكند. اگر در نظر بگيريم كه اين مزد بگيران در شهرها سكونت دارند و اكثرشان سرپناه ندارند، ميتوانيم منظرهي روشنتري از زندگي سياه شان داشته باشيم. بالا رفتن نرخ مواد ضروري كه طي اين چهار سال از ده فيصد الي پنجاه فيصد در مورد مواد سوخت تا چهار صد فيصد رشد داشته است، شدت فقر و فاصلههاي طبقاتي را روز به روز اضافه ميسازد. از لحاظ آمارها جدود هشتاد فيصد باشندگان افغانستان وابسته به مشاغل روستايي يعني زراعت، مالداري، باغداري و صنايع دستي اند.
وضع زراعت به نسبت رشد كشت مواد مخدر رو به انهدام كامل است. اگر مشكلات وجود مينها، خرابي بندها، جويها و ساير تاسيسات زراعتي، كهنه بودن سيستم زراعت و عدم وجود كمك كافي در زمينه مبارزه با آفات زراعتي و توزيع تخمهاي بذري اصلاح شده را در نظر بگيريم، معلوم است كه اين اساسيترين عرصه زندگي اقتصادي مردم آيندهي تيره و تاري دارد. وضع پيشهوران، دكانداران، شاغلين صنايع دستي، اعم از قالينبافي، دوزندگي و غيره به صورت محسوس رو به سقوط است. مالداران اصلا وارد سيستم توليد كالائي و بازار نشده اند و باغداران با همان مشكلاتي دچار اند كه درباره دهقانان گفتيم. آناني كه در موسسات خصوصي به نحو معاشخور مصروف كار اند اكثريتشان تابع همين سيستم حداقل چهل دالري هستند كه مامورين دولتي دريافت ميدارند. جنگلات پسته تقريبا به طور كامل و جنگلات ارچه و بلوط تا پنجاه فيصد ازميان رفته اند و هنوز هم مراقبت و مواظبتي در كار نيست. معادن سنگهاي قيمتي از استخراج غير فني و وحشيانه آسيب جبرانناپذير ديده و سايد معادن استخراج شده هنوز كاملاً در كنترل دولت نيست. صنايع كوچكي كه توسط عدهاي پولدار نا آگاه بر قانون رقابت و بازار اساس گذاشته ميشود به سرعت از هم ميپاشد و موجبات خانه خرابي عدهاي ميگردد. تجارت در اثر سياست دروازههاي باز و به اصطلاح بازار آزاد چنان برهم خورده كه هيچ وقت در تاريخ افغانستان شاهد واردات چنين اشيائ غير ضروري در بدل صادرات ناچيز ولي گرانبهايي چون قالين، ميوهجات خشك و سنگهاي قيمتي نبودهايم. گروههاي قدرتمند مافيايي نه تنها از طريق تجارت مواد مخدر بلكه با غصب داراييهاي عامه، عليالخصوص زمين و انحصار صنايع ساختماني بر اقتصاد كشور مسلط ميشوند و ساير عرصههاي تجارت را نيز به طرف بيقانوني ميكشانند.
اين گروهها با ترويج فساد بدنه اصلي ساختار دولت را به خدمت گرفته، مطبوعات را اجير نموده و گرايشات سياسي را منحرف ميسازند. البته در گوشه و كنار كلينك يا مكتبي بازسازي يا اعمار ميگردد. خبر ساخته شدن يك شهرك صنعي گسترش ميدانهاي هوايي و چند قرارگاه نظامي را نيز شنيديم. آنها كه پولهاي بي حساب اندوخته اند و اخلاق سرمايهداري را فرانگرفته اند، مصروف اعمار عمارتهاي بلندمنزل، ماركيتها، هوتلها و رستونتها اند كه البته به طور موقت براي عدهاي بينوا كار به وجود ميآورد، اما در مجموع ربطي به رشد اقتصاد ندارد.
بخش كوچكي از وابستهگان انجوها و مقامات عالي رتبه دولتي در كنار قومندانها، رهبران تنظيمها و وابستههايشان وعدياي بروكرات برگشته از غرب، غرق تجمل و سطح زندگي غير قابل قياس با اكثريت مردماند. كه بر عقده، كينه و نارصايتي محرومان جامعه ميافزايد.
عدهاي از متجددين ما در اين شرايط مصروف تبليغات مسايل بسيار مدرن، معاصر از قبيل حقوق زن، حقوق بشر و حقوق اطفالاند. از وسايلي كه در دست دارند از راديو و تلويزيون تا مطبوعات در پي نشر مطالبياند كه فاصلهي زيادي را با زندگي و فرهنگ جامعه نشان ميدهد.
اينها موسيقي، فلم، لباس، سرگرميها و هنرهايي را تجليل ميكنند كه حاكي از بي دركي و بي مسئوليتي كاملشان از زندگي ميليونها جوان، زن و كودك كشور است. زناني كه توليد ميكنند، جواناني كه مشغول كارهاي شاقهاند، و اطفالي كه امتياز شنيدن افسانههايي را كه پدرانشان را سرگرم ميكرد نيز ندارند، چه برسد به تماشا، تفريح و سرگرمي به مودل پست مدرنيسم.
در كنار همهي اينها ما هنوز سيستم امنيتي قابل اطمينان داخلي نداريم و امنيت به طور مطلق متكي به وجود قواي نظامي بينالمللي است.
• اوضاع بين المللي
در نظر داشت اوضاع بين المللي از چند جهت براي تكميل يك ديدگاه سياسي ضروري و لازم است. ما نه تنها از لحاظ تامين امنيت و ثبات به كشورهاي پيشرفته نيازمنديم، بلكه ترميم خرابيها و رساندن زندگي به نقطهاي كه امكان پيريزي يك برنامه توسعه را بدهد، مربوط به كمكهاي بينالمللي گسترده است. دست يافتن به معارف با كيفيت امروزي، تحصيلات علمي پيشرفته كه دستيابي ما را به علوم و تكنالوژي معاصر ممكن سازد و بتوانيم آنقدر كادرهاي داخلي تربيه كنيم كه نه تنها قادر به تحليل و ارزيابي منظرهي بسيار پيچيدهي عمومي تكامل بشري و پيريزي برنامههاي مناسب و متوازن توسعه باشند، بلكه خود بتوانند آن برنامهها را عملي سازند. بجز مسايل فوق اجبارهائي نيز در شناخت اوضاع منطقه و جهان موجود است. امروز تكامل جامعه بشري به اندازهاي رو به پيچيدگي و در هم آميختن دارد كه بدون درك و شناخت آن ايجاد و به ثمر رساندن يك پروژهي كوچك هم ممكن نيست. مثلاً صنعت را در نظر بگيريم گذشته از كشورهاي پيشرفته، در منطقه و كشورهاي همسايه آن رشتههايي از صنعت و توليد وجود دارد كه ايجاد، دوام و رقابت پذير ساختن آن صنايع در افغانستان با شگردها و اخلاقيات كنوني حاكم بر تجارب و بازار ناممكن است. حالا پيشنهاد اينكه، دولت از صنايع داخلي حمايت نمايد و جلو واردات اشيائ و وسايل خارجي را بگيرد، غير عاقلانه و غير عملي است. در سطح بين المللي اقتصاد جهاني با گذشت هر روز بيشتر در دست شركتهاي بزرگ فرامليتي متمركز ميگردد و نهادهاي خدمتگذار آنها در عرصه جهاني امثال بانك جهاني و صنوق بين المللي پول نه تنها هيچ گونه توسعهاي مغاير با منافع شركتهاي بزرگ را اجازه نميدهند، باكه اندك قرضها و كمكهاي خود را نيز بالاي كشورهاي سركش قطع مينمايند. در برابر اين غولها ممكن است اتحاديهاي از كشورهاي منطقوي و هم سرنوشت تا حدي فرصتها را براي اعضاي خود مساعد بسازند، مانند "اوپك" - اتحاديه كشورهاي صادر كننده نفت. اما امروز ايجاد چنين اتحاديههايي نيز سخت دشوار شده است. تمام سازمانهايي كه ميتوانستند در عرصهي جهاني مانور كنند، در زماني پديد آمدند كه جهان به دو قطب مخالف تقسيم شده و هر يك از آنها ميكوشيد تا جلو نفوذ ديگري را بگيرد و تحت چنان فضايي كشورهاي ضعيف نيز ميتوانستند تا حد معيني استقلال داشته باشند. بعد از سقوط اتحاد شوروري و كشورهاي هم پيمانش اتحاديهي كشورهاي بيطرف نيز ضعيف شده و اتحاديهها و سازمانهايي چون "سازمان كنفرانس اسلامي"، تلاش مينمايند تا خود را هم سو و هم جهت با سياست ايالات متحده و هم پيمانانش نشان دهند. از سال 1984 به بعد كه تعرض جديد شركتهاي بزرگ تحت عناوين تعديل ساختاري، خصوصي سازي، و تطبيق كامل قانون به اصطلاح بازار آزاد آغاز شده است، منظرهي اتقصادي و سياسي جهان به كلي تغيير كرده است. ارقام ذيل را در نظر بگيريد:
"اكنون بيست در صد از ثروتمندترين افراد جهان 86 در صد از توليد نا خالص جهان را در دست دارند. درآمد دوصد نفري كه ثروتمندترين افراد جهان هستند از 1994 تا 1998 دو برابر شده است و به بيش از يك تريليارد دالر رسيده است. دارايي سه نفري كه در صدر فهرست ثروتمندترين افراد جهان قرار دارند، بيش از مجموع توليد چهل و هشت كشوري است كه در فهرست فقيرترين كشورهاي جهان قرار دارند."
"امروز پنجصد شركت فرامليتي با سي و هشت هزار شركت وابستهشان دو بر سه داد و گرفت جهاني را در دست دارند و مجموع فروش هشتاد و شش شركت بزرگ فرامليتي بيش از صادرات تقريبا تمام دولتهاي ملي تشكيل دهنده جامعهي بين المللي است. فقط صادرات نه قدرت بزرگ صنعتي جهان از فروش يازده شركت فرامليتي بزرگ بيشتر است."
"تجارت بين المللي امروز، عملا خورده محصولي از سرمايهگذاريها، اتحادها و توافقهايي ميان شركتهاي چند مليتي است. در حال حاضر تقريبا 70 درصد تجارت جهاني ميان خود اين شركتها انجام ميگيرد."
بعد از فروپاشي اتحاد شوروي اين شركتها، برنامههاي جديدي را طرح كردند كه تمام دستاوردهاي حدود يك قرن طبقات فرو دست جوامع پيشرفته را نيز از چنگشان به در آورده اند. بخش خدمات عامه كه مربوط به وجود بيمههاي كار، صحت، آموزش، مسكن بود، متزلزل گرديد و حالا فقط شركتها و موسسات خدماتي ارزاني را به عهده ميگيرند. نرخ اين خدمات بسيار بالا رفته است، مثلاً بايد براي آب بيست فيصد معاش خود را پرداخت.
وضع كشورهاي به اصطلاح در حال توسعه بسيار وخيمتر است و اين كشورها حالا براي برنامهريزي توسعه خود مطلقاً مجبور به پذيرفتن شرايط "صندوق بين المللي پول" و "بانك جهاني تجارت" اند. نه تنها تمام دستاوردهاي به اصطلاح دولت رفاه در كشورهاي پيشرفته دود شده و به هوا رفته است، بلكه فاصله ميان كشورهاي فقير و غني كه در سال 1960 يك به تناسب 30 در سال 1980 يك به تناسب 60 و در اكنون به نسبت 81 تغيير كرده است.
" اين واقعيت كه ميزان فروش هر يك از صد شركت فرامليتي بزرگ بيش از مجموع صادرات هر يك از يك صد و بيست كشور به اصطلاح در حال توسعه است، نشاندهنده وضعيت ضعيف اين كشورها است. حتي فروش 3 شركت فرامليتي بيش از صادرات 20 كشور در حال توسعه با اقتصادهاي بزرگ نظير هند، برازيل و اندونيزيا است."
شدت فقر در كشورهاي عقبمانده به حدي است كه ديگر آنها توانايي خريد را از دست دادهاند. از زمان شروع سياست تعديل ساختاري در افريقا نه تنها سطح رفاه و قدرت خريد افزايش نداشته، بلكه 20 در صد كاهش را نيز نشان ميدهد. اين وضعيت توام با شدت ناامني و فشار جنگ عراق باعث گرديده تا امريكا و بريتانيا براي حفظ ظاهر و جلوگيري از شكست كامل ائتلاف اعلام نمايند كه برنامه كاهش قرض كشورهاي فقير را در پيش گرفته اند و تطبيق اين برنامه از افريقا آغاز ميگردد. باز پرداخت سود قرضها در كشورهاي افريقايي و امريكاي لاتين كا را به جاي مسخرهاي كشانده بود، يعني اين كشورها براي اينكه بتوانند سود قرضهاي گذشته را بپردازند، وامهاي جديدي دريافت ميكردند.
تشديد فاصله فقر و غنا تنها ميان كشورهاي عقبمانده و پيشرفته محسوس نيست بلكه بر اساس پژوهشها، در كشورهاي پيشرفته سرمايهداري بيشتر از صد ميليون نفر در فقر و تنگدستي بسر ميبرند. از 1980 به اين طرف با آغاز برنامههاي خصوصي سازي در جامعه امريكا 4.5 ميليون نفر ديگر به صف فقيران پيوستهاند. بيش از 40 في صد گرسنگان كشور كودك هستند. نرخ فقر سياه پوستان 50 في صد و اسپانيايينژادان 30 في صد است. حالا از هر 10 نفر امريكايي يك نفر به جيره مواد غذايي وابسته اند. اينكه كمتر از نيم در صد نفوس جامعه امريكا به چنان ثروت و قدرتي دست يافته اند كه سرنوشت 250 ميليون نفر ديگر را تعيين ميكنند. اين فقر و تنگدستي در امريكا، فرانسه، آلمان، بريتانيا، هسپانيا و ايتاليا توام با تبعيض نيز هست. در طوفان اخير "كاترينا" بيشتر از 50 في صد از سياهپوستان ديگر به شهرها و محلات خود بازنگشته اند، زيرا خانههاي آنها تحت تضمين بيمه نبوده و شركتها خود را مكلف به اعمار مجدد آنها نميدانند. با رشد بيكاري در اثر رشد تكنولوژي و كمپيوتري شدن صنعت هر روز تعداد زيادتر مردم به برنامههاي بسيار تحقيرآميز امداد موقت وابسته ميگردند، كه به قول پژوهشگران موجب تشديد نا هنجاريها است.
نه تنها شرکت های خصوصی بلکه دولتها نیز از ترفندهایی برای کاستن بار مسئولیت خود در برابر کارگران استفاده می کنند. مثلاً آنها با کارگران موقت قراردادهای یکساله نمی بندند تا مکلف به پرداخت حق بیمه صحی و سایر خدمات اجتماعی نباشند و بعد از گذشتن چند روز مجدداً با آنها قراردادهای یازده ماهه منعقد می سازند. این ترفندها در شرایط اجتماعی و فرهنگی به کار گرفته می شوند که از سالهای 1920 به این سو مؤسسات تجاری و صنعتی برای فروش بیشتر محصولات خود به کمک صدها انیستیتوت روان شناسی و جامعه شناسی و مختصصین تبلیغات معیارهای خاص زندگی و شیوه های تولید مصرف انبوه و مطابق مود را ترویج کرده اند. در اثر رواج این سیستم؛ شیوه ی مصرفی رواج یافته که ربطی به نیازهای زندگی ندارد و فقط نیازهای روانی مصنوعی را ارضاء می کند. حالا آن روحیات پرورده شده، چنان شکننده است که مؤسسات صحی و روانشناسی %70 بیماری های روانی، خودکشی، و ناهنجاریهای اجتماعی را محصول عدم توانایی مردم در پیروی از آن می دانند زیرا هر روز صفوف بیکاران و کارگران موقت که در آمد کافی ندارند افزایش می یابد و آنها نمی توانند زندگی خود را مطابق معیارهای تلقین شده و پذیرفته شده عیار بسازند. اعتصابات کارگران در پنج ایالت ساحلی امریکا، شورش فرو دستان فرانسه، رأی ندادن مردم هالند و فرانسه به قانون اساسی اتحادیه اروپا همه ناشی از تراکم این نارضایتیها است. در سال گذشته ما نه تنها شاهد شکست برنامه های اتحادیه اروپا بودیم بلکه چندین اجلاس کشورهای گروه هشت، سازمان تجارت جهانی، اتحادیه ی تجارتی کشورهای امریکای لاتین شکست خوردند. به این سبب حالا فقط یک فیصد سرمایه های در حال گردش جهان در عرصه های تولید سرمایه گذاری میگردد چون که دیگر خریداری نیست. حدود سی فیصد دیگر مصروف مبادلات تجارتی است که آن هم عمدتاً میان خود کشورهای پیشرفته یا با بیست کشور در حال توسعه که نسبتاً قدرت خرید دارند صورت میگیرد. مانند کشورهای هند، برازیل، چین و اندونزیا. سرمایه گذاریها نیز در میان همین کشورهای رده اول و دوم است. هفتاد فیصد باقیمانده گردش سرمایه فقط در عرصه مالي، يعني خريد و فروش سهام شركتها و اسعار است. حجم اين نوع سرمايه در یک روز کاری 300 میلیارد دالر است که در یک سال 75 تریلیون دالر میگردد. این مبلغ 25 برابر حجم تجارت جهانی است. معاملات اسعار روزانه 150 میلیارد دالر است که سالانه 35 تریلیون دالر یا دوازده برابر حجم تجارت جهانی میگردد. حالا بیایید درباره کمک های بشر دوستانه مطالعه کنیم. جمیز تابین یک اقتصاد دان برجسته که سرمایه مالی و بانکی را قمار بین المللی می داند که برد و باخت آن نتایج مهلکی را نه تنها بر بانکها و شرکتها بلکه بر سرنوشت کشورها نیز وارد می کند که هیچ اطلاعی از آن ندارند - پیشنهاد میکند که به این بخش سرمایه یک فیصد مالیه وضع گردد. از این مالیه سالانه دو میلیارد دالر عاید خواهد شد که منبع خوبی برای کاستن از بحران فقر، بیماری های ساری، و بالا بردن سطح آموزش و بهداشت جوامع فقیر خواهد بود اما چنین پیشنهادهائی مورد علاقه ی شرکت های بزرگ نیست. در جریان دعاوی که شرکتهای دارویی ایالات متحده علیه افریقای جنوبی و برازیل اقامه کردند، حدود سه صد هزاربیماران مرض ایدز جان دادند و بیماری صدها هزرا تن دیگر به مرحله علاج ناپذیری رسید. شرکت های امریکائی می گفتند که لیسانس ادویه مرض ایدز به آنها تعلق دارد و مطابق قانون [حق مالکیت معنوی] دیگر کشورها و دولتها مجاز به فروش داروی ارزان نیستند. زیرا باعث ضرر شرکت های امریکائی می گردد که دارو را به قیمت های گزاف تولید می کنند و می فروشند. تنها این حوادث نیست، گاهگاهی بعد از آن که مدت زمان ممنوع برای نشر اطلاعات سپری شود، سازمان های استخباراتی کشورهای بزرگ از اسرار سازمان دهی توطئه ها، کودتاها، تقویه سازمان های سرکوب گر و غیر قانونی، پرده بر میدارند. استفاده از انتشار و اشاعهی ویروس های برای تخریب زراعت، باغداری، و حیوانات کشورهای نا مطلوب، بر هم زدن تجارت و صنایع در آن کشورها از جمله این اطلاعات محرمانه است. بعد از جنگ جهانی دوم وقتی کارتل های بزرگ اقتصادی و سیاستمداران وابسته به آن متوجه شدند که نه تنها عده ای از کشورها از ساحه ی نفوذ آنها بیرون رفته بلکه در سراسر مستعمرات شان جنبش های بزرگ در حال سر کشیدن است، به شبکه های مافیائی کمک کردند تا تجدید حیات کنند. این شبکهها برای گسترش محیط رعب و وحشت؛ سیاستمداران، رهبران اتحادیهها و احزاب، نمایندگان مجلس و ماموران عالیرتبه پولیس را ترور میگردند. نه تنها مافیای سیسیل بلکهیاکوزای جاپان در همین دوره به عرصه سیاست کشانیده شدند و بین المللی شدند. یاکوزای جاپان در سرکوب حرکت های ضد جاپانی در کوریا، فلیپین و چین به دست راست دولت تبدیل شد. بعد از تسلط کمونیستها در چین اكثر دزدان، قاتلان و رهزنان آن کشور بزرگ به بندر هانکانک که مطابق قرار داد تحت تسلط دولت بریتانیا قرار داشت کوچ کردند و از آنجا شبکه های قاچاق و کانگستری خود را به کشورهای جنوب شرق آسیا و حتی امریکا گسترش دادند. بعد از سال 1997 که این بندر به چین واگذار شد. صدها تن از اعضاء این باند به کشورهای امریکای لاتین کوچیدند. بعد از متلاشی شدن شوروی و کشورهای اروپای شرقی عرصه بزرگی برای رشد مافیا به وجود آمد و شبکه های نیرومندی از مافیای روسی، بلغاری، مجاری، رومانیانی و صربی وارد فعالیت شدند. آنها نه تنها به قاچاق مواد مخدر و اسلحه می پرداختند بلکه بر سرزمین های بزرگی متصرف شدند که در آنها تجارت و تولید بدون قانون رواج یافت. آنها حتی در شهرهای بزرگ روسیه مانند مسکو، و پتروگراد ساحات خاص تحت نفوذ خود را داشتند. که از قانون تبعیت نمی کردند و مالیه نمی پرداختند. مطابق آمارها تا % 48 اقتصاد روسیه در دست این باندها قرار داشت. کابورا یک شعبه مجرب مافیای ایتالیائی در پراگ – مرکز جمهوری چک – شهر ذوق، هنر و فرهنگ، مرکز گرفت و آن را به مرکز سازماندهی قاچاق اسلحه و مواد مخدر تبدیل کرد. حالا یک محله پراگ به نام نرودنی ترینا مرکز بین المللی تجارت جنسی است. زنان و دختران از تمام جمهوریهای سابق شوروی و کشورهای اروپای شرقی به پراگ قاچاق میشوند و از آنجا به کاباره ها، رستورانها و محلات مخصوص تجارت جنسی در کشورهای غربی صادر میگردند. این تجارت در کشورهای غربی تسهیلات قانونی مساعدی نیز دارد. همین حالا بیش از چهل در صد عواید برخی از رسانه های تجارتی در شمال اروپا از طریق اعلان برنامه های جنسی و پروتوگرافی به دست میآید. با آنکه رسانه های خاصی نیز مصروف این شغل پر درآمدند. تجارت کوکائین در امریکای لاتین بارها بودجه کودتاها را فراهم آورد و زمینه تمویل دهها گروه مسلح غیر قانونی بود. کشورهای برما، لاووس و تایلند که به مثلث طلائی شهرت داشتند زیرا هشتاد فیصد تریاک و هیروئین جهان درآنجا تولید ميشد، و قرار اطلاعات تازه این مثلث طلائی حالا برای مافیای افغانستان جا خالی کرده اند. ابداع سیستم حواله بدون داشتن بانکها زمینه پولشوئی پول های غیر قانونی را برای این باندها فراهم می آورند. اگر چه پولیس بین المللی اروپا اظهار نگرانی می کند که هر یک از این دسته جات آنقدر پول دارند که میدان به کار اندازی برای آنها نیست. پیشرفت صنعت ارتباطات زمینه جهانی شدن و ارتباطات گسترده را برای باندهای مافیائی مساعدتر ساخته است. حالا که شکل گیری گروه های مافیائی را در کنار گروه های سیاسی مدافع قوم و محل در افغانستان می بینیم به تعجب می افتیم. اما چندان جای تعجب نیست، گروه های مافیائی از خواستگاه شان در سیسیل ایتالیا، چین و جاپان، یوگسلاویا و شهرهای امریکایی همگی با داعیه های دفاع از قوم، محل و مظلومان پدید آمده و گسترش یافته اند. تمام پدیده های ذکر شده فوق، یعنی فقر و بیکاری توأم با تبلیغات رفاه و بشر دوستی باعث بروز تاهنجاری های فراوان از جمله امراض روانی شده است. در یکی از محلات نیویورک به نام چستر کانتی كه محلهی مرفه نشینی هم هست، در کنار باند های قدیمی بعد از گسترش بیکاری و گرانی هزینه زندگی در سالهای اخیر 70 باند رقیب جدید به وجود آمده اند، که سرگرم تجاوز، قتل، تیر اندازی به مردم، قاچاق مواد مخدر، سرقت مسلحانه و زد و خورد در میان خود اند. حالا میتوان خیلی از این محلات را مناطق جنگی به حساب آورد. به این حساب حالا خانهها و محلات ثروتمندان در شهرهای بزرگ تبدیل به قلعه های قرون وسطایی شده اند و با پیشرفته ترین تکنالوژی امنیتی مراقبت میشوند. حتی در دهلیزهای مدارس افسران امنیتی مشغول گشت زنی اند و میتوانند هر وقتی که بخواهند هر کسی را بازرسی بدنی کنند. رشد بودجه امنیت خصوصی دو برابر رشد امنیت عمومی است. در ایالات متحده امریکا سازمانی به نام ملیتری پروفیشنل ریپورتن انکورپریتسن وجود دارد که توسط بیشتر از دو هزار جنرال متقاعد و متخصصان نظامی رهبری میشوند. هر شرکت و هر کشور در جهان می توانند خدمات این شرکت را خریداری نمایند. ارتش کروشیا و بوسنی توسط متخصصین این شرکت آماده شده اند و این گونه شرکتها دور نمای خوبی برای گسترش دارند. زیرا دولت از تلفات سربازان و افسران دولتی به سبب اعتراض مردم در هراس است و ترجیح می دهد از افراد آنها استفاده نماید. در افریقای جنوبی، یک شرکت فراملیتی به ناماگریکتیو اتکامزبا استفاده از گروه های مسلح حرفه ای امنیت بسیاری از مامورین عالی رتبه دولت های افریقایی شركتهاي خارجي و سفارتخانهها و موسسات را تامين ميكند و براي سركوب شورشها مو رد استفاده قرار ميگيرد. بودجه اين شركت را دولتهاي آفريقايي، به صورت منابع طبیعی و یا پول نقد می پردازند.
در کشورهایی مانند بریتانیا و فرانسه شرکت های مجهز امنیتی از سربازان مزدور موجود است. این شرکتها بهترین طریق مداخله نظامی در حوادث کشورهای دیگر است. زیرا دولتها میتوانند مسئولیت این گونه اعمال را به دوش نگیرند.
تنها فقر، شیوع امراض ساری، افزایش خشونت و بی امنیتی نیست که همکاری بشری ایجاب می کند. بلکه ممهمتر از همه اینها مشکلتخریب محیط زیست است که بنیان مدنیت را به لرزه انداخته است. کارشناسان پیش بینی می کنند که در نیمه قرن حاضر، کمبود آب نوشیدنی معضله ای دشوار تر از تأمین انرژی خواهد بود و امکان جنگ میان کشورها را فراهم خواهد ساخت. دیگر دریاهای دانوب و راین، ولگا و غیره مناظر نشاط انگیز که منبع الهام شاعران گردیدند، نیستند. بلکه آب قیر گون انباشته از فاضلاب، نفت، موبلایل و زباله های صنعتی در آنها جریان دارند. کره ی هوایی زمین که منبع تلطیف نور خورشید و عامل عمده ی پیدایش و دوام حیات است به اندازه ی سطح بحرالکاهل تخریب گردیده و علت آن تولید گازهای ناشی از استفاده از انرژی فسیلی است. ذغال، گاز و نفت که دود سیاه تولید می کنند نه تنها فضا را تخریب نموده بلکه با پدید آوردن باران های اسیدی بر زمین، جنگلها و کشتزارها آسیب می رسانند. هر ساله 13 میلیون هکتار جنگلات از میان می رود و در اثر استفاده از مواد شیمیایی هر ساله 26 میلیارد تن خاک مسموم گردیده و از معرض استفاده خارج می شود. تولید مواد فاضله آنقدر زیاد شده که از میان بردن آنها ایجاب بودجه های سنگین را می کند. این افزایش در بعضی کشورها تا حد 54 فیصد میرسد. دولت ایالات متحده که با پنج فیصد نفوس بیست و پنج فیصد انرژی دنیا را مصرف می کند، بزرگترین تخریب کننده محیط زیست است. یک فرد امریکایی برابر 34 فرد هندی یا یک صدو چهل سه تن بنگلادشی محیط زیست را تخریب می کند. هفتاد فیصد انرژی مورد استفاده امریکا انرژی فسیلی است. پیمان کیوتو که میان کشورهای جهان در اثر فشار طرفداران محیط زیسن امضاء گردیده مورد قبول دولت امریکا نیست. گزارشات اخیر نشان دادند که ده کشور اروپایی تعهدات خود را در این زمینه زیر پا نهاده اند. کشورهایی مانند هند و چین می گویند که مسئولیت اصلی به دوش کشورهایی است که از دو صد سال به این سو به تولیدات صنعتی انبوه روی آورده اند و ما مجبوریم برای تغذیه نفوس رو به رشد خود از انرژی دست داشته استفاده کنیم. زیرا توانایی به کار اندازی تکنالوژی های پیشرفته را نداریم.
• آغاز دور جديد رقابت تسليحاتی
بعد از انجام جنگ سرد، و متلاشی گردیدن پیمان نظامی وارسا تصور میشد که رقابت های تسلیحاتی فروکش کنند. متاسفانه این آرزو بر آورده نشد. حالا تعداد کشورهای عضو پیمان نظامی ناتو از 14 عضو به 26 عضو رسیده، میزان صادرات اسلحه در انگلستان از ده فیصد تولید ناخالص ملی به حدود پنجاه فیصد افزایش یافته. اتحادیه اروپا پیمان نظامی جدیدی را با صدهزار نفر افراد، چهار هزار هواپیما و صد کشتی جنگی آماده میدان جنگ های عاجل ساخته است. روسیه نسل جدیدی از راکت های بین قاره ای را تولید کرده و تعهدات جدید نظامی میان چین، هند و روسیه در حال شکل گیری است. کشورهای اروپایی شکایت می کنند که بودجه نظامی چین به 90 میلیارد دالر بالا رفته اما از اینکه بودجه نظامی امریکا سه برابر دوران جنگ سرد شده سخن نمی گویند. و این که آلمان خلاف تعهدات بین المللی به رقابت تسلیحاتی روی آورده و سربازان خود را به گوشه های مختلف جهان می فرستد، انتقاد نمی کنند. نظامیان امریکایی اعتراف کرده اند که در جنگ های یوگسلاویا و عراق از سلاح های هسته ای با یورانیوم ضعیف شده و سلاح های کیمیایی و بیولوژیکی استفاده کرده اند. با هرج و مرجی که در روسیه، کشورهای اروپای شرقی و آسیای میانه و خاور میانه حاکم است، هیچ تضمینی وجود ندارد که تکنولوژی سلاح های هسته ای، کیمیایی و بیولوژیکی به دست گروه های افراطی و خرابکار نیافتد.
حالا ثابت شده است که حمله نظامی امریکا و بریتانیا بر عراق بیشتر دلایل اقتصادی دارد. اسنادی از تدوین کنندگان سند امنیت ملی و دفاع امریکا به نشر رسیده که در آن نه تنها تصرف عراق بلکه تحت کنترول در آوردن تمام کشورهای نفت خیز خلیج به خاطر از میان برداشتن مقاومت سازمان اوپک و کنترول قیمت نفت تصویب شده است. بر اساس محاسبات؛ استخراج نفت در عراق از هر جای دیگر دنیا ارزان تر است و گروه های عراقی جانبدار امریکا وعده کرده اند که منابع نفتی عراق را در اختیار شرکت های خصوصی بگذارند. این منابع در گذشته نیز تحت تسلط شرکت های امریکایی و بریتانیایی بود و صدام حسین آنها را ملی ساخته بود. با خصوصی شدن منابع نفت عراق آنقدر نفع فقط از نپرداختن مالیه حاصل می گردد که بسیار بیشتر از مصرف جنگ عراق است. به این ترتیب دنیا وارد یک دور جدید رقابت تسلیحاتی گردیده وامکاناتی که باید برای رفع مشکلات جامعه بشری به کار می رفت، صرف ایجاد تسلیحات جدید می گردد.
مبانی فکری
بعد از سقوط اتحاد شوروی و متلاشی گردیدن نظام های سوسیالیستی در کشورهای متحد شوروی پروفیسور ساموئل هانتینگتون یک نظریه پرداز بزرگ امریکایی تیوری ای را تحت عنوان برخورد تمدنها عرضه کرد. مطابق این نظریه حالا که جنگ میان سوسیالیزم و سرمایه داری به نفع دومی خاتمه یافته است جهان وارد کشمکش دیگری به نام برخورد تمدن های می گردد. تمدن های موجود و زنده دنیا بر اساس نظریه هانتینگتون اینها اند:
1. تمدن سینیک که شامل چین و کشورهای مشابه آن از لحاظ فرهنگی در آسیا ی جنوب شرقی است.
2. تمدن ژاپونی که به عقیده هانتینگتون با وجود شباهتها به تمدن سینیک بیشتر از یک هزار سال است که از آن متمایز می باشد.
3. تمدن هندو که شامل هندوستان و کشورهای مشابه آن در شرق آسیا است.
4. تمدن اسلامی که از شمال افریقا تا کشورهای اسلامی شرق آسیا چون اندونزیا و مالزیا تمدید یافته است.
5. تمدن ارتودوکس: که روسیه و قسمتی از اروپای شرقی اسلاوی نژاد را شامل می شود.
6. تمدن امریکای لاتین
7. تمدن افریقائی که کشورهای مرکزی، شمالی و غربی افریقا را در بر می گیرد.
8. و بالاخره تمدن غربی که شامل همه کشورهای پیشرفته غربی به شمول استرالیا است. بر اساس عقیده هانتینگتون همه این تمدنها با یکدیگر اختلاف و برخورد دارند اما به نسبت ثروت، قدرت و تکنالوژی تمدن غالب غرب بیشتر در معرض کينه و دشمنی قرار دارد. بعد هانتینگتون برای فتح این نبرد پیشنهادهای جالبی ارائه میکند؛ از جمله متحد ساختن همه کشورهاییکه شامل یک تمدن میگردند بر محور یک کشور است. بر اساس این دسته بندی امریکا در رأس تمدن غرب قرار دارد کشورهای امریکای لاتین میتوانند بر محور برازیل متحد گردند. کشور هند نیز به صورت طبیعی مرکز تمدن هندوئی است. هانتینگتون پیشنهاد می کند که ایران و پاکستان متحد شوند و رهبری کشورهای مسلمان را به عهده گیرند. در تمدن افریقائی نیز چون کشور افریقای جنوبی نیرومند و پیشرفته است طبعاً نقش رهبری را دارد. جاپان نیز مرکز تمدن خود است و چین همچنان خود مرکز است. هانتینگتون مشوره میدهد که تمدن غربی بهتر است موقتاً با همه تمدنها به جز چین کنار بیاید بعداً او نقشه جنگ میان غرب و چین را طرح می نماید و چنان با دقت از خم و پیچها و فراز و فرود های این جنگ سخن می گوید که گوئی همین حالا در گیر است. از میان این جنگ امریکا به صورت خاص و غرب به صورت عمومی و چین به حالت ابتر و پریشان مجبور به کنار آمدن میشوند و بعد شاید هند که تا حالا خود را کناره نگهداشته است ابتکار رهبری جهان را در دست گیرد. البته هانتینگتون از مشکلات نظریه خود آگاه است و یکی از آنها اختلاف میان خود این تمدنها است. بنابر این او در میان تمدن غربی کشورهای انگلساکسون یعنی امریکا، بریتانیا، کانادا و استرالیا را در رده اول قرار می دهد و هم چنین معتقد است که پیروان مذهب پروتستان نسبت به کاتولیک اصالت تمدنی بیشتری دارند. البته این نظریه نمی تواند توضیح بدهد که میان ایران مخالف غرب و عربستان و سایر کشورهای متحد امریکا چه هماهنگی تمدنی وجود دارد؟، یا مالیزیا و ایریتره چه سنخیتی می توانند با هم داشته باشند؟ و بالاخره آیا نماینده تمدن اسلامی رهبران کشورهای محافظه کار اند یا متجددین غرب گرا و یا پیروان بن لادن و زرقاوی. چگونه میتوان با عنوان تمدن اسلامی همه این اختلافات را نادیده گرفت و هم چنان تنوع در میان سایر تمدنها را. جالب این است که هانتینگتون در میان انبوه آمار و ارقام و تحلیل و تجزیهها هرگز اشاره ای به تضاد و تفاوت میان جهان عقبمانده و کشورهای پیشرفته سرمایهداری نمیکند و هم چنان او از کشمکش هائی که در میان جوامع غربی بر اساس نژاد، طبقه و یا منافع کشوری موجود است، سخن نمی گوید. اما استحکام نظریه هانتینگتون بعد از درگیری جنگ دوم شرق میانه متزلزل گردیده است. حالا او نمیتواند با اتکا بر برتری مسلم تکنالوژی نظامی امریکا همچون هموطن دیگرش فوکویاما، از پایان تاریخ و پیروزی مسلم نیولیبرالیزم سخن بگوید. هانتینگتون در کتابی که بعد از جنگ دوم خلیج انتشار داده است و "چالشهای هویت در امریکا" نام دارد، صلای صلح، تفاهم و گفتگو میان تمدنها را سر میدهد و اظهار میدارد که خوشبختانه حالا بشریت از برخورد تمدنها فاصله می گیرد. گوئی این مخالفین او بودند که نظریه جنگ تمدنها را طرح کرده بودند. سیر واقعیتها به صورت آشکار نشان میدهد که جهان ما هرگز به نظام یک قطبی و ایجاد نظم نوین بین المللی تحت رهبری امریکا سر فرو نمی آورد و همین حالا محورها و قطب های دیگر واقعیت خود را تثبیت می کنند. نه تنها جاپان و اتحادیه اروپا منافع خاص خود را تعقیب می کنند بلکه چین به سرعت در حال تبدیل شدن به محور دیگریست. اتحادهایی میان هند، چین و روسیه در حال شکل گیری است که نظام تمدنی هانتینگتون قادر به تبیین آن نیست و منافع اقتصادی و سياسی است که این محورها را شکل میدهد، نه شکل تمدنی خاص. علاوتاً اتحادیه های گوناگون، سازمان های رنگارنگ و نظریه های متفاوت همه از غیر عادلانه بودن نظام اقتصادی و سیاسی بین المللی و ضرورت تغيیر آن سخن می گویند. کتاب چالش های هویت در امریکا شاهد است که ایالت متحده امریکا بعد از دو صد سال از تصویب قانون اساسی خود قادر به تامین حقوق مساوی میان شهروندان خویش نگشته است و هکذا شورش های اخیر فرانسه دلالت بر تضاد ناشی از تبعیض طبقاتی و نژادی دارد.
نظریه تمدنها در ابتداي قرن بیستم توسط متفکر آلمانی اشپنگلر طرح گردید که حاکی بود از بحران درونی تمدن غرب که جنگ جهانی اول را پدید آورده بود. بعد توین بی این نظریه را پی گرفت و نشان داد که تمدن معاصر اگر به تمام ارزش های انسانی که بشریت در طول تاریخ خود پدید آورده و هنوز به نیازهایش پاسخ می گوید، توجه نکند، از هم خواهد پاشید. بعد متفکرین دیگری نظریه تمدن را گسترش دادند و نظریات نو و بی سابقه ای طرح گردید. خلاصه این نظریات چنین است: تمدن معاصر غرب عموماً در میان کشورهائی شکل گرفت که در آنها کلیسای کاتولیک تسلط داشت. بر اساس معتقدات حاکم بر کلیساهای کاتولیک انسان گناهکار بالفطره بود و طبیعت پیرامون آلوده و پلید. نجات انسانها به دست خداوند بود که در کالبد عیسی مسیح تجسم یافته بود و انسانهای دیگر فقط با توسل به نظام کلیسائی که توسط کشیشان و اسقفها که در رأس سلسله مراتب آنها پاپ قرار داشت میتوانستند از آلودگی و پلیدی نجات یابند. این اعتقاد حامل یک تضاد اساسی دیگر نیز بود که مطابق آن نظام کلیسائی در عین اینکه تارک دنیا بود می بایست بر نظام حکومتی یا قیصر و امپراتور تسلط داشته باشد. نفوذ افکار عرفانی به خصوص وحدت الوجود اساس تغیير فرهنگ را در غرب پدید آورد. این نظریه نه تنها عالم را پلید نمیدانست بلکه آن را تجلی صفات خداوند تلقی می کرد و انسان می توانست با بازگشت به هویت خود مقام خدائی بیابد و این استعداد منحصر به هیچ طبقه و گروهی نبود. عصیان پروتستانی با برجسته ساختن نقش فرد و توانائی يا استقلال او در رسیدن به خدا، ارکان نظام کلیسائی را در هم ریخت. اما انسانی که در اثر تلقینات کلیسا قرنها از آلودگی زمینی ترسیده و طبیعت خود را سرکوب کرده بود، یکباره به طبیعت و زمین روی آورد. او مفهوم قیامت و بهشت را به انقلاب و ایجاد جامعه رفاه در روی زمین کاهش داد و معتقد شد که می تواند و باید امیال طبیعی خود را ارضاء کند. بر اساس این بینش نوین نظریه معنویت به حاشیه رانده شد و زمین را هیاهوی بزرگ تحولات، پیشرفتها و انقلابات پر کرد. بعد معنوی وجود انسان که سرکوب می گردید و به ماتحت الشعور پناه میبرد، گاهگاهی لمعه های کوچکی در ادبیات و هنر و به خصوص موسیقی داشت که نقش آنهم به تسکین اضطراب انسان و خلسه های لحظهای محدود میشد. به این ترتیب تمدنی شکل گرفت که غایت نهائی آن تملک، سود، قدرت، موفقیت و شهرت بود. انسان مسیحی معنوی گرا که همه ناهنجاریهای اجتماعی را با عشق و محبت پاسخ می گفت،به ابرمرد نیچه که اسیر اراده معطوف به قدرت بود استحاله یافت.
در اثر پیدایش روحیه معنویتگرا در میان متفکرین، جهان بینی پوزیتیویستی متکی بر علوم تجربی شروع به درز برداشتن کرد. نه تنها در عرصه فلسفه بلکه در علم حیات و حتی فیزیک تعدیلات جدی رونما شد و دانشمندان دیگر به قطعیت علم آن طور در قرن نزده معتقد بودند باور نداشتند. از جانب دیگر مطالعات انسان در زمینه های روانشناسی، جامعه شناسی و فرهنگ شناسی روشن ساختند که انسان فرو رفته در خواست ارضای امیال طبیعی، انسان ناقصی است.
علاوتاً شتاب انسان در راه ایجاد بهشت زمینی نه تنها در میان خود انسانها باعث ایجاد بی عدالتی و کشمکشها گردید، بلکه طبیعت و محیط پیرامون خود را نیز به مخاطره مواجه ساخته است. که امروز از آن دانشی به نام اکولوژی پدید آمده است. بعد از همین نیمه دوم قرن بیستم متفکرین زیادی سر برآوردند که می گویند اگر انسان به معنویت و کمال اخلاقی بازگشت نکند، تمدن بشری از میان خواهد رفت. بناً حالا روحی در افق تمام تلاش های انسانی سر گردان است. مبارزه ی انسان برای عدالت، آزادی، حفظ محیط زیست و سایر معضلات وقتی به نتایج مطلوب می رسند که این روح را در خود جذب نمایند. اگر در غرب این نظریه در نیمه ی دوم قرن بیستم شایع شد، در نیم قاره ی هند در ابتدای قرن بیستم سه متفکر بزرگ آنرا ندا در داده بودند. این متفکرین گاندی، تاگور و اقبال بودند. گاندی گفته بود: متمدن آن انسانی است که بتواند نفس خود را تهذیب کند و با انسان های دیگر بر اساس خواست های طبیعی و خشونت رفتار نکند. بنابراین نظر، فرهنگ تعریف روشنی پیدا می کرد و آن عبارت بود از تعدیل طبیعت انسان. این نظریه نه تنها در ادیان بزرگ بلکه در فلسفه ی عقلانی یونان باستان نیز بازتاب یافته بود. یعنی ایجاد دین اخلاق و عرفان برای آن بود تا انسان بر اساس حقوق به کشمکش نپردازد. جنگ به خاطر حق که در پیرامون صورت می گیرد قادر به حل ناهنجاری هایی که از درون انسان سر چشمه می گیرند نیست. دنیای امروز دقیقاً به همین نیاز دارد یعنی به گسترش دادن عرصه ی نفوذ اخلاق و معنویت و جا گذاشتن برای حق و قانون فقط برای انسانهایی که هنوز مدنی نشده اند.