فردوسی نماد ماهیت مجعول ما
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد عنوان بالا نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
تذکر: به باور من "ما" در عنوان بالا شامل حال هزاره ها، ازبکها و پشتونها نمی شود، مگر آنکه تمام گذشته تاریخی و اصالت اتنیکی خود را در مواجه با ادبیات ایران اسلامی باخته باشیم و کاملا از خود تاریخی، ژنتیک و اتنیکی خود تهی شده باشیم.
جعفررضائی
فردوسی نماد ماهیت مجعول ما
نویسنده: آرامش دوستدار
شاعری چون فردوسی و شاید خصوصاً او که در کار و اندیشهاش با ایران باستان دمساز بوده است و نه با اسلام که در مهدش زاده و زیسته، خواه تحت تأثر پندار ادیان ایرانی، خواه بینش دینی اسلام و یا هر دو با هم، چون آغاز همه چیز را در آفرینش خدایی از نیستی محض میبیند، باید در مورد توانایی به معنای نیروی ساری و طاری در هرچه هست ونیست به همین گونه بیندیشد:
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید/بدان تا توانایی آمد پدید
معنای این شعر فردوسی این است که توانایی در اصل کارایی یزدانی در آفرینش هستی از نیستی است. توانایی بدینگونه پدید میآید که خدا هستی را از نیستی برمیآورد. با اینگونه جهانبینی دیگر نباید شگفت باشد که "سَر پیغمبران" برای فطرت دینی عطار غایت قصوای خلقت و چشم همه چیزبین و همه گاه بین الاهی میشود تا این عارف که در تب عشق محمدی میسوزد، بتواند در مورد پیامبر اسلام بگوید: "آفرینش را جز او مقصود نیست!"...
فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه برنگذرد
و چنین مرزی کمترین جایی برای دوستی و یاوری که مستلزم نوعی همنشینی است باقی نمی گذارد، آدمی گریزی از این ندارد که کمر بندگی خدایش را ببندد:
ستودن نداند کس او را چو هست/کمربندگی را ببایدت بست
... براین امر آگاه بمانیم که او وقتی رستم را به سخن می آورد سخن رستم را چنانکه او ایرانی است می گوید و وقتی سعد را به سخن میآورد سخن سعد را چنان می گوید که او مسلمان است. بدین ترتیب فردوسی اسلام را به چشم ایرانی می نمایاند و ایران را به چشم اسلامی. به همین جهت ما به این امر توجه دادیم که او چون قویترین و ایرانی ترین سخنسرای ما، با جمع آوردن دوگانگی ایرانی و مسلمان در خودش اصیلترین و برجسته ترین نماد فرهنگی از ماهیت مجعول ماست...
...فردوسی نه این را گفته و نه هرگز منظورش این بوده است که از این فرهنگ شاعر، عارف، حکیم و "فیلسوف" نخواهد رست. بلکه در آنچه گفته و اندیشیده به وضوح نشان داده که هرچه از این زمین بردمد در ماهیت اسلامی شدهاش مجعول است. بنابراین وجود بزرگان "فکر" و ادب ما نه فقط ناقض سخن و اندیشۀ فردوسی در بارۀ فرهنگ ایران اسلامی نیست، بلکه مؤید آن است. مگر اینکه نشان دهیم این پدیده از زمینه ای غیر دینی برآمده است. به این معنا فردوسی برای ما که می خواهیم در فرهنگ خود بکاویم و خود را در لابه لای نسوج آن بازیابیم، نخستین و تنها سخنسرایست که از دل همین فرهنگ برآمده و درون دینی و اسلامی آن را برای ما باز نموده است. منحصربهفردبودن او از این حیث و به این شدت فقط می تواند مؤید کلیت دینی فرهنگ ما در ایران اسلامی باشد و بس.
مطالب مرتبط
-
ناصر خسرو افکار طالبانی داشته است!
-
با فزیک می توان طبیعت را شناخت نه با فلسفه
-
حسن صباح، عیدِ قیامت و روایت معتبر "ماجرای الموت"
-
جنبش باطنی و نقش برجستۀ ناصر خسرو در مقلوب نمودن اندیشۀ ارسطو برای توجیه اسلام
-
با فلسفۀ رازی می توان کمر اسلام را شکست!
-
زکریای رازی و اثبات قدمای خمسه؛ و آن چهار چیز که همچون خدا همیشه بوده اند و خواهند بود!
-
زکریای رازی: تنها فیلسوف فرهنگ پرهیاهو و بیاندیشۀ ما؛ اندیشۀ رازی در سخنان دشمنانش
-
خدای خوب، خدای بد و خدای هولناک؛ یونان: فرهنگی که در آن مهربانی خدا است
-
بودیسم، نیروانا و بیگانگی هند باستان با علم
-
تأثیر پذیری از غرب "بی هویتی" نیست
-
"حریت عرفانی" ضد آزادیست؛ آزادی جسمی و آزادی روانی
-
استعدادهای بزرگی که برای دو واژۀ قرآنی تلف شدند
-
ذهن بازاری و "پرسش" عرفانی مولانا جلال الدین محمد بلخی
-
تجاوز ابن سینا به مفاهیم بنیادی فلسفۀ ارسطو
-
ابن سینا سردستۀ تحریف کنندگان فلسفه در فرهنگ اسلامی
-
غربی های بد، غربی های خوب و غربی های...
-
اسلام و فلسفه
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی (قسمت دوم)
-
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
-
عرفان ریشه در اسلام ندارد
-
دوآلیسم عرفانی منشأ اسلامی ندارد
-
عارفان و انحطاط فرهنگی ما
-
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
-
شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
-
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
-
شعر خیام ما را لاابالی می سازد نه هوشیار(سه ایراد بر نگرش خیام)
-
روشنفکر یعنی ضد مطلق آدم قالبریزی شده و مرجع پرست
-
با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد
-
مغایرت دینخویی و روشنفکری
-
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
پيامها
20 نوامبر 2011, 18:24, توسط محاجر
به داکتر اعصاب مراجعه شود بهتر است.
21 نوامبر 2011, 09:24, توسط کریم بخش
رضایی دیوانه شده است باید به داکتر اعصاب مراجعه نماید اگر علاج نشد به دیوانه خانه علی آباد منتقل شود.
21 نوامبر 2011, 14:55
فردوسی تطهیر میشود ! – حسن راشدی
http://www.turklar.com/dari/?p=2593
22 نوامبر 2011, 17:26, توسط اهوراهی
آقای کریم بخش.از گونه نویشتارتان چنین بر می آید که یک ملای پخته وبجای رسیده استید چون یک فتوا با دوهدف.
21 نوامبر 2011, 11:23, توسط خ.نبیل مزاری
آقای رضایی ! آرامش دوستدار دیدگاه هایی دارد که نه میشود بالای آن مانند یک فیلسوف و نظریه پرداز مدرن حساب کرد . ایشان به فکر این حقیر شخصیتی اند که توانسته اند موقع را دریابند که از کدام راه و طریقی میشود نام برآورد و خود را فیلسوف زمان جا زد . نظریات این دوستدار شما را هموطن عزیز ما جناب آقای احمد حسین مبلغ بسیار ظریفانه و بیطرفانه به نقد کشیده اند . شما نگاهی به نظریات نخستین و این دید اته ایستی جناب دوستدارکه درین نوشتار نقل گونه تایپ کرده اید بیاندازید و دقیقأ آن را بخوانید ، خالی از بهره نیست :
(آخوند زاده در یکنیم قرن پیش می نویسد:
"حیف به تو ای ایران. کو آن شوکت، کو آن قدرت، کو آن سعادت. عربهای برهنه و گرسنه به مدت یکهزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بد بخت کرده اند. زمین تو را خراب و اهل تو نادان و از سیویلیزاسیون جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاه تو دیسپوت است..." [6]
آرامش دوستدار از "وارثان روشنفکرش در ایران" یک قرن بعد از آن جمله می نویسد:
"... فرهنگی که سرآغازش را زردشت با نام اهورا مزدا (= سرور دانا) نشاندار ساخته [...] و پس از زادن و پروراندن پیامبری چون مانی، و خصوصا ً انقلاب دینی و اجتماعی ای چون مزدک، کارش به در سراشیب سقوط به جایی می رسد که رسولی از تنها قوم بی فرهنگ سامی می آید و با داغ لااله الا الله سرنوشتش را مهر و موم می کند ... " [7]
"... این که اسلام نمی توانسته بوی از هنر برده باشد، و به جوانه های آفرینندگی بر سر راه و در قلمرو خود با بدویت سلطه طلب و تنگدستی جبلی اش آسیب نرساند، از طبعیت بی فرهنگی اش بر می خیزد ..." [8]
نگاهی به واژگان آرامش دوستدار و آخوند زاده اندازیم:
الف، آخوند زاده:
* ایران پیش از اسلام (=عربهای برهنه و گرسنه) = شوکت، قدرت، سعادت، سیویلیزاسیون."
* ایران بعد از اسلام (=عربهای برهنه و گرسنه) = بد بختی، ویرانی، نادانی و بی خبری از سیویلیزاسیون، اسارت، دیسپوتی ...
ب، آرامش دوستدار:
* ایران پیش از اسلام (= تنها قوم بی فرهنگ سامی با بدویت سلطه طلب و تنگدستی جبلی و طبعیت بی فرهنگ ) = با فرهنگ با پیامبری با نام اهورا مزدا (= سرور دانا) و پیامبری چون مانی، مزدک ..."
* ایران بعد از اسلام (= تنها قوم بی فرهنگ سامی با بدویت سلطه طلب و تنگدستی جبلی و طبعیت بی فرهنگ ) = سراشیب سقوط ، رسولی با داغ، مهر و موم لااله الا الله بر سرنوشت ملت با فرهنگ ... )
اینهم آدرس نوشته آقای مبلغ که خواندن آنرا به شما توصیه میکنم .
http://www.naqd-wa-jaameah.org...
22 نوامبر 2011, 16:22, توسط اهوراهی
خواهشمندیم واژه های تازیانرا از نویشتارهاتان دوروبه واژه های قندپارسی برگردانید تا ما تازی نشده هاهم ازین همه مجعول/تطهیروغیره چیزی بدانیم.
بسی رنج برده در آن سال سی
زبان زنده کرده بدین پارسی.بدرود
22 نوامبر 2011, 16:55, توسط مرگ به همه كلاه برداران
آقا جان ! از همه نوشته های بالا موج نژادپرستی و فاشیسم برمیخیزد . فردوسی تو یك جعلكار ، كلاه بردار ، مداح و چاپلوس و مریض روانی قرن خود بود و اضافه میكنم كه نوكر سیم و زر هم بود . برو آقا جان توبه نامه فردوسی را هم یكبار مطاله فرما كه به خاطر بدست آوردن زر از سلطان غزنه چقدر زلیل میشود و به سفلت سقوط میكند !!!
مرگ به همه كلاه برداران
22 نوامبر 2011, 16:58, توسط مرگ به همه كلاه برداران
توبه نامه فردوسی
به نظم آوریدم بسی داستان ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم زبان را ودل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم هانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک که آن داستانها دروغ است پاک
22 نوامبر 2011, 17:04
به نظم آوریدم بسی داستان **** ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم **** بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه **** همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم **** زبان را ودل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ **** سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه **** که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد **** مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب **** ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد **** زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم **** هانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال **** هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست **** دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک **** دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک **** که آن داستانها دروغ است پاک
22 نوامبر 2011, 17:07, توسط اهوراهی
درمیان نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یاسخن دانسته گوای مرددانایاخموش.
22 نوامبر 2011, 17:09, توسط فردوسي
توبه نامه يا ننگ نامه فردوسي
ابولقاسم منصورابن حسن فردوسی مشهور به ابوالقاسم فردوسی درسال 329 ه.ق در روستای پاز از توابع طوس متولد شد.در سال 400 ه.ق شاهنامه را به اتمام رساند وبالاخره درسال 416 ه.ق در 87 سالگی دیده از جهان فرویست.آرامگاه کنونی وی درسال 1313 ش. در محدوده باغی که او را دفن کرده بودند ، درنظر گرفته شده است.او دهها سال در دربار سلاطین غزنوی مورد لطف دربار بود وسلطان محمود غزنوی بنا به ذوق شاعری وروح حماسی فردوسی،پیشنهاد سرودن دیوانی حماسی را به ایشان داد با این شرط که سلطان محمود به ازای هر بیتی ازآن یک دینار طلا به فردوسی بدهد.او 35 سال تلاش کرد ومثنوی عظیم از تاریخ ایران کهن مربوط به قبل از اسلام گردآوری نمود.او شاهنامه را با الهام از شاهنامه منثور ابو منصور محمد ابن عبدالرزاق فرمانروای طوس به رشته نظم درآورد.ضمن آنکه قبل از ایشان نیز داستانهای حماسی شاهان ایران منظوم شده بود که از آن جمله می توان به منظوم شاعری کهن بنام ابوالمؤید بلخی و یا مسعودی مروزی و دقیقی طوسی اشاره داشت.بعد از فردوسی نیز دهها شاعر برجسته به سرودن شاهنامه اقدام کردند اما ناکام ماندند.فردوسی 35 سال به سرودن شعر پرداخت و60 هزار بیت مثنوی به نظم درآورد.به امید 60 هزار دینار زرین از سلطان ، دیوان سترگش را به سلطان پیشکش کرد وحتی اوایل آنرا شاهنامه سلطان محمود غزنوی نام نهاد.
.سلطان محمود با خواندن اشعاری از این دیوان سترگ نا خرسند شد اما ارزش حجمی شاهنامه را فراموش نکرد وبجای دینار زرین، درهم سیمین بدو داد. فردوسی نیز که امیدش را از دست داده بود ،قهر گونه دربار را ترک کرده واشعاری دشنام گونه تحت عنوان هجونامه را خطاب به سلطان محمود سرود. “برتلس” می گوید((فردوسی با دیدن فروپاشی تمام آرزوها وبرباد رفتن تمام وعده ها ،اشک از چشمانش سرازیر شده واز قهرمانی که خود آفریده بود ،نفرت به دل می گیرد)) . فردوسی برای جبران مافات، اشعاری از مدح امام علی (ع) را به شاهنامه اضافه کرد تا آنرا به حاکمی دیگر که شیعه بود داد و او نیز با آغوش باز پذیرا شد وانعامش بخشید.فردوسی نیمی از عمر سپری شده اش را روی منظم کردن شاهنامه گذاشته بود.حال با استقبال سرد و شاید متقابل دربار مواجه شده بود.دیگر سپیدی بجای سیاهی نشسته بود وواپسین سالهای عمرش را سپری می کرد.عمر او از هفتاد سال گذشته بود و بخاطر غافل شدن از آخرت وسرودن ملحمه های افسانه ای بجای حماسی های دینی پشیمان شده بود.سالهای واپسین عمر او به بیزاری از دنیا وسیر و سفر تعلق داشت.پیش شعرا وعرفا میرود تا چاره ای جوید.تا اینکه در سفر عراق در شهر بغداد با “ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل” درد دل می کند و او به فردوسی پیشنهاد می کند که داستانی از قرآن را منظوم نماید تا آذوقه آخرت گردد.فردوسی از این پیشنهاد استقبال کرده واثر بی نظیر “یوسف وزلیخا” را در اواخر عمرش به رشته نظم در می آورد.فردوسی داستان یوسف وزلیخا را با الهام از قرآن در قالب 6400 بیت منظوم می کند.یوسف و زلیخای فردوسی پس از هزار سال فربت،برای نخستین بار در سال 1889 توسط “هرمان اته” خاورشناس وادیب آلمانی رسما به جهانیان معرفی گردید.100 سال بعد این اثر توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی شد.ولی گویا رازی که نباید فاش میشد ، برملا شده بود.غالب ادیبان ما از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم آمدند وچونان آب در خوابگه مورچگان ریختن همه به سراسیمه افتاده ودست به توجیه وتخریب وتنبیه وتمسخر این اثر کهن شدند.تنها بدین خاطر که چند بیت اول این شاه اثر، به اضهار پشیمانی فردوسی از سروده های ماضی وتوبه ایشان مربوط است.هم اکنون 24 نسخه از این اثر بی نظیر پس از هزار سال از دست یازی کوته فکران در امان مانده وچون گوهری از آن پاسداری می شود. آری .فردوسی پس از 70 سال واندی توبه می کند واز تخم نفاق افکنی، تحقیر ترکها ،افسانه و رویا تراشی وغافل شدن از آخرت پشیمان شده ودست به دامن خدا می برد وداستان قرآنی یوسف و زلیخا را ضمن اتابه وتوبه نسبت به گذشته می آغازد:
به نضم آوریدم بسی داستان****ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم****بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه****همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم****زبان را ودل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ****سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه****که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد****مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب****ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد**** زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم**** جهانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال**** هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست****دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک****دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک****که آن داستانها دروغ است پاک
با تشکر فراوان از وبلاگ www.farmaneariya.blogfa.com
22 نوامبر 2011, 17:12, توسط فردوسي
ابولقاسم منصورابن حسن فردوسی مشهور به ابوالقاسم فردوسی درسال 329 ه.ق در روستای پاز از توابع طوس متولد شد.در سال 400 ه.ق شاهنامه را به اتمام رساند وبالاخره درسال 416 ه.ق در 87 سالگی دیده از جهان فرویست.آرامگاه کنونی وی درسال 1313 ش. در محدوده باغی که او را دفن کرده بودند ، درنظر گرفته شده است.او دهها سال در دربار سلاطین غزنوی مورد لطف دربار بود وسلطان محمود غزنوی بنا به ذوق شاعری وروح حماسی فردوسی،پیشنهاد سرودن دیوانی حماسی را به ایشان داد با این شرط که سلطان محمود به ازای هر بیتی ازآن یک دینار طلا به فردوسی بدهد.او 35 سال تلاش کرد ومثنوی عظیم از تاریخ ایران کهن مربوط به قبل از اسلام گردآوری نمود.او شاهنامه را با الهام از شاهنامه منثور ابو منصور محمد ابن عبدالرزاق فرمانروای طوس به رشته نظم درآورد.ضمن آنکه قبل از ایشان نیز داستانهای حماسی شاهان ایران منظوم شده بود که از آن جمله می توان به منظوم شاعری کهن بنام ابوالمؤید بلخی و یا مسعودی مروزی و دقیقی طوسی اشاره داشت.بعد از فردوسی نیز دهها شاعر برجسته به سرودن شاهنامه اقدام کردند اما ناکام ماندند.فردوسی 35 سال به سرودن شعر پرداخت و60 هزار بیت مثنوی به نظم درآورد.به امید 60 هزار دینار زرین از سلطان ، دیوان سترگش را به سلطان پیشکش کرد وحتی اوایل آنرا شاهنامه سلطان محمود غزنوی نام نهاد.
22 نوامبر 2011, 17:12, توسط فردوسي
.سلطان محمود با خواندن اشعاری از این دیوان سترگ نا خرسند شد اما ارزش حجمی شاهنامه را فراموش نکرد وبجای دینار زرین، درهم سیمین بدو داد. فردوسی نیز که امیدش را از دست داده بود ،قهر گونه دربار را ترک کرده واشعاری دشنام گونه تحت عنوان هجونامه را خطاب به سلطان محمود سرود. “برتلس” می گوید((فردوسی با دیدن فروپاشی تمام آرزوها وبرباد رفتن تمام وعده ها ،اشک از چشمانش سرازیر شده واز قهرمانی که خود آفریده بود ،نفرت به دل می گیرد)) . فردوسی برای جبران مافات، اشعاری از مدح امام علی (ع) را به شاهنامه اضافه کرد تا آنرا به حاکمی دیگر که شیعه بود داد و او نیز با آغوش باز پذیرا شد وانعامش بخشید.فردوسی نیمی از عمر سپری شده اش را روی منظم کردن شاهنامه گذاشته بود.حال با استقبال سرد و شاید متقابل دربار مواجه شده بود.دیگر سپیدی بجای سیاهی نشسته بود وواپسین سالهای عمرش را سپری می کرد.عمر او از هفتاد سال گذشته بود و بخاطر غافل شدن از آخرت وسرودن ملحمه های افسانه ای بجای حماسی های دینی پشیمان شده بود.سالهای واپسین عمر او به بیزاری از دنیا وسیر و سفر تعلق داشت.پیش شعرا وعرفا میرود تا چاره ای جوید.تا اینکه در سفر عراق در شهر بغداد با “ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل” درد دل می کند و او به فردوسی پیشنهاد می کند که داستانی از قرآن را منظوم نماید تا آذوقه آخرت گردد.فردوسی از این پیشنهاد استقبال کرده واثر بی نظیر “یوسف وزلیخا” را در اواخر عمرش به رشته نظم در می آورد.فردوسی داستان یوسف وزلیخا را با الهام از قرآن در قالب 6400 بیت منظوم می کند.یوسف و زلیخای فردوسی پس از هزار سال فربت،برای نخستین بار در سال 1889 توسط “هرمان اته” خاورشناس وادیب آلمانی رسما به جهانیان معرفی گردید.100 سال بعد این اثر توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی شد.ولی گویا رازی که نباید فاش میشد ، برملا شده بود.غالب ادیبان ما از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم آمدند وچونان آب در خوابگه مورچگان ریختن همه به سراسیمه افتاده ودست به توجیه وتخریب وتنبیه وتمسخر این اثر کهن شدند.تنها بدین خاطر که چند بیت اول این شاه اثر، به اضهار پشیمانی فردوسی از سروده های ماضی وتوبه ایشان مربوط است.هم اکنون 24 نسخه از این اثر بی نظیر پس از هزار سال از دست یازی کوته فکران در امان مانده وچون گوهری از آن پاسداری می شود. آری .فردوسی پس از 70 سال واندی توبه می کند واز تخم نفاق افکنی، تحقیر ترکها ،افسانه و رویا تراشی وغافل شدن از آخرت پشیمان شده ودست به دامن خدا می برد وداستان قرآنی یوسف و زلیخا را ضمن اتابه وتوبه نسبت به گذشته می آغازد
22 نوامبر 2011, 21:19, توسط خ . نبیل مزاری
این داستان که محمدصادق نائبی دروغ بافی شده و در هیچ کدام از دانشنامه ها از جمله بریتانیکا, ویکیپدیا, ایرانیکا و ... مورد قبول نبوده و هیچ کدام از استادان ادبیات پارسی این مطلب را قبول ندارند.
«محمدصادق نائبي» كه تا ديروز زبانشناس بود و چندصد واژۀ فارسي را به سود زبان تركي مصادره كرده بود، اينك به ناگاه فردوسيشناس شده و طبق فرمان فرقهاش، به تركتازی در ساحت ورجاوند فردوسي بزرگ برآمده است. وی در مقالۀ كوشيده است كه مثنوی «يوسف و زليخا» شمسی را كه بيش از هشتاد سال پيش عدم تعلق آن به فردوسي ثابت گرديده بود، به گونهاي مذبوحانه، از آنِ فردوسی جلوه دهد ، چرا كه سرايندۀ آن مثنوی داستانی در لابلای اشعارش، حماسههای سرزمین ايران را بی ارزش و بیهوده توصيف كرده است.
دلایل دروغین وجعلی بودن این داستان پردازی ها و شایعه پراکنی ها :
1- فردوسي در اواخر عمر خود (هشتاد و اند سالگي) چنان بيمار و نحيف و رنجور بوده كه هرگز نميتوانسته است به چنان سفر ماجراجويانهاي از توس به مازندران و بغداد برود و از آن جا دوباره به توس بازگردد. فردوسي در بارهي اوضاع جسماني دههي «شصت» عمر خود ميگويد:
دو گوش و دو پاي من آهو گرفت ++ تهي دستي و سال نيرو گرفت (شاهنامه، ج6/ ص1219)؛
چو پنج از سر سال شستم نشست ++ من اندر نشيب و سرم سوي پست
رخ لالهگون گشت بر سان كاه ++ چو كافور شد رنگ مشك سياه (همان، ج5/ ص880)؛
دو تا گشت آن سرو نازان به باغ ++ همان تيره گشت آن گرامي چراغ (همان، ج7/ ص1363)؛
چو شصت و سه شد سال، شد گوش كر ++ ز بيشي چرا جويم آيين و فر (همان، ج7/ ص1475).
2- خليفهي بغداد «القادر بالله» (381 - 422ق) هرگز فارسي نميدانسته كه فردوسي بخواهد چنان منظومهاي را به وي پيشكش كند و او نيز آن را بخواند و بفهمد و بپسندد! (رياحي، ص 146؛ مينوي، ص 97).
3-نخستين منابعی كه مثنوی يوسف و زليخا را فردوسي نسبت داده اند ، يعني ظفرنامۀ شرفالدين يزدی (828 ق) و سپس مقدمۀ شاهنامۀ بايسنغری (829 ق)، بيش از «چهار صد» سال پس از فردوسي تأليف شدهاند و تا پيش از آن تاريخ ، هيچ مرجع و منبعی (مانند چهارمقالۀ نظامي عروضِی و تذكرة الشعرای دولتشاه سمرقندی كه به تفصيل از فردوسي سخن راندهاند) به چنين داستانی اشاره نكرده است. آشكار است كه اين افسانه تا پيش از سدۀ نهم هجري وجود خارجي نداشته و براي نخستين بار به دست شرفالدين يزدی ساخته و پرداخته شده است (رياحی، ص 152- 146؛ شيرانی، ص 223؛ مينوي، ص 96).
4-مثنوي يوسف و زليخا آگنده از ابياتي سست و ضعيف و غلط است و از سبك و اسلوب سرايش فردوسي، بل كه از سبك شعر عصر فردوسي (اواخر ساماني - اوايل غزنوي) و حتا از كلام يك شاعر معمولي بسيار دور است. چه بسيار اصطلاحات و تعبيرات و تركيبات و واژگاني كه در شاهنامه مستعمل بوده اما در متن يوسف و زليخا ديگر متروك شده يا كلاً به مفهوم ديگري به كار رفته، يا در يوسف و زليخا استعمال شده اما در شاهنامه ناشناخته است (شيراني، ص 303 - 233). محمدصادق نائبي در مقالهي سفارشياش مدعي است كه جنس (!) يوسف و زليخا و شاهنامه يكي نيست و مقايسهي آن دو اشتباه است! اما برخلاف اظهارنظر نامربوط وي، بايد گفت كه تفاوت دو منظومهي يوسف و زليخا در موضوع و محتواي آنهاست، وگرنه، شعر و اسلوبها و شيوههاي زباني و ادبي آن ثابت و يكسان است و نميشود كه شاعري به هنگام بيان مطلبي در منظومهاي، واژه يا تعبيري را به يك معنا به كار برد و در منظومهاي ديگر، به معنايي ديگر. يا اصلاً از تعبيرات و تركيباتي استفاده كند كه قرار است در اعصار ادبي آينده پديد آيند و رواج يابند! هر شاعري، و هر دورهاي از تاريخ ادب، شيوه و اختصاصات و مشخصات ويژهي خود را دارد و دانش «سبكشناسي» - كه محمدصادق نائبي كاملاً از آن ناگاه است - از همين جا پديد آمده است. براي نمونه ميتوان اشاره كرد كه در شاهنامه، واژهي «ارژنگ» به معناي «جادو» و «تصوير» آمده است اما در يوسف و زليخا به معناي «كتاب ماني» (شيراني، ص262 - 258)؛ و يا واژگان «بهويژه» و «ويژگان» كه در شاهنامه بسيار به كار رفته است، در يوسف و زليخا كلاً متروك گرديده و به جاي آن «بهخاصه» و «خاصگان» به كار رفته است (همان، ص 256 - 253)؛ و يا واژهي «كاريگران» در شاهنامه به معناي «معمار و بنا» به كار رفته و در مثنوي يوسف و زليخا به معني «نوكر و چاكر» (همان، ص 248)؛ و يا در مثنوي يوسف و زليخا طبق قاعدهي تفريس (فارسيسازي واژگان عربي) اين واژهها ديده ميشود: عفُو، لطَف، عمدا، عمّاري، مشاطه، ميشوم (به جاي مشئوم)، ملكت (به جاي مملكت) و… اما فردوسي در ارتباط با اين كلمات، با قاعدهي تفريس ناآشنا و بيگانه است و اين شيوه در عصر فردوسي رواج نداشته است (همان، ص 55).
خواندن چند بيت از يوسف و زليخا كه در اوج ناهنجارياند، براي روشنتر شدن بحث، مفيد است:
صحابان او جمله اخيَر بدند ++ سراسر به پيشاش چو اختر بدند
چو بشنيدم اين گفتگوي اجل ++ دلام را شد اكثر اميد اقل
ندارد دلام رغبت حال پر ++ كه دارم بسي گوسفند و شتر
منور، معطر، منقش به خشم ++ بيامد دگر باره آن شوخ چشم
كنون اي سر راستان باب ما ++ بكن فكر و انديشه در باب ما
تو را گشت در كارها رهنمون ++ ولكن اكثر الناس لايعلمون!
5-برخلاف ادعاي محدصادق نائبي، حداقل سه نسخهي دستنويس از مثنوي يوسف و زليخا شناسايي شده است كه در ديباچهي آنها و در ميانهي سخن نيز به كنايه، شاعر، «شمس الدوله ابوالفوارس طغانشاه بن الپارسلان» (برادر ملكشاه سلجوقي) را مدح گفته و ستايش كرده است (طباطبايي، ص 8-356؛ مينوي، ص 103- 101). بنابراين به قطع، اين مثنوي در حدود 477 ق سروده شده است (طباطبايي، ص 373؛ مينوي، ص 95)؛ يعني حدود هفتاد سال پس از درگذشت فردوسي.
محمدصادق نائبي در اين زمينه اظهار فضل ديگري كرده، ميگويد كه اين مدح و پيشكشي متعلق به كاتب و نسخهنويس آن است و نه شاعر منظومه!! نخست آن كه اين مدح و ستايش شمس الدولهي طغانشاه در ديباچهي كتاب و از زبان خود شاعر آمده است و نه در مؤخرهاي جداگانه و از زبان كاتب و نسخهنويس آن. دوم آن كه تاكنون حداقل سه نسخهي دستنويس اين مثنوي به دست آمده كه داراي اين ديباچه در مدح طغانشاه هستند. بديهي است كه اين نسخهها هر كدام در موقعيت و زمان جداگانهاي نوشته شده و كاتبان متفاوتي داشتهاند و با اين حال همان ديباچه را نيز دارند. سوم آن كه سرودن و نوشتن ديباچهاي در مدح و ثناي شخصيتهاي برجسته و مفتخر كردن اثر خود به نام آنها، روشي رايج در ميان شاعران و نويسندگان ايراني بوده اما تاكنون ديده نشده است كه بنا به ادعاي نائبي، كاتبي، كتابت و نسخهنويسي خود را به نام شخصيتي برجسته مفتخر كند و آن در ابتدا و ديباچهي اثري كه رونويسياش كرده، قرار دهد!
به هر حال، هر يك از دلايل پنجگانهي ارائه شده، به تنهايي براي ابطال تعلق مثنوي «يوسف و زليخا» به «فردوسي» كفايت ميكند و همزمان با آن، بيآبرويي و ناداني پانتركهاي نژادپرست را برملا.
محمدصادق نائبي، در جاي ديگري از مقالهي خود مينويسد كه: «فردوسي "دهها" سال در دربار "سلاطين غزنوي" مورد لطف دربار بود و سلطان محمود … پيشنهاد سرودن ديوان حماسي را به ايشان داد با اين شرط كه سلطان محمود به ازاي هر بيتي از آن، يك دينار طلا به فردوسي بدهد»!!! ياوهگوييهاي جنونآساي پانتركها تمامي ندارد. در حالي كه فردوسي سرايش شاهنامه را در 370 ق؛ يعني هجده سال پيش از برتخت نشيني محمود غزنوي (421-388 ق) و در زمان امير نوح بن منصور ساماني (387-366 ق) آغاز كرده (رياحي، ص 103؛ مرتضوي، ص 90) و پيش از 411 ق؛ يعني در اواسط عصر محمود درگذشته بود (رياحي، ص 156) چگونه ميتوان ادعا كرد كه فردوسي، شاهنامه را به سفارش و پيشنهاد محمود غزنوي سروده و پديد آورده و با وي معامله كرده، يا "دهها" سال در دربار "سلاطين غزنوي" مورد لطف بوده است؟!
پايان كلام، اظهار تأسف مجدد به حال پانتركهاي فريبخورده و ناداني است كه سرمست توهمات و تخيلات نژادپرستانه، بلع و مصادره، يا تخريب و تخطئهي تمدنها و فرهنگهاي برتر از خود را پيشهي خويش ساختهاند.
22 نوامبر 2011, 22:09
در میان پنهانکاریها و بزرگنماییهای بعضي از فرهنگ دوستان بي فرهنگ که بعضی از آثار را که به نفعشان نیست پنهان و بعضی را که به نفعشان هست بزرگنمایی و آگریندیسمان میکنند، کتاب یوسف زلیخای فردوسی سرنوشت دیگری پیدا کرده است. بدین معنا که چون این منظومه در جامعه نسبتا شایع بوده و خوانندگانی داشته است، پنهان کردن آن میسر نبود. حتی زمانی که عمال رضاشاه مزاری برای فردوسی دست و پا کردند در سنگ آن مزار نیز «این مکان نظر به ظن قوی مدفن حکیم ابوالقاسم فردوسی ناظم کتاب شاهنامه و داستان یوسف و زلیخا است» نوشتند. اما این اثر فردوسی به صراحت تمام بر ضد شاهنامه بود و توبهنامه فردوسی محسوب میشد و تقریبا امکان مانور بر روی شاهنامه را از حضرات میگرفت چه فردوسی به صراحت سروده بود:
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب ز کیسخرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد زمن خود کجا کی پسندد خرد
که یک نیمه عمر خود کم کنم جهانی پراز نام رستم کنم
دلم گشت سیر و گرفتم ملال هم از گیو و طوس و هم از پور زال
نگویم دگر داستان ملوک دلم سیرشد زاستان ملوک
دوصد زان نیرزد به یک مشت خاک که آن داستانها دروغ است پاک
22 نوامبر 2011, 22:25, توسط خ . نبیل مزاری
این پیام آقای بی نام و نشان هم همانقدر بی مایه و بی معناست که از آقای محمدصادق نائبی یست !
چون رساله یوسف ذلیخا در جامعه پر خواننده و شایع بوده بود فلهذا از فردوسیست ، زهی منطق و استدلال !
23 نوامبر 2011, 14:49, توسط اهوراهی
محترم نبیل مزاری.
ناداری فرهنگی انسانهای کم فرهنگ را به آن وامیدارد که بگویندمیتوانند بایک نکته فیل را قیل کنند ناآگاه ازینکه بادو انگشت نمیتوان خورشیدرا گفت که وجودندارد.بدرود
22 نوامبر 2011, 22:12
خواندن این اشعار برای آریا پرستان قابل تحمل نبود و این توبه نامه همچنان در گلویشان گیر کرده بود که به ناگاه فکر بکری در آسمان ذهنشان جرقه زد و این کتاب را منسوب به فردوسی و نه از آن فردوسی اعلام کردند. بزرگترین دلیلی که برای این کار داشتند، ضعف ادبی این کتاب نسبت به شاهنامه بود.
امروز که سیدی لغتنامه یا به قول حضرات لوح فشرده لغتنامه دهخدا را ابتیاع و در کامپیوتر نصب میکردم، در بخش مربوط به زندگی و آثار دهخدا نکتهای تعجبم را برانگیخت و بلافاصله به دکتر صدیق زنگ زدم و این نکته را به ایشان گفتم ایشان هم مثل من تعجب کردند. آن نکته این است:
«مرحوم دهخدا نسخهای خطی از یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی در کتابخانه خود داشتند که تمام آن را تصحیح و تحشیه کردهاند. ایشان برخلاف بعضی از معاصران از جهت ارزش ادبی بدین کتاب علاقه بسیار داشتند.»
25 نوامبر 2011, 21:54
احماقت هم انداره دارد
1 فبروری 2012, 11:19, توسط d.m
hazarai wahshi proi kasif tu az ain watan nisti, watan tan mogholstan ast chira barnamigardid laanti hai wahshi. tu dar ainja asliat nadari wa tarikh ain sarzamin ba tu marbut namishawad
hazara kist?qatil, dozdo adam kosho wahshi