ابن سینا سردستۀ تحریف کنندگان فلسفه در فرهنگ اسلامی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد ابن سینا نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
تذکر: آرامش دوستدار معمولاً کلمات فلسفه، فیلسوف، تفکر، اندیشه و علم را هرگاه هدف آن بیان فلسفه اسلامی و یا فیلسوف مسلمان و.. باشد داخل گیومه می آورد. زیرا به باور او فرهنگ ما از آغاز تاریخش تا امروز با مفاهیم مذکور به معنای حقیقی آن ناآشناست و ما چیزی به نام فلسفه، علم و تفکر نمی شناسیم. جایی هم که به اینها برخورده ایم صورت مخدوش شدۀ آنها را فهمیده و بلعیده ایم.
جعفررضائی
نویسنده: آرامش دوستدار
"فلسفه" اسلامی بدون حدوث و قدم بی بنیاد است. و از این دو بدون پرداختن به دو مفهوم مکان و زمان نمی توان سخن گفت. از اینرو نخست به این دو مفهوم می پردازیم. "فیلسوفان" اسلامی در این دو مورد آخر به شدت از اندیشۀ ارسطو در این باره متأثر هستند. علتش این نیز هست که اندیشۀ ارسطو دربارۀ مکان و زمان -بی آنکه اندیشۀ مربوط ارسطویی کمترین ربطی به اغراض و مقاصد "فیلسوفان" اسلامی داشته باشد- می گذارد از آن استفاده یا سوء استفاده اسلامی شود. "فیلسوفان" سرسپرده به کلام الله گریزی ندارند از اینکه به ابداع یا صنع-هر دو را کلاً به معنای آفرینش از نیستی بگیریم- پذیرش فلسفی دهند، یا درست تر بگوییم: پشتوانه ای "فلسفی" بر پشتوانۀ دینی آن بیافزایند...
اما اشکال برای صورت اسلامی شدۀ تئوری هستانی ارسطو پیش می آید، یعنی برای صورتی که خود را ارسطویی می انگارد و می خواهد به "آفرینش" اعتبار فلسفی دهد! این کار یا "شاهکار" که از بنیاد ضد یونانی و از پیش محکوم به شکست، با تصرف و تخریب در تئوری ارسطویی توسط مشائیان اسلامی، از جمله در رأسشان با ابن سینا انجام می گیرد. بدینگونه که مکانِ گسست ناپذیر از هستنده را نخست چنان نادیده می گیرند که گویی نیست یا خود هستنده است. آنهم به این علت که چون بنا را بر ابداع می گذارند، مسئلۀ هستنده و مکان را یکجا حل شده می پندارند. انگار اگر مکان زایده ای از هستنده نباشد، پس خود هستنده است. در حالیکه دیدیم ابن سینا می داند و با ارجاع به ارسطو شهادت می دهد که چنین نیست. مشائیان اسلامی سپس به زمان ناگسستنی از هستندۀ طبیعتی، با گسلاندنش از آن، واقعیتی "فراهستانی" یا "فراطبیعتی بدانگونه می بخشد که گویی زمان برای خودش هست، پیش از آنکه هستنده های طبیعتی باشند. بدینسان مشائیان ما بار دیگر از نو هستنده را نابود می کنند. بار اول، برخلاف ارسطو، از طریق برق آسا گذشتن از جنبۀ مکانی یا جایگاهی هستندۀ طبیعتی و بار دوم با گسلاندن زمان از آن و بخشیدن هستی "فراطبیعتی" به زمان.
چشمبندی "فلسفۀ" اسلامی
این دستبردن اصولی دوگانه در تئوری هستانی ارسطویی که صورت گرفت، مکان ناگسستنی از جسم و قبلاً "حذف شده" ناگهان از نو بازگردانده می شود، تا به همین سان در نسبت با زمان گسلانده از جسم و "فراطبیعتی" شده قرار گیرد و بدینگونه تکلیف هستانی اش تازه روشن گردد. اینک "فلسفۀ" اسلامی با خیال راحت می گوید پدیداری مکانی جهان به دو گونه تصورپذیر است: پیش از زمان و پس از زمان! و آن را در شق اول "قدیم" و در شق دوم "حادث" می نامد. البته نه به سادگی. بلکه اضطراراً این دو پنداشت را چندان از مفهومهای متعارض، متنافر و متناقض می انبارد که در کلاف گوریده و سردرگم زبانی اش کوچکترین جایی برای هیچ معنایی باقی نمی ماند. تمام بنیاد "فلسفۀ" اسلامی شده و مرافعۀ بیمارگون و پایان ناپذیر آن اصالتاً در گرو دو مفهوم جعلی و معیوب "قدیم" و "حادث" اند که از شکم ابداع و آفرینش نه سقط می شوند و نه به دنیا می آیند. به همین دلیل: هرگاه جهان در کلیت طبیعتی اش حادث باشد، ابداع جان به در می برد_تازه ظاهراً، زیرا همبودی یا ناهمبودی زمان و خدا هم می توانست مطرح گردد و رشته ها را پنبه کند_ اما در عوض تئوری هستانی ارسطو و در واقع سراسر فلسفۀ یونانی که بناست جهانبینی اسلامی را توضیح کند بی بنیاد می شود. هرگاه جهان قدیم باشد، تئوری ارسطویی و فلسفۀ یونانی به گونه ای برجا و برپا می ماند_ در اینصورت جهان در قدیم بودنش طبعاً با زمان همبود می شود، اگر قرار نباشد "قدیم" معنایش را از دست دهد_ اما در عوضش ابداع سر به نیست می گردد و اسلام فلسفی شده بی بندر ولنگر می ماند. چیزی که ما نباید در این ارتباط از نظر دور بداریم این است که سخن گفتن از "پیشینگی" یا "پسینگیِ" جسم-مکان نسبت به زمان مطلقاً ضد ارسطویی و تصرفی اسلامی است. در حقیقت آنچه ابن سینا و "فلسفۀ" مشایی اسلامی "جسم" می خوانند، یعنی آنچه با حذف مکان مآلاً خودش نیز حذف گشته تا زمان گسلانده از آن توانسته وجود فی نفسه بیابد، شبحی صرفاً ابزاری است در خدمت ابداع برای ساختن مفاهیمی مطلقاً خالی از معنا و بدون مابه ازای هستانی با نامهایی صرفاً زبانی چون "قدیم" و "حادث".
این نابهنجاریها هیچگاه مشکلی در فرهنگ ما پیش نیاورده و نمی آورد، اگر کسی بخواهد "فلسفۀ" مشایی را بدینگونه بیاموزد که همواره چشمش به کتابهای مربوط و گوشش به تعلیم سنتی آن باشد_نوع دیگرش را ما نه داشته ایم و نه می شناسیم- راهی ندارد جز آنکه به این نوع آموزش "فلسفی" معتاد شود، در شگردهای تخدیرکنندۀ آن تواناییهای "سنت تدریس" را ببیند و در آثار "فیلسوفان" ما نیرومندی اندیشیدن آنها را! به چنین کسی در مواجهه با مفهومهای جوراجوری که اینان برای "فهمیدن" و "فهماندن" ابداع در ارتباط با مکان و زمان تمهید کرده اند نخست گیج می شود، سپس رفته رفته در ممارست یادگیری آنها مجذوب می گردد و در این پیوند روحی سرانجام به خود می بالد که در دستیافتن به این "گوهرهای فلسفی" چه قابلیتی از خود نشان داده است. ذهن چنین شاگردی را در عوضِ نیروهای هدر رفته اش "محفوظات فلسفی" خواهند انباشت و او به نوبۀ خود با همینها، هنگامی که استادشد، مشاعر شاگردانش را مختل خواهد ساخت. از این راه در واقع دینی را که به استادش داشته به شاگردانش ادعا می کند. این روال مسلط همواره در فرهنگ ما روال عادی بوده. یعنی بی آنکه نیازی به فشار و زور داشته باشد مانع از این گشته که پرسشهای حیاتی در مورد فرد و جامعه زاده شوند و بپرورند...
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
-
اسلام و فلسفه
-
غربی های بد، غربی های خوب و غربی های...
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی (قسمت دوم)
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عرفان ریشه در اسلام ندارد
-
دوآلیسم عرفانی منشأ اسلامی ندارد
-
عارفان و انحطاط فرهنگی ما
-
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
-
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
پيامها
23 جون 2011, 09:16, توسط امید اسلامی
عجیب شد. اینبار که نوشتهء این جاهل بی خرد و بی خبر از همه چیز مثل خودت را جنسا نقل کردی. ورنه من که نبشته های جناب را دیده ام، همه اش کاپی بدون کم و کاست از همین بنام فیلسوفان جاهل ایرانی است. فکر کردی هیچ کس نمیداند که تو چرنیات دیگران را نشخوار میکنی؟؟
چه کنیم، شما گاهی نوشته دزدی می کنید و گاهی هم نویسنده دزدی!! خوب است این دنیای بی کاری و سوسیال خوری هم دیگر وجایبی ندارد، خوب است که زمینهء بی سوادان دانشمند را مهیا ساخته است!!
23 جون 2011, 14:05
een jenabe faylasoof shayad har cheze degare ra benad ba joz falsafa
ok
25 جون 2011, 21:56, توسط تخاری
آقای جعفر رضائی با این پیرفرتوت که بعداز قرنها دانسته که ابن سینا فلسفه را تحریف کرده خودش درکجا علم وادب قرار دارد. اگر زحمت نشود یک سند علمی وی را برای خواننده گان ارائه کن تا دیده شود این مرد ازکدام میخانه سر برآورده یا ازکدام دانشگاه علمی