
فرهنگ ما دریای از تهوع تاریخی است؛ ما در حُمق دینی خود فروتر میرویم و چاه سقوط را برای نسل آینده فراختر، ژرفتر و لغزنده تر میسازیم
مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد عنوان بالا نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.
نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
ما در حُمق دینی خود فروتر میرویم و چاه سقوط را برای نسل آینده فراختر، ژرفتر و لغزندهتر میسازیم
نویسنده: آرامش دوستدار
هیچ منطقی حکمنمی کند که این یا آن جامعه به قیاس واکنشهای اندامی و ارگانیک بتواند از زهری که در آن تولید یا تزریق شده پادزهر بسازد، به ویژه جامعهای که سراسر عمر فرهنگیاش را در مسمویت دینی سپری کرده و در اعتیاد به آن زیسته است. مگر میشود از آغاز تاریخ تاکنون بهیمۀ الاهی بود و از امروز به فردا دانا، آزاد و سرفراز گشت! فقط آدم خوشباور، یا در نقطه مقابلش شیاد خیال میکند تبدیل نام صدیقه با آتوسا، یا رجبعلی به خشایار ماهیتی را تغییر میدهد، یا دهاتی به شهرآمده و شهری به اروپا رسیده پس از چند سال به ترتیب شهری و اروپایی می شوند...
اگر معناً در پایان درخششهای تیره نوشته ام فرهنگ دینزادۀ ما، چون مرده به دنیا آمده، مرده خواهد ماند، برای آن بوده که از وحشت آنچه تاکنون به نام فرهنگ بر ما گذشته و در سکون و قرار ما همچنان خواهد پایید، برخی تکان بخورند و بر شمارشان رفته رفته افزوده شود، بلکه بتوان با اهتمام سدها نفر در چند دهه زمینۀ دگرگون ساختن این فرهنگ بیتحرک و پر هیاهو را از درون فراهم ساخت. من هرگز نخواسته ام با آنچه اندیشیده و گفته ام درها را بر این فرهنگ ببندم. بلکه هربار از نو و از سویی دیگر کوشیده ام نشان دهم که درهای این فرهنگ از آغاز برای بستن، یعنی محبوس کردن ما ساخته شده اند. باید آنها را تک تک گشود و در صورت لزوم شکست، اگر "شکستن" است که راه ما را به درون و بیرون بازمی کند...
تز کتاب درخششهای تیره می گوید: فرهنگ ما در بنا، ساختار و ویژگیهایش ذهن ما را، بی آنکه بدانیم، تنبل و حتا فلج با آورده است. به این سبب نمیتوانیم از هنری به هنری دیگر برسیم، از نگرشی به نگرشی دیگر دست یابیم، از اندیشهای به اندیشهای دیگر پی بریم. ترجیح میدهیم در گنج شایگانی که گذشتگان برای ما به جا گذاشته اند غلت بزنیم، بخوابیم، بیدار شویم و همین بازی را باز از سر بگیریم، بینیاز از هرگونه آفرینندگی و سازندگی که ما را بیخواب کند، بر پا دراد، چشممان را بازنماید و نگاهمان را از سطح به عمق فروبرد...
در واقع ما از هزارودویست سال پیش به اینسو از جای خود تکان نخورده ایم. فقط فرسوده شدهایم. به همین دلیل ما بازماندگان هستیم از رستۀ پیروان فرتوت و مدرن فردوسی و ناصرخسرو و عملاً مشرف به موت، اگر بتوان نام آنچه را که ما از نظر فرهنگی می کنیم زندگی گذاشت...
هزارودویست سال است که فرهنگ ما، به دنبال رهبران خود نمیتواند از دایرۀ گردش تکراریاش خارج شود. فرهنگ ما در واقع فرهنگ شبیه سازی است. به یک نگاه میتوان دید که نظامی راه فردوسی را میرود، بی آنکه به او برسد، حافظ شبیه سعدی و خواجو است، عراقی شبیه عطار، و مولوی ملغمهای از همه اینها به اضافه خودش! کسانی که در این فرهنگ تنآسا میتوانستند در شرایط مناسب تحرک و گوناگونی به وجود آورند، چنانکه اشاره کردم، دوتن بیش نبوده اند: عبداله روزبه و محمد بن زکریای رازی که هر دو به مرگ ابدی مرده اند، پیش از آنکه بتوانند از نظر فرهنگی بزییند...
نه تنها با ابن سینا، سهروردی، حافظ، مولوی، عطار، خیام، ایرج میرزا، شاملو و هزاران نفر چون اینیان نمی شود به فرهنگ غربی راه یافت، بلکه بدون آنها، اگر چنین معجزه ای صورت می گرفت، خواه ناخواه دیگر چیزی از ما باقی نمی ماند که بتواند در این رهیافت پایمردی نماید. در جهان کنونی خودمان ما با دو غامض روبه رو هستیم که حل کردنشان یکی از دیگری دشوارتر است. بازیافتن خودمان در گذشتۀ فرهنگی مان بدون وابسته ماندن به آن، و آموختن از فرهنگ غربی، در حالیکه از همه سو ما را احاطه کرده و فاصله لازم برای آموختن را کاملاً از میان برده است. نسلهای آینده نخست باید این دو غامض را بفهمند، بعد ببینند چه باید کرد.
تنها تحولی واقعی در این راه دراز تاریخی که پش سر گذاشته ایم سرنگونی مان از چالۀ زرتشتیت ساسانی به چاه اسلامی بوده است...
با ادامهی این راهی كه تا كنون رفته چنین جامعهای هرگز قادر نخواهد بود از این ادبار فرهنگی، از این خفت اجتماعی و از این مذلت سیاسی برهد. هر گوشهای از این جامعه تنوریست برای تافتن بیحمیتیها و بیحقیقتیها، گردونهایست برای جعل آرمانها و آرزوها، و خراباتی برای غنیمتشمردن دَمهای مادی و معنوی، برای التذاذ و كامگیریهای بسیار ابتدایی و بسیار شخصی، و برآوردن نیازهای سركوبشده از آغاز تا انجام كنونی تاریخش. هر نامیكه برآن نهیم، تا وقتی كه بهخود نیاید و خود را ازدرون نپالاید، این جامعه در نهادش ایران اسلامی است و میماند..
سراسر این دریای اكنون پشتروشده از تهوع تاریخی را میتوان بهیك نگاه درنوردید و برای نمونـه حتا یك زورق پویا و جویا در آن نیافت: نه از هنر، نه از شعر، نه از فكر و نه از پژوهش
و این همه، برای آنكه مؤكداً گفته باشم در جامعهی دهاتیسرشت شهرینمای بیمار ما روی میدهد، در این جامعهی لبریز از بغض و حقارت سیاسی و آكنده از خرفتی و میانمایگی فرهنگی، جامعهای كه با هر حركت تشنجآمیزش بندی از بندهایش میگسلد، در حُمق دینی خود فروتر میرود و چاه سقوط آینده را برای نسلهای بعدی همچنان فراختر، ژرفتر، و لغزندهتر میسازد.
بنابراین باید، نه نادانسته و بیخردانه،بلکه دانسته و آگاهانه، تابوها را یک یکایک بشکنیم تا قادر شویم فرهنگمان را برهنه کنیم و برهنه ببینیم...
چگونه می خواهیم اضمحلال در اسلام را در دشمنی با عرب جبران کنیم.درحالیکه سلطۀ عرب را در همان صدر اسلام با حکومتهای ایرانی طاهریان، صفاریان و سامانیان درهم می شکنیم، اما هرگز دیگر از اسارت درونی اسلام نمی رهیم...
مطالب مرتبط:
مطالب مرتبط
زرتشت، خطرناکترین پیامبر تاریخ
زرتشت، نابودی خدایان و ظهور خدای دیکتاتور
زرتشت اندیشیدن را در ایران ممتنع ساخت
نقش زرتشت و اهورا مزدا در سقوط ایران در دامن محمد و الله
فردوسی نماد ماهیت مجعول ما
ناصر خسرو افکار طالبانی داشته است!
جنبش باطنی و نقش برجستۀ ناصر خسرو در مقلوب نمودن اندیشۀ ارسطو برای توجیه اسلام
با فلسفۀ رازی می توان کمر اسلام را شکست!
زکریای رازی و اثبات قدمای خمسه؛ و آن چهار چیز که همچون خدا همیشه بوده اند و خواهند بود!
زکریای رازی: تنها فیلسوف فرهنگ پرهیاهو و بیاندیشۀ ما؛ اندیشۀ رازی در سخنان دشمنانش
خدای خوب، خدای بد و خدای هولناک؛ یونان: فرهنگی که در آن مهربانی خدا است
بودیسم، نیروانا و بیگانگی هند باستان با علم
"حریت عرفانی" ضد آزادیست؛ آزادی جسمی و آزادی روانی
استعدادهای بزرگی که برای دو واژۀ قرآنی تلف شدند
ذهن بازاری و "پرسش" عرفانی مولانا جلال الدین محمد بلخی
تجاوز ابن سینا به مفاهیم بنیادی فلسفۀ ارسطو
ابن سینا سردستۀ تحریف کنندگان فلسفه در فرهنگ اسلامی
غربی های بد، غربی های خوب و غربی های...
اسلام و فلسفه
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی (قسمت دوم)
عبدالکریم سروش و نوسازیِ نادانی
عرفان ریشه در اسلام ندارد
دوآلیسم عرفانی منشأ اسلامی ندارد
عارفان و انحطاط فرهنگی ما
عرفان ارگاسم مشترک روحی جامعه ایست که اسلام حرمان و محرومیت جنسی را بر آن تحمیل نموده است
شعر حافظ قصه برای بزرگها است؛ حافظ: لسان الغیب، لسان الکید، لسان الکذب و یا هیچکدام
خیام پرسندۀ قاطع با جرأت محدود
شعر خیام ما را لاابالی می سازد نه هوشیار(سه ایراد بر نگرش خیام)
روشنفکر یعنی ضد مطلق آدم قالبریزی شده و مرجع پرست
با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد
مغایرت دینخویی و روشنفکری
چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟
"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت
واژه های کلیدی
دين، عقايد و باورها
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخرید
هزاره ها در شرایط کنونی علیه دو چیز مهم به مبارزه برخاسته اند. یکی اسلام است دیگرش افغانیت و شعور وفا به وطن و حفظ تمامیت اراضی آن. مسیر اصلی حملات از سه راه مشخص آغاز گردیده است
درجبهه مبارزه علیه حفظ تمامیت ارضی کشور سلطانعلی کشتمند وهوادرانش چون عوض نبی زاده ارزگانی وغیره مصروف پخش ونشر عقاید ضد پشتونی اند درین راه با ستمی ها پدرامی وخاورانی دریک سنگر قرار دارند
تا جاییکه تحقیقات شبیر کاکر نشان میدهد هردو جبهه درخفا ازطرف سازمان های جاسوسی خصوصا موساد اسراییل وایران تمویل وتشجیع میگردد. درجبهه مبارزه علیه اسلام محمدی جعفر رضایی این وظیفه را درکابل پرس? بعهده گرفته تا مردم عوام را عقاید شان را زیر سوال برده ویک فرد بی منطق دیگری که گوزش پیش چشم هزاران بیینده ای تلویزیون از مقعدش خارج شد این وظیفه را بعهده گرفته است منظورم آقای اله یاری است لطفا به لینک که خدمت شما داده ام مراجعه کنید
http://www.youtube.com/watch?v...