استعدادهای بزرگی که برای دو واژۀ قرآنی تلف شدند
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد عنوان بالا نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب"درخششهای تیره" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
تذکر: به یاد داشته باشیم که آوردن کلمات "فلسفه" و "فیلسوفان" در گیومه در مورد به اصطلاح فیلسوفان اسلامی به معنای عدم تأیید آن از جانب آقای دوستدار است. زیرا او باور دارد که ما هیچگاهی فلسفه و فیلسوف به معنای واقعی کلمه نداشته ایم.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
پایگاه های سه گانه در فرهنگ اسلامی
نویسنده: آرامش دوستدار
اندیشیدن چون از پرسندگی و جویندگی برمی خیزد و از آن و در آن می پاید، خودش را نقض خواهد کرد به محض آنکه پرسشی را به سبب تنافی اش با پنداشتهای حاکم بر فرهنگ و سازندۀ آن پیگیری نکند، نادیده بگیرد، یا اصلاً ناپرسیدنی اعلام نماید. سراسر فرهنگ ما گواهی می دهد که اندیشۀ عبدالله رزوبه دربارۀ "حقیقت" دینها، بخوانید "بی حقیقتی" دینها، و نیز اندیشۀ رازی در نفی دین- که سپس خواهیم شناخت- پیگیری که نشده هیچ، از راههای گوناگون همواره سرکوب گشته اند. آیا اینکه ما نیز در دورۀ تجدد وطنی مان این دو تن را نمی بینیم و گوش هوش به آهنگ یکنواخت و تکراری زنگوله های فرهنگی مان فراداده ایم اتفاقی ست؟ آیا "انتلکتوآلیسم" ما مثلاً حالا دیگر پی برده که هزارودویست سال است با ایریگاتور دین شستشوی وجودی می شود؟ گمان نمی کنم.
فرهنگ اسلامی ما در عمر درازش چندان پیوسته بر دُهل دین و حقانیت اسلامی آن کوبیده است که از ضربش ما "انتلکتوئلهای امروزی" به صرف توارث هم باشد نابینا به دنیا می آییم، ناشنوا که هیچ. منشأ این آهنگ کور و کرکُن فرهنگی ما پنداشت "آفرینش" است. تحت تأثیر بینش یهودی-مسیحی، دو دین کهنتر سامی، در بینش دینی اسلام نیز هستی را خدا از نیستی برآورده یا آفریده است. معتزله با ساختن مفهوم "تنزیه"، یعنی جدایی مطلق خدا از آنچه هست یا می تواند باشد، افق این پنداشت را در جنبه های گوناگونش برای اسلام پی ریزی کرده است. "آفرینش" در وهلۀ اول یعنی چیزی را به گونه ای از نیستی به هستی در آوردن. نسبت به این پنداشت سه موضع می توان در فرهنگ اسلامی ما یافت: موضع کلامی، موضع عرفانی و موضع "فلسفی". دو موضع آخر از موضع اول به آسانی تمیزپذیرند. کلام در موضع خود قاطع است. موضع عرفانی به سبب "زبان حال و قالش" هم شده ناثابت می نماید. موضع فلسفی هم در برابر قاطعیت کلام در تنگنا می ماند و هم شدیداً نسبت به عرفان ضعف دارد. چاره را در این می بیند که با اولی درنیفتد و به آخری کُرنش نماید.
وقتی هستی را خدا از نیستی آفریده باشد، و این را برخی "ابداع" و برخی "صنع" می نامند، وقتی "تنزیه" نگذارد خدا و هستی علت و معلول شوند_چه رابطۀ علّی ضرورتاً فقط مخل "ابداع" نیست، "تنزیه" را نیز نقض می کند_ متکلمان تنها مناسبت خالی از اینگونه اشکال میان خدا و هستی را در این می بینند که خدا نه خودش علت هستی، بلکه "عاّل"، یعنی سازندۀ علت برای آفرینش هستی از نیستی باشد، تا مثلاً نسبتی میان خود آفریننده و آفریده درز نکند. وخیال می کنند گره "ابداع" و "تنزیه" را با این شگرد مثلاً منطقی گشوده اند. فهمیدن این که چنین خیالی به اندازۀ کافی خام هست، هوش چندان سرشاری نمی خواهد: رابطِ عاّل و علت رابطۀ علت و معلول است. در نتیجه عاّل از طریق علت هستی_علتی که خود معلول عاّل است_ نهایتاً باز به هستی می رسد، یعنی علتِ هستی می شود، منتها از طریق میانجی. در واقع نهادن اینگونه حلقه های میانجی در زنجیر آفرینش، خدا و هستی را به هیچرو از هم نمی گسلاند تا منظور "تنزیه" برآورده شود، بلکه زنجیر این پیوند را فقط از هم می کشاند و نهایتاً به تسلسل می رساند، به امید واهی که پیوند را برکند. بدینسان در تلاش متکلمان نیز گره "ابداع" همچنان ناگشوده می ماند.
از گروه دوم و سوم، یعنی عارفان و "فیلسوفان" گروه دوم در دورۀ پیشینتر با گروه سوم همدلی داشت و او را از خود می دانست، گروه سوم نیز با عارف منشی اش به گروه دوم و بینش او عشق می ورزید. بعدها که عارفان متوجه شدند "فیلسوفان" به عقل و دلیل و برهان چسبیده اند، کوس رسوایی آنان را زدند. این بویژه در شعر عارفان ما منعکس است. عارفان ترجیح می دهند به جای مُبدَع از اصل بگویند یا در آن واحد از هردو باهم و عمر را در آرزوی وصال "اَصل" به سر آورند.
در نمایش این آروزی خاکسارانه و امید رقت انگیزی که آن را پایدار نگه می دارد، عارفان چنان واژه ها را معناً به پنداشتهای ضد طبیعی آلوده اند که قاعدتاً می بایستی هر چشم یا گوش تندرست مانده ای را سرانجام روزی از دیدن بیمار یا از شنیدن بیزار کنند. "فیلسوفان" تحت تأثیر عارفان و مانند آنان متأثر از بینش نوافلاطونی اند. باوجود این به سبب انضباطی که از فلسفۀ یونانی به ذهن خود تزریق کرده اند طبیعتاً نمی توانند بیلگامی را چون عارفان پیشۀ خود سازند، چیزی که برای سرکوفت زدن به آنان همیشه بهانه به دست عارفان داده است. از این گذشته "فیلسوفان" اذعان دارند که عارفان به سبب حالی که مختص به آنهاست از عالم خاکی برکنده می شوند و به عالم قدسی می پیوندند. این را نیز می دانیم که در عین آنکه از "فیض هستی بخش" الاهی می گویند، جهانستیز نیز هستند، چون به ادعای خودشان عاشق صانعند نه عاشق مصنوع. آیا این بدان نمی ماند که آدم کسی را دوست بدارد اما از آنچه او ارزانی می دارد روی برتابد؟ بنابراین تصادفی نیست که عارفان با "چارتکبیر" زدنشان نماز میت بر جنازۀ جهان می خوانند. با وجود این، خود را به هر بهایی در قید آن نگه می دارند، لابد برای آنکه در زمانی هرچه بیشتر جنازه بودن آن را به خود و دیگران بقبولانند. اما از این گذشته، این یعنی از اوج نگریستن و در حضیض زیستن! چنین پرواز خزنده ای از "فیلسوفان" بر نمی آید. اما از آنان برمی آید میان عارفان و متکلمان تاب بخورند، بیشتر اضطراراً تا به اختیار. چنین است شیوۀ درآویختن آنان با "ابداع" که از چنگش رهایی ندارند. "ابداع" گره کوری است که "فیلسوفان" نه می توانند بگشایند و نه جرأت شکافتن را دارند. ابتکاری که به خرج می دهند تا این گره ناگشوده مانده برخودشان نیز گشوده بنماید، این است که عرفانی-برهانی به مسئله آن بپردازند؛ یا با آن، اگر زبان سیاسی-فرهنگی جمهوری اسلامی را بیشتر می پسندید، عرفانی-برهانی "برخورد کنند"! از اینرو نادرست نیست اگر در "فیلسوفان" به گونه ای عارفان متکلم یا متکلمان عارف ببینیم. با چنین نهادِ از هم شکافته یا دوپاره شده ای آنان هستی را، بسته به اینکه عارفانه بنگرند، فیضان الاهی می پندارند و بسته به اینکه مبتلا به کلام شوند، مُبدَع می دانند. بدینگونه "فیلسوفان" فقط با اَکروباسی میان "فیضان" و "ابداع" تعادلی متغیر برای خود ایجاد می کنند. کُنایش ذهنی "فیلسوفان" چنان است که آنان را، اگر میان عارفان بجوییم، نزد متکلمان هم می یابیم و برعکس. وقتی پرداختن به "ابداع" قهراً اجتناب ناپذیر می گردد، "فیلسوفان" مانند متکلمان با مفاهیم چون "حادث و قدیم"، "قدیم ذاتی"، "حادث زمانی"، "عدم ذاتی" وغیره ذهن "حقیقت جوی" ما را به سیاه چالی که بدینگونه از ذهن خود ساخته اند در می اندازد، تا مایۀ ناچیز اندیشیدن ما از هیبت این تصورات بخشکد. این مفاهیم و اصل و نااصلِ آنها در واقع میدانی ست که در آن ورزندگان "فلسفه" در فرهنگ اسلامی قرنها زورآزمایی کرده اند و نیروی خود را به هدر داده اند. چرا اینهمه اتلاف وقت و نیرو؟ برای آنکه "ابداع" یا "صنع" حکمی ست قرآنی که پیغمبر اسلام صادر کرده و "متفکران" و "فیلسوفان" ما در انقیاد آن زاده اند، زیسته اند و مرده اند.
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
-
تجاوز ابن سینا به مفاهیم بنیادی فلسفۀ ارسطو
-
ذهن بازاری و "پرسش" عرفانی مولانا جلال الدین محمد بلخی
-
ابن سینا سردستۀ تحریف کنندگان فلسفه در فرهنگ اسلامی
-
غربی های بد، غربی های خوب و غربی های...
-
اسلام و فلسفه
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عرفان ریشه در اسلام ندارد
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی (قسمت دوم)
-
دوآلیسم عرفانی منشأ اسلامی ندارد
-
عارفان و انحطاط فرهنگی ما
-
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
-
شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
-
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
پيامها
21 جولای 2011, 21:19, توسط کمال کابلی
درود و عرض ادب .
صرفن همین دو واژه نیست که فاتحۀ فکر و اندیشۀ انتقادی را نزد ما برده گان قرون خوانده است ، بلکه تأکید به تز نیاندیشه گی و « ایمان بیاورید ، به گفته ها » است که هزار و چهار سد سال پیش در آیین نامۀ تازی از جانب رمه چران های عرب به ما تحمیل شده است . راز تکامل و پیشرفت اروپاییان ، در تعمیم و پرورش اندیشۀ انتقادی و زیر سوال بردن بوده است و بس .
اندیشمندانی ناقد ادیان وخرافه زدا ، همانند : کپرنیک ، جوردانو برونو ، دکارت ، ولتر ، نیچه ، فویرباخ ، هگل ، مارکس ، انگلس ، اسپینوزا ، گالیله ، کانت ، نیوتن ، داروین ، فروید ، انشتاین و زنجیرۀ همانند اینان ، مشعلداران اروپای دیروز و امروز .
به سو گلی های پروانۀ فرهنگی همچون احسان نراقی « صاحب دانشنامۀ ایرانیکا » و دکتر سیمین « دانشور » نگاه کنید که چنین باب گشایی می کنند :
« با این کلام متین آغاز می کنم که رَبَ اشرَح لی صدری و یَفقَهوُا قَولی ، و دعایم برای همۀ شما این است که سینه هایتان گشاده باد و گفته هایتان حجت . » عبارت عربی از سورۀ طه .
و ترجمه آن اینست : سینه ام را بگشای ، کارم را آسان نمای ، مُهر از زبانم بر گیر تا سخنم را دریابند .
و جلال آل احمد :« اندیشمندان و متفکران بار پیامبران را به دوش میبرند ، یعنی بار امانت را . »
و مولای روم با ذهن که در آن ارضای نیاز های خود را در این یافته و خواسته که مرکوبی راهوار و بی خویشتن برای تاخت های مستانۀ خود دست و پا کند . قصه ای موسا و شبان ، داستان عاشقی کنیز پادشاه با پسر زرگر و قصیده های زیاد از این قبیل .
جان گرگان و سگان از هم جداست / متحد جانهای شیران خداست .
جدا از « باب برزویه » ای عبدالله روزبه در کلیله و دمنه و زکریای رازی، متفکران وروشنفکران معترض به شرع و عرف که ، نداشته ایم اصلن.
فیلسوف نمایان و فلسفه بافان بوده اند بسیار.
خرد ، یار .