صفحه نخست > دیدگاه > با فلسفۀ رازی می توان کمر اسلام را شکست!

با فلسفۀ رازی می توان کمر اسلام را شکست!

حال که رویدادهای جوامع به زعم رازی در خونریزی و هلاکت نیز صورت گرفته و عامل اصلی اش دین بوده است_نمونه اسلامی آن را انکار نمی توان کرد_ و این با خرد منافات دارد، پس رازی به خدا اعتقاد نداشته و مآلاً آته ایست بوده است.
جعفر رضایی
جمعه 23 سپتامبر 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد رازی نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.

چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.

نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.

جعفررضائی

رازی و گرداب فرهنگ اسلامی

نویسنده: آرامش دوستدار

چنانکه در فصلهای بالا نشان دادیم، تز هستانی به گونۀ یونانی اش برای رازی مهم بوده است. در نقطۀ مقابلش تز ابداع، یعنی اختراع دینهای سه گانۀ یهودی، مسیحی و اسلام قرار می گیرد. این را نیز مدلل ساختیم که چرا رازی، گرچه بنای اندیشۀ فلسفی اش را بر تز یونانی هستی می گذارد، بازهم به خودش زحمت می دهد که بطلان این اختراع سامی را ثابت نماید. در توضیح این امر توجه دادم که رازی در جامعه و سرزمینی زیسته که تا زمان او چهار سده از یوغی که اسلام بر گردن فرهنگی آن نیز زده بوده است می گذشته. تا هم امروز که هزارسال از زمان رازی می گذرد، این نه تنها بیش از پیش جزو خمیرۀ احساسی و خمیرۀ عقلانی ما بلکه سازندۀ هردوی آنها شده است. از اینرو قصد من این نبوده که در پژوهشی "مسالمت آمیز" به "شرح و وصف آرا و افکار" رازی بپردازم. این نوع پژوهشِ متناسب با ژست مترقیان انتلکتوئل ما، که خودش را "تحقیق علمی بیطرفانه!" می نامد و در حقیقت نام مستعاری بیش برای "میانمایگی علمی نما" نیست، چنانکه دیدیم، نه فقط در برترین حدش از عهدۀ ابن سینا، ابن خلدون، ناصرخسرو، بلکه حتا کسی چون ابوریحان بیرونی نیز نیامده است. به هرسان در چنین فرهنگی طبعاً قصد من این نبوده که در پژوهشی "مسالمت آمیز به شرح وصف آراء و افکار" رازی بپردازم، بدانگونه که دیگران در قصه گوییهای علمی خود کرده اند.

درمورد رازی من فقط کوشیده ام با گشودن افق فکری اش و نگرشهای ناشی از آن براساس تحلیل پایه های فلسفۀ او_چیزی که از رازی در سراسر فرهنگ ما نمونه ای مطلقاً منحصر به فرد می سازد_برای خوانندۀ شکیبا و پیگیر در جست وجو، بیش از هر چیز مکانیسم و کنایش ناشناخته مانده و به یک اندازه متجاوز و شرم آور این فرهنگ را بشناسانم، فرهنگی که در گذران دوازده سده آبستنهایی "هنری، ذهنی ومعنوی" اش تصادفاً دو فرزند تندرست_عبداله روزبه و رازی_زاده و هردو بیدرنگ پس از زایش زیر ثقل آبستنیهای ناخوش زایش زنده به گور کرده است. در این یک سدۀ اخیر نماینده های دورۀ معاصر این فرهنگ که فرزندان خلف، اما نسبی که بگیریم، کاملاً بی استعداد مُورثان خویشند، موفق شده اند چشم و گوش ما را با نوشته ها و گفته های خود به آشفته خواندن و آشفته شنیدن عادت دهند و به همین نسبت نیز ما را خشنود سازند: خشنود از خودمان که اینهمه باروری فرهنگی داریم و خشنود از بینایی و شنوایی مان که روز به روز با شوق بیشتری به اینگونه مخدرها و منومها معتاد می گردند: مبادا آن روزی که چشمها و گوشها از این اعتیاد دیرپا برهند و ما ببینیم، بشنویم و بیدار شویم!...

...پیشتر دیدیم که اتمیسم رازی و اتمیسم متکلمان با هم کاملاً از دو نظر متفاتند: از نظر انگیزه و از نظر حوزه. انگیزه متکلمان برخلاف رازی این است که از طریق تئوری اتمیسم ناظر بر تناهی و ناچیزی هرچه هست به قدرت مطلق خداوند برسند که جهان را ابداع کرده. و برخلاف رازی که ابداع را از بنیاد نفی می کند و قدرت خدا را نسبی می داند، متکلمان حوزۀ ابداع را شامل ماده به زمان و مکان می دانند، چیزهایی که برای رازی، همبود خدا هستند...

بنیاد تز هستانی رازی پیشبودگان پنجگانه است، یعنی هیولی، زمان، مکان، نفس و خدا. خدا این میان ترکیب کننده و سازنده است و بدینگونه جهان را پدید می آورد. جهان را خدا از چه چیز ترکیب می کند یا می سازد؟ از هیولی که چون خود او جاودان بوده است. و این هیولی نهایتاً از چه تشکیل شده؟ از اتمها، از جزء های لایتجزی با خصوصیاتی که این جزء ها دارند. این خصوصیات، چنانکه پیشتر دیدیم، برای رازی بیشفشردگی و کمفشردگی اتمها هستند. با این تفصیل باید بتوانیم به این نتیجه برسیم که توانایی خدا در سازندگی جهان از اتمهایِ هیولانی نامحدود نیست، بلکه گونه هایی پیکرسازی او تابع خصوصیات اتمها هستند. یعنی پیکرسازی او فقط به گونه هایی می تواند صورت گیرد که خصوصیات پیکرپذیری اتمها می پذیرند. رابطۀ متقابل خدا و هیولی، یا شاید درست تر است بگوییم وابستگی متقابل آنها به هم، به این است که خدا از هیولی جهانی گونان پدید می آورد، منتها نوع و حدود این گوناگونی را خصوصیات اتمی هیولی متعین می نماید...

...در حالیکه در تز رازی این خداست که پیکردادن به اتمهای هیولایی را به عهده دارد و بدینگونه بنای جهان را می ریزد. طبعاً خدای رازی نمی تواند خدای ارسطویی باشد، خدای سامی یا ایرانی که هیچ. به توضیح این آخری_نه بر اساس رد ابداع از جانب رازی، که آن راخوب می شناسیم، بلکه به علت دیگری که از این پس موجب و موضع خواهد یافت_در فصل بعدی خواهیم رسید. خدای رازی، چنانکه پیشتر نیز نشان دادیم، خدای فلسفی افلاطونی است، و خدای افلاطونی خدای پیکر دهند و نظم دهنده. به اعتبار گفتۀ سالامون پینس، رازی از طریق گزارش جالینوس از کتاب تیمائوس نه فقط با خدای افلاطونی بلکه با مکان از دیدگاه افلاطون نیز آشنا می شود...

چرا ستایش ایرانشهری و نکوهش رازی؟

اکنون، همچنانکه دشواری و اهمیت مسئله مکان را در مد نظر داریم، به سنجش و برآورد ناصرخسرو و ناظر بر دیدگاه ایرانشهری و رازی در مورد مکان می پردازیم. سخنان ناصرخسرو در ستایش ایرانشهری و نکوهش رازی، که با نا سزاگویی به این دومی همراه است، متضمن تعارضات و تناقضاتی اند که باید نشان دهیم و چگونگی شان را بشناسیم. از این راه هم به سبب پشتیبانی او از ایرانشهری و دشمنی اش با رازی پی خواهیم برد و هم ما خود را برای بررسی موضع فلسفی و جامعه شناختی رازی مهیا و مجهز خواهیم نمود. آنچه در ارتباط با اندیشه ایرانشهری و رازی بویژه نباید از یاد ببریم، این است که دشواری و اهمیت بیشتر مسئله مکان نسبت به مسئله زمان به هیچرو فی نفسه نیست، بلکه از فقدان رابطۀ حسی بی واسطه و مستقیم ما با مکان ناشی می شود.

"از قولهای نیکو که حکیم ایرانشهری اندر قدیمی هیولی و مکان گفته است و محمد زکریای رازی مر آن را زشت کرده است، آن است که ایرانشهری گفت ایزد تعالی همیشه صانع بود و قتی نبود که مر او را صنع نبود تا از حال بیصنعی به حال صنع آمد و حالش بگشت. وچون واجب است که [ایزد] همیشه صانع بُوَد، واجب آمد که آنچه صنع او بر او پدید آمد، قدیم باشد و صنع او بر هیولی پدید آیند است، پس هیولی قدیم است و هیولی دلیل ظاهری قدرت خدای است، و چون مر هیولی را از مکان چاره نیست و هیولی قدیم است، واجب آید که مکان قدیم باشد، و زشت کردن پسر ذکریا مر آن قول را بدان است که گفت چون اندر عالم چیزی پدید نیاید مگر از چیزی دیگر، این حال دلیل است برآنکه ابداع محال است، و ممکن نیست که خدا چیزی پدید آورد نه از چیزی، و چون ابداع محال است واجب آید که هیولی قدیم باشد و چون مر هیولی را که قدیم است از مکان چاره نیست، پس مکان قدیم است، و [رازی] مر آن سخن نیکو و معنی لطیف را بدین عبارتِ زشت بازگفت"...

استدلالی که دیدیم ناصرخسرو در رفع این تناقض می کند، این است که می گوید خداوند همیشه صانع بوده و "وقتی " نبود که او صانع نباشد تا زمانی از "بیصنعی به صنع درآید" یعنی جز آن شود که همیشه بوده است. ونتیجۀ درستی که او از مقدمۀ این برهان، بی آنکه متوجه تناقض آن با خلق از عدم شود، می گیرد، این است: صنع همیشگی خدا ایجاب می کند که مصنوع آن، بخوانید هیولی، نیز قدیم باشد و این نشانۀ "ظاهر قدرت خدای است". در واقع ناصرخسرو متوجه نیست که بدین ترتیب نه فقط صانع و مصنوع را همبود می کند، بلکه با آوردن مؤکد "وقتی نبود" که خدا صانع نباشد، زمان را نیز با خدا همبود کرده است. این تناقض سه گانه در صنع یا خلق از عدم را خواننده بهتر لمس خواهد کرد اگر به یاد آورد که همین ناصرخسرو، چنانکه پیشترها آوردیم، برای جدا ساختن مطلق خالق از مخلوق یا صانع از مصنوع، نخواسته خالق را حتا "علت" خلق بنامد. و به این سبب او را "عاّل"، یعنی علت ساز، نامیده بود تا زنجیر ارتباط صانع و مصنوع را از طریق افزودن حلقه ای واسط بر این زنجیر بگسلاندً. تمام این تناقضگوییهای ناصرخسرو در واقع یک منشأ بیش ندارد، و آن تلاشی ست که او در پاسخ جویی برای پرسشهای دوگانه رازی می کند. پرسشهای دوگانۀ رازی، چنانکه دیدیم، اینها بودند: اگر صنع به طبع است، یعنی ضرورت درونی دارد، پس خلق موضوعآً نفی می شود. اما اگر به اراده است، پس می بایستی چیزی ارادۀ خدا را هنگام خلق برانگیخته بوده باشد که خدا پیش از آن فاقدش بوده است...

...زیانی ندارد اگر در اینجا از عهدۀ یک تکلیف بسیار دشوار برآییم. آن تکلیف این است که با معصومیت یک کودک بپرسیم: چگونه ناصرخسرو، یکی از چند هوشمندی که فرهنگ ما به خود دیده، نمی تواند تناقضپردازیهایش را ببیند، بلکه از آنها پرچم پیروزی و تاج افتخار برای ایرانشهری برضد رازی می سازد؟ در پاسخ این پرسشی معصومانه باید گفت: ناصرخسرو جز این که کرده و حتا متوجه تناقضهای آن نشده، نمی توانسته است بکند. ذهن ناصرخسرویی، یعنی ذهنی زاده و پرورده در اسلام، پیش از آنکه چیزی را بسنجد، بفهمد، رد یا قبول کند، ساختاری دارد که هستی برایش آفریدۀ خدا از نیستی است و مبنای ارتباط او با جهان. برای رهانیدن ذهنش از چنین محکومیتی ناصرخسرو یک راه بیش نمی داشت: نفی اسلام. و این کار اگر سهل بود، انجامش در سراسر فرهنگ ما به دو نفر، عبداله روزبه و محمد بن زکریای رازی، منحصر نمی گشت...

...درعین حال نباید دچار این تصور نادرست شد که خدای رازی خدایی یونانی بوده است. بنابراین رأی او دربارۀ قدمای پنجگانه دال بر بی شأنی خدا یا هم شأنی او با باقی چهارگانه نیست. رازی ناگزیر وارث فرهنگی ست که پنداشتش از خدا، لااقل در حوزۀ زیست او، متأثر از الگوهای زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی، و از دور و نزدیک مأنوس با دین بودایی. با اینکه هر بررسی مشروحتر و دقیقتر به گونه ای که نگرش فلسفی رازی را چون شبکه ای مرتبط و منظم در اجزایش کاملاً روشن نماید، و به سبب از میان رفتن آثار مربوط نه ممکن و نه مجاز به نظر می رسد، این را باید قطعی و مسلم گرفت که رازی با آموزۀ هستانی اش ناظر بر قدمای پنجگانه نه تنها هرگونه دین توحیدی، بلکه اساساً هردستگاه دینی را نفی می کند...

وآنچه تنها اته ایسم دارد

...اما از رازی نمی توان و نباید انتظار داشت که به پرسش زیر هم پاسخ بدهد: چرا خداوند که پیکرساز و ناظم جهان است از طریق دیگری مانع بروز بی نظمی هایی چون جنگ و خونریزی و بیدادهای گوناگون نمی شود. اما برای این پرسش هیچ آدم معتقد به خدا پاسخی ندارد، و در سراسر تاریخ هم نداشته است، نه در دین و نه در فلسفه. اگر هم داشت و داده فقط و فقط لودهندۀ تنگنای بی مفر او بوده و امروز از حد هوش یک بچۀ نه چندان باهوش تجاوز نمی کند. فقط اته ایسم می تواند به این پرسش پاسخ دهد، و آن این است که خدایی نیست تا نظم برقرار کند و انتظار نظمی را موجه نماید...

...این پاسخ رازی به پرسش مقدری ست که به آن اشاره کردیم. به محض آنکه سخن از دین به میان آید، چون دین برای رازی ناخردمندی است، با مخالفت آشتی ناپذیر او روبه رو می شویم. از اینرو رازی می گوید: خرد را "آفریدگار بر ما ارزانی داشت که به مددش بتوانیم در این دنیا و آن دیگر از همۀ بهره هایی که وصول و حصولش در طبع چون مایی به ودیعت نهاده شده است برخوردار گردیم."...

...این سه شاهرگ اندیشه اش که مبتنی بر تز هستانی او ناظر بر پیشبودگان پنجگانه باشند، یعنی یکم: افزار خرد که خدا ما را بدان مجهز ساخته تا امور خود را بپردازیم، نظم را در آنها برقرار سازیم و نگهداریم؛ دوم: توانمندی خرد و برتری مطلقش نسبت به همه چیز و منع کردن مردم از "فرمانبردار" کردن این "فرمانروا"، و سوم: بُرد آن تا آنجا که نخست خرد است که احساس و تجربه را بر طبق الگوی خود میسر می سازد و می سنجد، رازی ناگفته دین را نفی کرده است. بنابراین تلاشهای که "فیلسوفان" اسلامی در نشان دادن سازکاری میان عقل و وحی کرده اند_وقهرمانشان در این زمینه ابن رشد بوده است، او که در واقع با اعتقاد دینیِ مخفی شده در زیر عبای عقلی اش وارد مبحث "سازگاری" می شود تا به تدریج پوشش عقل را از سر دین بردارد و دین را بر کرسی بنشاند_برای رازی ارزش این را ندارد که مطرح شود، چون هیچ تصوری از دین و آنچه دین می گوید به زعم او نمی تواند توسط خرد آماده شده باشد، چه رسد به اینکه قرار شود خرد آن را بپذیرد. اما رازی به دو وجه از بطلان ذاتی دین اشاره می کند تا این بطلان را برای ما ملموس سازد. یک وجهش این است که به چه مناسبت، با وجود خرد، خدا این یا آن قوم، یا نماینده آن را میان خود و دیگر قومها میانجی کند و به این ترتیب یک قوم یا یک شخص را از سر هوس بر قوم با شخص دیگر رجحان دهد و آن یا او را به سروری بر دیگری برگزیند. وجه دوم این است چگونه می توان عواقب وخیم این گزینش را ندید یا بخردانه شمرد. این دو سخن را ابو حاتم رازی، متکلم همزمان او در کتاب "اعلام النبوة" خود از گفتگویی که با رازی کرده است نقل می کند: "آنچه میان من و ملحد[منظور از ملحد رازی است] واقع شد اینست که وی با من در امر نبوت مباحثه و مناظره کرد و سخنی گفت مانند آنچه از این پیش یادکردیم. او گفت: از کجا شما واجب دانستید که خدا قومی را به نبوت اختصاص دهد و قومی دیگر را از این فضیلت محروم سازد و کسانی را که اختصاص به نبوت داد بر مردم برتری نهد و راهنمای خلق کند و مردم را به آنان نیازمند سازد و پاره ای را تحریک و تهییج به عداوت پاره ای دیگر کند و آتش کینه و دشمنی میان آنان برافروزد تا بدین طریق به هلاکت رسند و نابود گردند! پاسخ دادم به نظر تو خداوند به حکمت بالغۀ خویش چه باید بکند. گفت: بهتر این است که خداوند حکیم و رحیم به حکمت بالغۀ خویش شناختن مضار و منافع امروز و فردا را به همۀ بندگانش الهام فرماید و برخی مردم را بر برخی فضیلیت ننهد. این با احتیاط و حفظ مصالح مردم نزدیکتر از آن است که بعضی را پیشوای بعضی دیگر کند و در نتیجه هر فرقه ای پیشوای خود را تصدیق و پیشوای دیگران را تکذیب کند" (این را چنانکه دیدیم، دو سده پیش از رازی عبداله روزبه گفته بود.) "و بدنبال آن مردم بر روی همدیگر شمشیر کشند و بلا و محنت همه را فراگیرد و سرانجام به دشمنی با یکدیگر و جنگهایی که ناگزیر میانشان روی می دهد نابود گردند، چنانکه بسیاری از مردم در این راه به هلاکت رسیده اند."

شاید بتوان از آخرین سخن رازی نتیجه گرفت: حال که رویدادهای جوامع به زعم رازی در خونریزی و هلاکت نیز صورت گرفته و عامل اصلی اش دین بوده است_نمونه اسلامی آن را انکار نمی توان کرد_ و این با خرد منافات دارد، پس رازی به خدا اعتقاد نداشته و مآلاً آته ایست بوده است. اما به گمان من این نتیجه گیری را نمی توان بجا و روا دانست_آنهم از جانب ما که خومان تا دو دهۀ پیش، قطع نظر از استثناهایی، در ظاهر و باطن مسلمان بودیم و هنوز هم دینمان که میان دینهای کهن پوکترین و موحش ترین آنهاست برایمان مسئله نشده است_ چون نه تنها با تز اصلی رازی مغایرت دارد، بلکه اصلاً زمانه، و محیط آن زمانه، آنهم در ایران اسلامی، نمی توانسته است شرایط لازم را برای پروراندن چنین نگرشی فراهم آورده باشد. اگر دیدن تنافیها آسان بود خیل "فیلسوفان" ما نمی کوشیدند به هر وسیله ای متشبث شوند تا تنافیها نادیده بمانند، در وهلۀ اول برای خودشان، آنهم از سر معصومیت یا بلاهت که تارهای آن را اعتقاد دینی تا آنجا در بعدهای وجودی شان تنیده است که جایی و امکانی برای اندیشیدن باقی نمی گذارد.

هزارسال پیش رازی در تندرستی و ناوابستگی نگرشش در محیطی سراپاآلوده به دین که همۀ بزرگان ما را تک تک و جمعاً با هم پرورده بود و به پرورش اخلاف آنان که در سقوط تدریجی شان امروز به ما منتهی شده اند ادامه داده، با پیشبودگان پنجگانه اش طرحی هستانی در فلسفه می ریزد که هر روزی و هر آنی، اگر از نو افکنده شود، کمر اسلام را می شکند و شاید هم اندیشیدن را در ما بزایاند، اگر کاملاً سترون نشده باشیم.

مطالب مرتبط:

مطالب مرتبط

واژه های کلیدی

دين، عقايد و باورها
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • جدا از طویل بودن متن نبشته، هضم چنین مطالبی مشکل است!

  • اصل حرف این است که نویسنده از توانایی نوشتن فلسفه به مقیاس دانش خودش عاجز میباشد و پراگنده شدن موضوع توسط کلمات در بحث او واضحاء معلوم است . در خلاصه باید عرض گردد که خدا ساخته دست بشر است و انسان در اصل مالک کاینات مبیاشد , در اینده نیز انسان قادر به زنده ماندن بدون زمین نیز است , این شخص در بحثی که اغاز نموده است گاهی به میخ و گاهی به نعل زده است . این میرساند که او هم به خدا اعتقاد دارد و هم دلش میخواهد که خدا را توسط یک شخصیت فلسفی که خودش ار ان فاقد است نفی نماید . نفی خدا در سالهای اخر توسط علم به وقوع پیوسته است و مزخرف بودن ساختمان دربار الهی با تمام دم و دستگاه ان ثابت شده است . دنیا از یک حادثه که تقریباء سه صد سال قبل از ان پیشگویی شده بود در تاریخ 21/12/2012 علماء میگزرد . ولی اندیشه اساسی این خطری خطیر را ناستروداموس از کتابهای طبری و خلدون در زمانی دزدیده است که پیش گویی و رمالی و فال بینی در اروپا رایج بود و عوام دسترس به تاریخ و علوم مروجه انچنان که امروز دارند نداشتند . نوشته رضایی یک نوع اقتباسی است از نوشته های اشخاصی مانند فلوتین و افلاطون که امروز به ندرت شایقن مطالعه دارند ولی هستند کسانی که امروز با نقد های متواتر و مفید اذهان پیشگامان ذهنیت های مفیده یونان قدیم را به نقد گرفته اند از جمله به کتاب های برلین و امثال این شخص مراجعه نماید و همچنان اگر در اخلاق فکری کانت سری بزنید بد نخواهد بود . در اخر . دین فرهنگ نداشت و ندارد و در تاراج ها از یکی بگرفتند و به دیگری منحیث ادعا عرضه نمودن . انسان در کاینات تنها است و یا حد اقل برای تقریباء صد سال دیگر این قسمی فکر کنید .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس